هو

دوست مهربان و سرور بزرگوار من

حقیقت انسانیّه از حیثیّت وحدت اصلیّه و الفت روحیّه مظهر واحدیّت فائضه‌ئیست که حکایت از تجلّیات احدیّت هویّت غیبیّه نماید در اینمقام تعیّنات و شئونیکه از لوازم تکثّر و تفرّق و مستلزم تعدّد و تشتّت است ظلّ متناهی بلکه مضمحل و فانیست بناء علیه طائفان کعبۀ عرفان و عاشقان جمال رحمن را ارتباطی معنوی و اتّحادی حقیقی و ذاتیست که از نتائج وحدت اصلیّه و تحقّق الفت روحیّه است و حدیث شریف انّ اللّه خلق الخلق فی ظلمة ثمّ رشّ علیهم من نوره و من اصابه ذلک النّور فقد اهتدی و من لم یصبه فقد ضلّ دلیل جلیل و برهان مبین است مولوی گوید چونکه حقّ رشّ علیهم نوره مفترق هرگز نگردد نور هو مفترق شد آفتاب جانها در درون روزن ابدانها چون نظر در نور داری خود یکیست وآنکه شد محجوب ابدان در شکیست جان گرگان و سگان از هم جداست متّحد جانهای شیران خداست بر مثال موجها ابدانشان در عدد آورده باشد بادشان مقصد از تمهید این مقدّمه آنکه هرچند در مرتبۀ امکان حسّی در حضرت حواسّ ظاهره بیگانه بودیم لکن در حضرات اوّلیّۀ علوّیّه آشنای یگانه و در ظاهر واسطۀ معارفه جناب سباعی افندی بودند و در حقیقت رابطۀ الفت عنایت واحد حقیقی چنانچه میفرماید الارواح جنود مجنّده ما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف در راه عشق مرحلۀ قرب و بعد نیست باری الحمد للّه و المنّه که در جمیع مراتب اساس متین حبّ حقیقی و آشنائی معنوی ثابت و راسخ شد و لذائذ الفت روحانی و محبّت وجدانی حلاوت‌بخش مذاق اهل میثاق گشت امید از عنایت بی‌نهایت حضرت احدیّت چنانست که بصر این مشتاقان نیز بمشاهدۀ روی آن سرور آزادگان منوّر گردد و لیس ذلک علی اللّه بعزیز مضامین بلیغ و عبارات فصیح نامۀ نامی آنحضرت را وصف نتوانم و حلاوت و سلاست و براعت و لطافت اسرار و معانی اشعار آنجناب را تعبیر نیابم للّه درّ القائل و اذا نطقت فانک الجوزاء بلبل گلزار فصاحت را بلاغتی چنین باید تا بر افنان معانی بآهنگ پارسی بسراید جان رقص میکند بسماع کلام دوست باری از سرائر دل و جان قلم رقم نتواند و مداد استعداد ندارد خامه و نامه هردو بیگانه شرح حال عاشقان را دل بدل تواند گفت این نه شیوۀ قاصد و این نه حدّ مکتوبست

این سند از کتابخانهٔ مراجع بهائی دانلود شده است. شما مجاز هستید از متن آن با توجّه به مقرّرات مندرج در سایت www.bahai.org/fa/legal استفاده نمائید.

آخرین ویراستاری: ۲۵ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۰۰ قبل از ظهر