هو الظّاهر الباهر المبیّن العلیم الخبیر
یک تجلّی از تجلّیات اسم کریم بر ارض پرتو افکند نعمت ظاهر مائده نازل بحر جود موّاج و یک تجلّی از تجلّیات اسم علیم بر عالم اشراق نمود کل بطراز علم مزیّن و منادی عزّت از یمین عرش عظمت بکلمۀ مبارکۀ کلّ شیء احصیناه کتاباً ناطق یا معشر البشر اسمعوا ما ارتفع من شطر منظر اللّه الأکبر تاللّه هذا یوم فیه ظهر کلّ امر مستتر و به برزت السّاعة و انشقّ القمر ایّاکم ان تمنعکم حجبات من اعرض و کفر او تخوّفکم سطوة اصحاب السّقر الّذین بدّلوا نعمة اللّه کفراً و اعرضوا عن الرّحیق و الکوثر یا قوم اتّقوا اللّه و لا تعترضوا علی الّذی بنوره اشرقت الأرض و السّمآء و به ظهر حکم القدر انّه اتی لنجاتکم و تقرّبکم الی اللّه ربّ العرش العظیم و الکرسیّ الرّفیع انّه لو یرید ان یزیّن الأشیآء کلّها بطراز الأسمآء فی هذا الحین و یأخذ عنها فی حین آخر لیقدر لیس لأحد ان یقول لم و بم انّه یفعل ما یشآء و یحکم ما یرید و هو المقتدر القدیر قل
یا هادی بشنو ندای الهی را این مظلوم لوجه اللّه ترا ذکر نموده و مینماید لعلّک تتّخذ لنفسک الیه سبیلاً در اعمال خود تفکّر نما و همچنین در آنچه از مشرق علم و قدرت الهی اشراق نموده شاید از غدیر ببحر راجع شوی و از ظلم بعدل و از اعتساف بانصاف یا هادی لا تنس فضل اللّه علیک ولّ وجهک شطر اللّه العلیّ الأبهی و قل
الهی ترکت ما عند الأحزاب الّذین ما آمنوا بک و بآیاتک و اقبلت الیک خذ یدی بقدرتک و سلطانک ثمّ انقذنی بعنایاتک و الطافک ای ربّ انا عبدک و ابن عبدک اعترف بغفلتی و خطائی عند تجلّیات انوار شمس علمک و بظلمی عند اشراق نیّر عدلک کم من یوم توجّه الیّ نور عطائک من افق سمآء فضلک و انا اعرضت عنه آه آه منعتنی اوهامی عن التّقرّب الی نیّر الایقان الّذی اشرق من افق سمآء مشیّتک و حجّبتنی الظّنون عند ظهور اسمک القیّوم ای ربّ اسألک ببحر آیاتک و رایات ظهورک و اقتدارک و بکلمتک العلیا الّتی بها انجذبت حقائق الأشیآء و بندائک الأحلی و صریر قلمک الأعلی ان تغفر جریراتی العظمی اشهد انّ بأمرک ماج بحر الغفران فی الامکان و هاج عرف اسمک الرّحمن بین الأدیان
یا ایّها المنجذب بآیاتی و الطّائر فی هوآء حبّی مکرّر هادی دولتآبادی را ذکر نمودیم و بافق اعلی دعوت فرمودیم ولکن آن غافل الی حین ملتفت نشده و بکلمۀ مبارکۀ آمنت باللّه فائز نگشته قد وضع الاقرار و اخذ الانکار بظلمی ظاهر شده که شبه و مثل نداشته چه که مقامی را انکار نموده که از اوّل ایّام الی حین امام وجوه غافلین و موحّدین و مشرکین قائم بوده و بأعلی النّدآء کل را بصراط مستقیم راه نموده و بظهور نبأ عظیم بشارت داده بگو یا هادی امر عظیم است امروز نقطۀ اولی به انا اوّل العابدین ناطق اتّق اللّه انظر فیما نزّل من سمآء مشیّة ربّک ایّاک ان تتّبع سنن الجاهلین لو ترید الآیات انّها ملأت الآفاق و لو ترید البیّنات ارجع الی الآثار ای بیانصاف میفرماید اگر نفسی بیک آیه نطق نماید تعرّض منمائید و حال معادل کتب اوّلین و آخرین موجود و ظاهر بیا و ببین اهل بیان را مثل حزب شیعه تربیت منما و باسماء ایشان را از مولی الوری منع مکن در اعمال و اقوال آن حزب تفکّر نما شاید از وهم بیقین توجّه نمائی و از شمال بیمین لوجه اللّه گفته میشود لوجه اللّه بشنو چه مقدار از نفوس مع عزّت و رفعت و ثروت و قدرت در آن ارض مقابل وجهت از کل گذشته و جان را رایگان بر قدوم محبوب عالمیان نثار نمودند
پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند
پند گیرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار
نقطۀ سودای قلب بر بیضا غلبه نموده و آثار آن را محو کرده تو بمجرّد ذکر بابیّت خوف ارکانت را اخذ نمود بشأنی که بر منبر رفتی و تکلّم نمودی بآنچه که اهل مدائن عدل و انصاف گریستند در اعمال خود و اعمال نفوس منقطعه تفکّر نما شاید از بحر فضل و عنایت و عطا محروم نمانی در آنچه بر سر منبر ذکر نمودهئی تفکّر کن امر حضرت اشرف علیه بهآء اللّه و رحمته تازه واقع شده در حفظ خود و انفاق او فیالجمله تفکّر لازم شاید موفّق شوی و باقرار بعد از انکار فائز گردی انفاق او گواه راستی و استقامت او و حیات تو گواه کذب و تبرّی و افترای تو سبحاناللّه حبّ دوروزۀ زندگی ترا از فضل ابدی و رحمت الهی محروم نمود ابن ذئب را از خود راضی کردی قد کنت حاضراً فی مجلس العلمآء اذ نطق ابن الذّئب و قال یا قوم اعراض و تبرّی و انکار هادی از رؤسای حزب بابی و سب و لعنش کافیست دیگر حجّتی از برای ما باقی نگذاشت لذا ما او را مؤمن بکتاب الهی یعنی فرقان میدانیم و دیگر بر حسب شرع ظاهر نمیتوان او را نسبت بغیر طریقۀ ناجیه دهیم باری عمل نمود آنچه را که کبد مقرّبین از آن گداخته لم ادر بأیّ حجّة آمن باللّه و بأیّ دلیل اعرض عنه نسأل اللّه ان یؤیّده علی الرّجوع و الانابة انّه هو التّوّاب الغفور الرّحیم انّا نرید ان نراه عارجاً الی سمآء المعارف و الدّقائق و صاعداً الی ذروة الحقائق و هو اراد لنفسه مشتهیات الهوی معرضاً عمّا اراد له مولی الوری و مالک الآخرة و الأولی
یکی از اولیا را دیده گفته آیا چه شده که ازل مردود گشته بگو ای بیانصاف اتّق اللّه نفسی که هزار ازل بکلمهاش خلق شده و میشود از او اعراض نمودی و بمفتریاتی تکلّم کردی که صیحۀ اشیاء مرتفع گشت از این گذشته تو نمیدانی که اسماء از چه محلّی ظاهر شده عمل نمودید آنچه را که هیچ ظالمی عمل ننمود حضرت دیّان را ابوالشّرور نامیدید و خلیل الرّحمن را ابوالدّواهی گفتید و بر جمعی از مظلومهای عالم فتوی دادید و شهید کردید و بمثابۀ حزب شیعه عمل نمودید آنچه را که سبب خسران دنیا و آخرتست این اسمی که ذکر نمودی از کیست و که عطا نموده اگر بگوئی از منزل بیان بوده نفس بیان بأعلی النّدآء ردّت مینماید و میفرماید صه لسانک یا غافل چه که میفرماید به بیان و حروفات آن از منزل و مظهرش محروم نمانید و اگر آن اسم از مقام اعلی که مقام ظهور نبأ عظیم است ظاهر شده انّه هو المقتدر علی ما یشآء یعطی و یأخذ انّه محمود فی فعله و مطاع فی امره یا غافل علم یفعل ما یشآء امام وجهش منصوب رغماً لک و للّذین نبذوا عهد اللّه و میثاقه و جادلوا بآیاته اسمع ندآء المظلوم دع خلیج الأسمآء ثمّ اقصد بحر المعانی و البیان هذا ما امرت به من لدی الحقّ علّام الغیوب لعمر اللّه لا ینفعک اسم من الأسمآء و لا شیء من الأشیآء الّا بهذا الأمر المبین و هذا النّبإ العظیم اسماء را بگذار و بآثار رجوع نما تا بر تو واضح شود و معلوم گردد آنچه الیوم از اکثری مستور است اگر صاحب بصر و سمعی در این کلمۀ نقطۀ اولی تفکّر نما قوله تعالی و قد کتبت جوهرة فی ذکره و هو انّه لا یستشار باشارتی و لا بما نزّل فی البیان آیا بعد از این کلمۀ محکمۀ تامّه میشود به بیان تمسّک نمود و از منزل آن محروم گشت لا ونفسه الحقّ از این کلمۀ مبارکه استدلال به بیان ممنوع و در ظهور اعظم ذکر دونش مقبول نبوده و نیست امروز نقطۀ بیان به انّنی انا اوّل العابدین ناطق و شما مشغولید بآنچه که ذکرش لائق نه و حال آنکه آن حضرت جانش را در سبیل این نبأ اعظم فدا نمود و در لیالی و ایّام بذکرش ناطق و به ما یرد علیه ذاکر و محزون حنین بیان از ظلم ظالمین مرتفع ولکن آذان واعیه مفقود و ابصار حدیده غیر مشهود کجا بودید ایّامی که این مظلوم تحت سلاسل و اغلال بود گاهی در کند و تحت حکم و هنگامی بین ایدی غافلین در ارض میم بر این مظلوم وارد شد آنچه که بر احدی از قبل و بعد وارد نشده لو لا البهآء من نطق امام الوجوه و لولاه من اظهر امر اللّه مالک الوجود قل انصفوا باللّه هذا هو الّذی به نصبت رایة انّه هو اللّه علی اعلی الأعلام و ماج بحر العرفان امام وجوه الأنام در شدائد اوّل من کفر باللّهاند و در رخا اوّل من آمن باللّه قلم متحیّر و لوح متحیّر که چه ذکر نماید مع آنکه این ظهور اعظم در اثبات امرش محتاج بذکر دونش نبوده و نیست نظر بضعف قوم ذکر نموده آنچه که منصفین را بافق امر فائز نماید و قاصدین را بکعبۀ حقیقی هدایت فرماید چهار شهر در مقدّمۀ حضرت سلطان بعذابی معذّب که ذکر و شرح آن از قلم و مداد برنیاید و لسان از ذکرش عاجز و قاصر است قل
یا ملأ المعرضین امروز حجّت و برهان طائف حولند ولکن حجبات ظنون و اوهام ابصار را از مشاهده منع نموده و در جمیع ایّام شداد میرزا یحیی تحت قباب عظمت محفوظ و مصون مع جمعی اولاد و نساء بکمال راحت بوده یشهد بذلک کلّ منصف بصیر و کلّ عادل خبیر و یوم فصل او را مع نساء و اولادش بکمال صحّت و عافیت در محل گذاردیم و خارج شدیم و سبب آن نزد منصفین معلوم و واضحست یک لطمه بر او و من معه وارد نه گواه صادقین حضور آن نفوس است که حال در قبرس موجود و مشهود قل
یا ملأ المعرضین بشنوید ندای مظلوم را و خود را از تجلّیات انوار نیّر عدل و انصاف و صدق و صفا محروم منمائید اگر تقصیر این مظلوم آیات الهی و ظهور بیّنات او بوده این فقره در قبضۀ اقتدار حقّ بوده و هست انّه اقامنی اذ کنت قاعداً و هزّتنی ید عنایته اذ کنت نائماً و انطقنی بین عباده اذ کنت صامتاً انّه هو الآمر الحکیم قد امرنی بالنّدآء بین الأرض و السّمآء و برهانی ما ظهر و یظهر من عندی و حجّتی قیامی علی الأمر و اظهار ما امرت به من عنده بحیث ما منعتنی سطوة العالم و لا زماجیر الأمم ارحموا علی انفسکم و علی المظلوم الّذی به ظهرت سلطنة اللّه و قدرته و عظمته و اقتداره قد اظهر الأمر امام وجوه الأمرآء و الملوک و بلّغ الیهم رسالات اللّه و احکامه و اوامره و ما اراد بذلک الّا اصلاح العالم و اطفآء نار الضّغینة و البغضآء فی افئدة الأمم اگر معرضین بعدل و انصاف در آثار نظر نمایند ادراک مینمایند الواحی که نزد نقطۀ اولی رفته از که بوده باری الیوم این مظلوم به ما نزّل من عنده و ظهر من لدنه اظهار امر مینماید و کل را بحقّ دعوت میفرماید طوبی للمنصفین و طوبی للمتفرّسین و نعیماً للفائزین لعمر اللّه معرضین بیان از هادی و غیر او از اصل امر آگاه نه چه که با ما نبودهاند ایکاش بیک قطره از بحر دانائی مرزوق میگشتند باسماء متمسّکند و از مبتعث و محییش محروم قل لا تنفعکم الأسمآء و لا ما عندکم من الأوهام و الظّنون تاللّه الحقّ قد اتی المالک بسلطان مشهود خذوا ما ظهر من الحقّ تارکین ما عند القوم هذا ما امرتم به من لدی اللّه المهیمن القیّوم قل ذروا ما عندکم من الأوهام تاللّه قد اشرق نیّر الیقین من افق ارادة ربّکم المقتدر علی ما کان و ما یکون انظروا الشّجرة و اثمارها بعیونکم و النّور و اشراقه و الشّمس و انوارها ایّاکم ان تضعوا نصح اللّه ورائکم خذوه بقوّة من عنده و سلطان من لدنه انّه ینصر من یشآء بقوله کن فیکون قد انزلنا من سمآء الفضل ما انار به ملکوت الحکمة و البیان و ما قرّت به العیون طوبی لمن تمسّک بآیات اللّه انّها ملأت الجهات قل اقرؤوا ما نزّل من سمآء مشیّة ربّکم للأمرآء و العلمآء لو یرید احد ان یری سلطنة اللّه و اقتداره بعینه له ان یطهّر نفسه عن ذکر ما سواه و یحضر امام الوجه لیسمع و یری ما مات فی حسرته مظاهر العدل و مشارق العلوم لم ادر انّ الّذی اعرض بأیّ صراط توجّه و بأیّ حجّة ثبت ما عنده و بأیّ برهان ینکر من کان من اوّل الأیّام منادیاً باسم اللّه مالک الیوم الموعود قل اتّق اللّه و لا تتّبع سبل الّذین کفروا بالشّاهد و المشهود لعمر اللّه لمّا نزّلت الآیات من سمآء المشیّة سجد النّقطة الأولی و قال آمنت بک یا مالک الوجود قل هذا ظهور لم یحط به علم احد من قبل و من بعد الّا علی قدر مقدور قل اسمع ما نطق به لسان الرّحمن فی البیان حقّ لمن یظهره اللّه ان یردّ من لم یکن اعلی منه فوق الأرض ایّاک ان تنکر من تزیّنت بذکره کتب اللّه مالک الغیب و الشّهود ولو انّ لمثلی لا ینبغی ان یستدلّ لاثبات امره بذکر دونه ولکن لمّا رأینا ضعف العباد و عجزهم ذکرنا ما نزّل من قبل رحمةً من عندنا علیهم انّ ربّک هو الفضّال العزیز الودود قل اتّق اللّه یا معرض و لا تکن من الّذین نقضوا میثاق اللّه و عهده بما اتّبعوا کلّ ناعق محجوب اسمع النّدآء انّه ارتفع من الأفق الأعلی فی هذا السّجن الّذی سمّی بالسّجن الأعظم من لدن مالک القدم انّه یدعوک لوجه اللّه و ینصحک بما یراک هائماً فی هیمآء الهوی انّ ربّک هو الحقّ علّام الغیوب انّا نذکّرک و نهدیک لوجه اللّه و لا نرید منک جزآء قد فتحنا علی وجهک باب الفضل لتدخل و تری بعینک شمس العلم و العدل من لدی اللّه مالک الملک و الملکوت
مجدّد بلسان پارسی ندای سدرۀ مبارکه را بشنو شاید قصد کعبة اللّه نمائی و خود را از ظنون و اوهام و قصص اولی مقدّس کنی حزب شیعه در قرون و اعصار با یکدیگر بمجادله قیام نمودند بالأخره بر کفر یکدیگر حکم دادند حال تفکّر نما افتخار آن حزب بچه بود و جزا در یوم اللّه چه شد قدری بانصاف تفکّر نما لعمری الی حین معنی توحید حقیقی معلوم نه و از قبل احدی بآن فائز نه لو ترید ان تعرف قدّس نفسک عمّا سمعت ثمّ اسأل اللّه ربّک ربّ العرش و الثّری و ربّ الآخرة و الأولی لیلقی علیک ما ینجیک من سلاسل النّفس و الهوی و یهدیک الی صراطه المستقیم یا اهل البیان علیکم بکتاب الهیاکل الّذی انزله الرّحمن لاسمه الدّیّان انّه هو العلم المکنون و السّرّ المخزون و الرّمز المصون الّذی اودعه اللّه فی قلب من سمّاه بالدّیّان فی ملکوت البیان باید هر نفسی در آن کتاب نظر نماید چه که او را علم مکنون مخزون نامیده و در سبب نزول و علّت ظهور آن تفکّر باید نمود شاید بمقصود اللّه عبادش فائز گردند سبحاناللّه مع التماس نقطۀ اولی روح ما سواه فداه و وصیّتش کل را در عدم اعتراض بظهور اعظم معذلک بعضی باسم مرآت و برخی باسم وصیّ و حزبی باسم ولیّ از حقّ محرومند عنقریب بمثابۀ حزب قبل اسم نقیب و نجیب هم بمیان میآید شاید رکن رابع هم یافت شود بگو ای معرضین از مظلوم بشنوید به بیان از مقصود عالمیان محروم نمانید قل لعمر اللّه لا ینفعکم البیان و لا ما عند القوم الّا بأمّ الکتاب الّذی ینطق فی المآب قد اتی المالک و الملک و الملکوت للّه المهیمن القیّوم و اگر نفسی از کتاب هیکل مقصود را ادراک ننماید باید بین یدی حاضر شود و بر مقصود عارف گردد و اهل بیان را آگاه نماید لعلّهم یتّخذون الی الحقّ سبیلاً باری الیوم بیان و دون آن معلّق بقبول است و بعضی بلفظ مستغاث از فرات رحمت الهی و دریای حکمت صمدانی محرومند بگو ای غافلهای عالم این لفظ هم از بیان بوده استدلال بآن بقول نقطه جائز نه قوله تعالی ایّاک ایّاک ان تحتجب بما نزّل فی البیان مکرّر فرموده از بیان و آنچه در اوست خود را از سلطان وجود و مالک غیب و شهود محروم منمائید و بعد از ذکر مستغاث میفرماید اگر در این حین ظاهر شود من اوّل عابدینم و در مقام دیگر میفرماید چه کسی عالم بظهور نیست غیر اللّه هر وقت شود باید کل تصدیق بنقطۀ حقیقت نمایند و شکر الهی را بجا آورند بعضی آگاه نبوده و نیستند بگو ای عباد تا وقت باقی جهد نمائید شاید فائز شوید بآنچه که از برای آن از عدم بوجود آمدهاید در جهالت هادی تفکّر نمائید مقامی که بحر بیان الهی در کلّ حین ظاهر و مشهود و نیّر برهان از افق سماء اراده مشرق و لائح تابعانش را بر ردّ او امر نموده و حال بنار ضغینه و بغضا مشتعلند و شاعر نیستند بگو ای غافل مکرّر فرمودیم سدرۀ منتهی باثمار لاتحصی ظاهر و آفتاب حقیقت از افق سماء عنایت مشرق بچشم خود نظر نما و بسمع خود اصغا کن اگر این امر انکار شود لعمری هیچ امری از امور لایق اقرار نه یشهد بذلک کلّ بصیر و کلّ منصف علیم اگر نقطۀ بیان روح ما سواه فداه این ایّام حاضر بود امام وجه بتحریر مشغول میشد قل ضعوا الأوهام و الظّنون و خذوا ما اتاکم من لدی اللّه المهیمن القیّوم لوجه اللّه صاحبان عدل و انصاف یعنی نفوسی که صاحب سمع و بصرند و دارای قلب و فؤاد به جزیره توجّه نمایند و بعد باین ارض شاید بطراز عدل و انصاف مزیّن گردند و بحقّ نطق نمایند معرضین از عیون صدق و صفا و عدل و انصاف محرومند و بکذب و مفتریات قبل مشغول کتاب ایقان مخصوص جناب خال علیه بهآء اللّه الأبهی در حضور نازل و کیفیّت حبس و سفر این مظلوم در آن مذکور آن را بغیر نسبت دادهاند بگو ای غافل از افنان سؤال نما تا بر تو واضح و معلوم گردد
یکی از منتسبین الّذی سمّی بمحمّد قبل حسن باین ارض آمد و در مراجعت حامل هفتاد لوح بود از برای عباد اللّه بعد از ورود ارض طاء حبسش نمودند و بعد او را بقریۀ معلومه فرستادند و در آن محل صعود نمود و آن الواح را یکی از نساء آن ارض سرقت نموده نزد اخت که در ارض طاء ساکنست فرستاد دیگر حقّ عالم است که آنها را چه کرده باسم خود یا باسم میرزا یحیی بمردم داده لعمر اللّه او با ما نبوده و از این امر آگاه نه خطای بزرگی از او ظاهر و آن اینکه ورقهئی که از دوست بوده و باو منسوب لأجل عزّت ظاهرۀ دنیا بخانۀ دشمن فرستاد و بعد اعراض نمود و بغیر تمسّک جست حرکات او نزد اکثری معلوم و واضحست از قرائت لوحی عاجز ولکن بر اوهام متوهّمین بشأنی افزوده که غیر حقّ بر آن عالم نه انّه یسمع و یری و هو السّمیع البصیر او با ما نبوده و مطّلع نه در محلّ دیگر بودهاند باری از عمل خود مأیوس شد و بغیر توجّه نمود سبحاناللّه شصت سال از عمرش میگذرد و الی حین فائز نشد بآنچه سزاوار است حبّ دنیا و جاه او را بر عملی داشت که زفرات مقرّبین مرتفع و عبرات مخلصین نازل از قرار مذکور در تفحّص کتاب ایقان هم بوده که بدست بیاورد دیگر معلوم نه که در آن چه تدبیر نموده و چه اراده کرده نسأل اللّه ان یؤیّدها علی الرّجوع و علی الانابة و الخضوع انّه هو التّوّاب الغفور الرّحیم و هو الفیّاض الفضّال العزیز الکریم قل
یا ملأ المعرضین انّ النّقطة یستغیث فی هذا الحین و یقول ارحموا یا ملأ البیان تاللّه قد ظهر من فدیت بنفسی فی سبیله اعظکم و انصحکم و اوصیکم بأن تنظروا آثاره بعیونکم و تسمعوا ما نزّل من سمآء مشیّته بآذانکم خافوا اللّه و لا تدحضوا الحقّ بما عندکم تفکّروا بأیّ امر آمنتم و بأیّ حجّة اقبلتم الی وجهی و اخذتم کتابی لعمری قد نصب خبآء المجد و سرادق العزّ قد فزتم بیوم ما رأت عین الابداع شبهه اعرفوا مقامه اما ترون رایة البیان علی اعلی مقام الامکان و اما تنظرون علم انّه لا اله الّا هو بین الأدیان ضعوا ما عندکم لعمر اللّه لا یعادل بکلمة عمّا نزّل بالحقّ من سمآء فضله از مرقاة اسماء صعود نمائید شاید بسماء معانی فائز گردید امروز روز اسم نیست
یا اهل بهاء تقوی مظلوم واقع شده چه که بیانصافهای عالم از آن گذشتهاند و بفحشا تمسّک جستهاند امروز باید کل بتقدیس و تنزیه حقّ را نصرت نمائید نفوذ و تأثیر کلمه از تقوی و انقطاع مکلّم است بعضی از عباد باقوال کفایت مینمایند صدق اقوال باعمال منوط و مشروط از عمل انسان رتبه و مقامش معلوم میشود اقوال هم باید مطابق به ما خرج من فم ارادة اللّه فی الألواح باشد بر حسب ظاهر ظاهر اگر بعضی از نفوس در آنچه در ظاهر واقع شده تفکّر مینمودند باقوال بعضی از کاذبین و مفترین جوهر سمع را از ماینبغی محروم نمیساختند این مظلوم از ارض طاء بامر حضرت سلطان به عراق عرب توجّه نمود و از سفارت ایران و روس هر دو ملتزم رکاب بودند و بعد از ورود چندی گذشت یومی از ایّام میرزا یحیی وارد حال ملاحظه نمائید اگر مقرّ امنی جز ظلّ اللّه بود البتّه بآن مقام توجّه مینمود و از آن گذشته حین هجرت از زوراء به مدینۀ کبیره بعد از تبلیغ والی احکام دولت علیّه را بآن شطر توجّه نمودیم حین حرکت یحیی را خواستیم و امر نمودیم که باید بشطر ایران توجّه نمائی چه که آثار نقطه که بهزار زحمت از اطراف جمع شده همراه ببری که از دست نرود بعد از خروج آفتاب حقیقت آثار را گذارده با یک نفر عرب به موصل توجّه نمود و در آن محل منتظر ورود اسرای ارض و چون وارد شدیم ملحق شد انصفوا باللّه اگر مقام امن و راحت و آسایشی اعظم و ابهی از ظلّ سدره مشاهده مینمود البتّه بآن شطر توجّه میکرد قل یا ملأ البیان فکّروا فیما ظهر بالحقّ ثمّ انصفوا فیما ورد علی هذا المظلوم فی سبیل اللّه ربّ العالمین مع این اشارات واضحه و علامات لائحۀ ظاهره قالوا ما لا قاله الظّالمون و عملوا ما لا عمله المشرکون در آن هجرت هفتاد نفر در حضور بودند و او هم شب و روز با آن جمع بوده معذلک ببعضی نوشته ما با حضرات نبودهایم و آن مظاهر اوهام هم قبول نمودهاند باری بهر جهت که توجّه نمودیم آمد و ملحق شد اگر در آنچه از قلم اعلی جاری شده و بر حسب ظاهر در ارض مشاهده گشته تفکّر نمایند کل از ظلم و اعتساف بعدل و انصاف راجع شوند قل
یا هادی اتّق اللّه اتّق اللّه و لا تتّبع اهوائک و لا مفتریات الّذین نقضوا عهد اللّه و میثاقه انظر انظر انّ البحر امام وجهک اسمع اسمع انّ النّدآء ارتفع بین الأرض و السّمآء ارجع الی آثار اللّه و رحمته لعلّها تجذبک الی افق العزّة و تری نفسک مستویاً علی سریر الانصاف من لدی اللّه مالک العنایة و الألطاف چندی قبل مناجاتی از قلم اعلی نازل به ارض صاد فرستادیم که هادی منقطعاً عن دون اللّه قرائت نماید شاید برجوع فائز گردد ولکن صخرۀ صمّاء از نفحات بیان مالک اسماء حرکت ننمود و از امواج بحر عطا نصیب برنداشت آن مناجات را امر نمودیم در این لوح بنویسند و ارسال دارند چه که قرائت آن بسیار مؤثّر است نسأل اللّه ان یوفّق الکلّ علی ما یحبّ و یرضی
یا ایّها الطّائر فی هوائی و المتوجّه الی انوار وجهی و الشّارب رحیق بیانی اسمع ندائی انّه لا اله الّا هو المقتدر الآمر الحکیم چندی قبل نامهات رسید و جواب از ملکوت بیان الهی نازل و ارسال شد اولیای مدن و دیار هر یک باشراقات نیّر عنایت منوّر گشت لعمر اللّه فائز شدند بآنچه که شبه و مثل نداشته از حقّ میطلبیم کل را باستقامت کبری فائز فرماید نبیلی نبیلی علیک بهائی و عنایتی بقدرت الهی و سلطنت صمدانی امام وجوه کل قیام نمودیم زنجیر منع ننمود حبس حائل نشد کند احداث خوف نکرد سطوت و ضوضا و صفوف و الوف مانع نشد تا آنکه نیّر امر از افق هر مدینه اشراق نمود و از قدرت قلم اعلی و نفوذ کلمۀ علیا در هر بلد آثار موجود و نفحات بیان متضوّع حال از خلف حجاب شرذمهئی بیرون دویدهاند و عمل نمودهاند آنچه را که عین حقیقت گریست یا ایّها المتمسّک بحبل عطائی مع امواج بحر بیان و تجلّیات آفتاب حقیقت معرضین اقبال ننمودند و بما ینبغی فائز نگشتند قل
الهی الهی لک الحمد بما انزلت آیاتک و اظهرت بیّناتک و نوّرت افئدة المقرّبین بنور عرفانک و المخلصین بضیآء بیانک اسألک ببحر فضلک و سمآء جودک و ما کان مخزوناً فی علمک و مکنوناً فی کنز عصمتک و باللّآلئ المستورة فی خزائن قلمک الأعلی و بأنوار وجهک یا مولی الوری و مالک العرش و الثّری ان تؤیّد المعرضین علی الاقبال و المنکرین علی الاقرار و الغافلین علی الرّجوع الی شطر رحمتک و الانابة لدی باب عفوک و غفرانک انّک انت التّوّاب الغفّار الفضّال العلیم الحکیم
قل سبحانک اللّهمّ یا الهی تبت الیک انّک انت التّوّاب الکریم سبحانک اللّهمّ اشهد انّی ارتکبت ما انفطرت به سمآء العدل و انشقّت ارض الانصاف ارحمنی بجودک انّک انت ارحم الرّاحمین انا الّذی بظلمی صعدت زفرات المخلصین من اولیائک و نزلت عبرات المقرّبین من امنائک انا الّذی بعصیانی خرق ستر حرمتک و ناح اهل مدائن علمک و فضلک اشهد انّی سبقت فی الخطآء اشرار خلقک و عملت ما ذابت به اکباد اصفیائک ارحمنی یا مالکی و سلطانی ثمّ اغفر لی بفضلک انّک انت الغفّار الکریم اشهد انّی ارتکبت ما تغیّرت به الوجوه النّورآء فی الفردوس الأعلی و سقطت اوراق الجنّة العلیا اسألک یا مأوی الخائفین و مهرب المضطرّین و غایة آمال العارفین ان تکفّر عنّی سیّئاتی الّتی منعتنی عن الورود فی لجّة بحر جودک و عنایتک و الدّخول فی بساط عزّک و عطائک آه آه قطعت بسیف جفائی شجر رجائی و احرقت بنار عصیانی ستر عفّتی و مقامی این الوجه یا الهی لأتوجّه به الی انوار وجهک و این الاستحقاق لأتقرّب به الی عمّان عفوک و رحمتک قد خلقتنی لاعلآء کلمتک و ارتفاعها و انا ضیّعتها و انزلتها انا الّذی یا الهی کفرت بنعمتک و جادلت بآیاتک و انکرت حجّتک و برهانک تری یا الهی عبراتی منعتنی عن بدائع ذکرک و ثنائک و زفراتی تشهد بغفلتی و خطائی امام علمک انا الّذی ما استحییت من مشرق آیاتک و مطلع بیّناتک و مهبط علمک و مصدر اوامرک و احکامک فآه آه من خطیئاتی الّتی ابعدتنی عن شاطئ بحر قربک و اجتراحاتی الّتی منعتنی عن القیام لدی باب فضلک هل تحرم یا الهی من اقرّ بظلمه و اعترف بذنبه و اقرّ بکرمک العمیم و جودک العظیم فآه آه بحر الخطآء اقبل الی بحر عطائک و عمّان الغفلة و الغوی اراد عمّان عفوک و رحمتک وعزّتک یا مقصود العالم و محبوب الأمم احبّ ان ابکی و انوح علی نفسی بدوام ملکک و ملکوتک کیف لا ابکی ابکی لظلمی فی ایّام فیها اشرق نیّر عدلک من افق سمآء ارادتک فکیف لا ابکی ابکی لبعدی عن ساحة قربک و خطائی عند نزول عطائک و کفرانی عند ظهورات نعمتک و آلائک انا الّذی یا الهی هربت عن ظلّ رحمتک و اتّخذت لنفسی مقاماً عند اعدائک فیا لیت اکتفیت بذلک بل نطقت بما تشبّکت به افئدة اهل سرادق عزّک و مجدک و جری الدّم من عیون اهل مدائن علمک و حکمتک سبحانک یا الهی و سیّدی کم من یوم اقبلت الی عبدک هذا و ذکرته بجودک و دعوته الی بحر رحمتک و افق فضلک و هو اعرض عنک و عن ارادتک و انکر بدائع عنایاتک و مواهبک ای ربّ ارحم الّذی لا راحم له الّا انت و لا ملجأ له الّا انت و لا خلاص له الّا بجودک و لا مناص له الّا بقدرتک اشهد یا الهی بظلمی تغیّرت اثمار سدرة المنتهی و اصفرّت اوراق الفردوس الأعلی ترانی یا الهی راجعاً الیک و نادماً عمّا ارتکبت یدی و لسانی و قلبی و قلمی اسأل الجود یا مالک الوجود و الکرم یا سابغ النّعم اشهد یا الهی بفضلک و عنایتک و بظلمی و شرکی بین اصفیائک و امنائک آه آه بظلمی اخذت الزّلازل قبائل مدائن العدل و الانصاف ثمّ الّذین طافوا عرشک یا مولی الوری و ربّ العرش و الثّری اسألک بسلطانک و عظمتک و قدرتک الّتی احاطت علی ارضک و سمائک و بعفوک القدیم و فضلک العمیم ان تکتب لی ما یطهّرنی من دنس اعمالی الّتی منعتنی عن التّقرّب الی بساطک الأقدس و مقامک المقدّس اشهد انّی کنت من عبدة الأوهام و ظننت انّی من الموقنین و مشرکاً و حسبت انّی من الموحّدین فآه آه عملی سوّد وجهی فی حضورک و ارتکابی اطردنی عن باب عطائک الّذی فتح علی من فی ارضک و سمائک فآه آه قد وردت سهام اوهامی علی جسد امرک و اسیاف عصیانی علی هیکل مشیّتک فآه آه بنار غفلتی احترقت افئدة الأولیآء و بظلمی ناحت الأشیآء هل الرّجوع الیک یقرّبنی الی ساحة عزّک و هل التّوجّه الی بابک ینجینی من نفسی و طغیانها و یخلّصنی من سوء افعالها و ظلمها و غفلتها لا وعظمتک و عزّتک لا تنفعنی الأشیآء عمّا خلق فی ناسوت الانشآء الّا بأمرک و حکمک ای ربّ اشهد هذا الحین بتقدیس ذاتک عن الأمثال و تنزیه کینونتک عن الذّکر و المقال انّک انت الغنیّ المتعال فی المبدإ و المآل الهی الهی انقذنی بذراعی قدرتک من بئر النّفس و الهوی و خلّصنی من نار البغی و الطّغی لم ادر یا الهی بأیّ وجه اتوجّه الیک بعد علمی بأنّ جریراتی و خطیئاتی حالت بینی و بین رضائک و قربک و منعتنی عن الحضور امام کرسیّ عدلک فی العشیّ اذکرک یا الهی و فی الاشراق انادیک یا محبوبی و فی الأسحار ادعوک یا مالکی باسمک الفضّال و باسمک الفیّاض و باسمک الوهّاب وعزّتک و نفوذ نفحات وحیک و اقتدار مشیّتک کاد ان ینقطع رجائی من سوء فعلی و عملی ای ربّ انا عبدک و ابن عبدک و ابن امتک قد سرعت الی بحر الغفران بذنب اکبر من الجبال و اوسع من میدان الخیال اسألک یا غنیّ المتعال بدائع جودک و فضلک و رحمتک الّتی سبقت الأرضین و السّموات و عفوک الّذی احاط الممکنات لا اله الّا انت مالک الأسمآء و الصّفات
این سند از کتابخانهٔ مراجع بهائی دانلود شده است. شما مجاز هستید از متن آن با توجّه به مقرّرات مندرج در سایت www.bahai.org/fa/legal استفاده نمائید.
آخرین ویراستاری: ۲۶ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱:۰۰ بعد از ظهر