ای مریم مظلومیّتم مظلومیّت اسم اوّلم را از لوح امکان محو نموده و از سحاب قضا امطار بلا فی کلّ حین بر این جمال مبین باریده اخراج از وطنم سببی جز محبوب نبوده و دوری از دیارم علّتی جز رضای مقصود نه در موارد قضایای الهی چون شمع روشن و منیر بودم و در مواقع بلایای ربّانی چون جبل ثابت در ظهورات فضلیّه ابر بارنده بودم و در اخذ اعدای سلطان احدیّه شعلۀ فروزنده شئونات قدرتم سبب حسد اعدا شد و بروزات حکمتم علّت غلّ اولی البغضا هیچ شامی در مقعد امن نیاسودم و هیچ صبحی براحت از فراش سر برنداشتم قسم بجمال حق که حسین بر مظلومیّتم گریست و خلیل از دردم خود را بنار افکند اگر درست مشاهده نمائی عیون عظمت خلف سرادق عصمت گریانست و انفس عزّت در مکمن رفعت نالان و یشهد بذلک لسان صدق منیع
ای مریم از ارض طا بعد از ابتلای لا یحصی بعراق عرب بامر ظالم عجم وارد شدیم و از غُلِّ اعدا بِغِلِّ احبّا مبتلی گشتیم و بعد اللّه یعلم ما ورد علیّ تا آنکه از بیت و آنچه در او بود و از جان و آنچه متعلّق باو گذشته فرداً واحداً هجرت اختیار نمودم و سر بصحراهای تسلیم نهادم بقسمی سفر نمودم که جمیع در غربتم گریستند و جمیع اشیا بر کُربَتم خون دل بباریدند با طیور صحرا موانس شدم و با وحوش عرا مجالس گشتم و چون برق روحانی از دنیای فانی گذشتم و دو سنه او اقل از ما سوی اللّه احتراز جستم و از غیر او چشم برداشتم که شاید نار بغضا ساکن شود و حرارت حسد بیفسرد
ای مریم اسرار الهی را اظهار نشاید و رموزات ربّانی را اجهار محبوب نه و مقصود از اسرار کنوز مستورۀ در نفسم مقصود است لا غیر باری تاللّه حملت ما لا یحمله الابحار و لا الامواج و لا الاثمار و لا ما کان و لا ما یکون و در اینمدّت مهاجرت احدی از اخوان و غیره استفساری از این امر ننموده بلکه خیال ادراک هم نداشته مع آنکه اعظم بود این امر از خلق سموات و ارض فواللّه نَفَسی فی سَفَری لیکون خیراً من عبادة الثّقلین با اینکه آن هجرت حجّتی بود اعظم و برهانی بود اتم و اقوم بلی صاحب بصر باید تا بمنظر اکبر ملاحظه نماید و بیبصر از حسن جمال خود محروم است تا چه رسد بجمال قدس معنوی ظل از مظل چه ادراک نماید و مشتی گل از لطیفۀ دل چه فهم کند تا آنکه قضای الهی بعضی از عباد روحانی را بفکر غلام کنعانی انداخت با دستهئی مکاتیب از همه جا و همه کس در جستجو افتادند و در کهف جبلی نشانی از این بینشان یافتند و انّه لهادی کلّشیٴ الی صراط مستقیم قسم بآفتاب حقیقت صمدانی که از حضور واردین این مهجور مسکین مبهوت و متحیّر شد بقسمیکه از ذکر آن این قلم عاجز و قاصر است شاید که قلم حدیدی از خلف عالم قِدم بیرون خرامد و خرق استار نماید و جمیع اسرار را بصدق مبین و حقّ یقین اظهار نماید و یا یک لسانی به بیان آید و لئالی رحمانی را از صدف صمت بیرون آورد و لیس هذا علی اللّه بعزیز باری ختم اسرار را یَدِ مختار گشود ولکن لا یعقّل الّا العاقلون بل المنقطعون تا آنکه نیّر آفاق بعراق راجع شد نفْسی چند مشاهده شد بیروح و پژمرده بلکه مفقود و مرده حرفی از امر اللّه مذکور نبود و قلبی مشهود نه لهذا این بندۀ فانی در مراقبت امر اللّه و ارتفاع او بقسمی قیام نمود که گویا قیامت مجدّداً قائم شد چنانچه ارتفاع امر در هر شهری ظاهر و در هر بلدی مشهود بارتفاعیکه جمیع ملوک بمدارا و سلوک عمل نمودند
ای مریم قیام این عبد در مقابل اعدا از جمیع فرق و قبایل سبب ازدیاد حسد اعدا شد بشأنیکه ذکر آن ممکن و متصوّر نه کذلک قدّر من لدن عزیز قدیر
ای مریم قلم قدم میفرماید که از اعظم امور تطهیر قلبست از کلّ ما سوی اللّه پس قلبت را از غیر دوست مقدّس کن تا قابل بساط انس شوی
ای مریم از تقیید تقلید بفضای خوش تجرید وارد شو دلرا از دنیا و آنچه در او است بردار تا بسلطان دین فائز شوی و از حرم رحمانی محروم نگردی و بقوّت انقطاع حجاب وهم را خرق کن و در مکمن قدس یقین درآ
ای مریم یک شجر را صد هزار ورق و صد هزار ثمر مشهود ولکن جمیع این اوراق و اثمار بحرکتی از اریاح خریف و شتا معدوم و مفقود شوند پس نظر را از اصل شجرۀ ربّانیّه و غصن سدرۀ عزّ وحدانیّه منصرف منما ملاحظه در بحر نما که در محلّ خود بسلطان وقار و سکون ساکن و مستریحست ولکن از هبوب نسیم ارادۀ محبوب بیزوال امثال و اشکال لا یحصی بر وجه بحر ظاهر و جمیع این امواج مغایر و مخالف مشاهده میشوند و حال جمیع ناس بامواج مشغول و از اقتدار بحر البحار که از هر حرکت او آیات مختار ظاهر محجوب گشتهاند
ای مریم با نَفَس رحمان موانس شو و از مجالست و مجانست شیطان در حفظ عصمت منّان مقر گیر که شاید یَدِ الطاف الهی ترا از مسالک نفسانی بفضای عزّ ابهائی کشاند
ای مریم از اظلال فانیه بشمس عزّ باقیه راجع شو وجودِ جمیع اظلال بوجود شمس باقی و متحرّک بقسمیکه اگر در آنی اخذ عنایت فرماید جمیع بخیمۀ عدم راجع شوند زهی حسرت و ندامت که نفسی بمظاهر فانیه مشغول شود و از مطلع قدس باقی ممنوع ماند
ای مریم قدر این ایّام را دانسته که عنقریب غلام روحانی را در سرادق امکانی نهبینی و در جمیع اشیا آثار حزن ملاحظه نمائی فسوف تضعنّ انامل الحسرة بین انیابکم و لن تجدوا الغلام ولو تحسّسوا فی اقطار السّموات و الارض و کذلک نزّل الامر من ملکوت عزّ علیّا بلی زود است که انامل وجود را از حسرت غلام در دهان بینی و در تمام آسمانها و زمینها تفحّص نماید و بلقای غلام فائز نشود باری امر بمقامی منتهی شد که این عبد ارادۀ خروج از ما بین یأجوج نموده متفرّد از کلّ جز نسوانی که لا بد باید با عبد باشند حتّی خدمۀ حرم را هم همراه نمیبرم تا بعد خدا چه خواهد غلام حرکت مینماید در حالتیکه معینم قطرات دموع منست و مصاحبم زفرات قلب و انیسم قلمم و مونسم جمالم و جندم توکّلم و حزبم اعتمادم کذلک القینا علیک من اسرار الامر لتکوننّ من العارفین
ای مریم جمیع میاه عالم و انهار جاریۀ آن از چشم غلامست که بهیئة غمام ظاهر شده و بر مظلومیّت خود گریسته باری این جان و سَر را فی ازل الآزال در راه دوست دادیم و هر چه واقع شود بآن راضی و شاکریم وقتی این سر بر سر سنان بود و وقتی در دست شمر وقتی در نارم انداختند و وقتی در هوایم معلّق آویختند و کذلک فعلوا بنا المشرکون
باری ای مریم این لوح را بنالۀ بدیعه و گریۀ ربیعیّه نام نهادیم و نزد تو ارسال داشتیم تا براحت نوحه نمائی و در حزن با جمال قدم شریک باشی
و دیگر آنکه چون جناب بابا در سنۀ اوّلیّه در حضور بودند بر بعضی از امور مطّلعند انشآء اللّه روح القدس صدق و یقین بر لسان او نطق مینماید و برشحی از قضیّۀ غلام عالم میشوید
حُسنی خانم و صغری خانم را ذاکریم
خدیجه خانم را متذکّر باذکار حق که مقدّس از تحدید بشر است نمائید و مدّتیست که ارادۀ مکتوب مخصوص برای او در نظر بوده ولکن در حمل پوسته آیات عزّ صمدانیّه خالی از عسرت نیست لهذا معوّق ماند آقا را ذاکریم بنات و بنین حوّا خانم جمیع را بقمیص ذکر منیع مذکور دارید
و هر نفسیکه خمر حبّ الهی را از کأس مقدّس ربّانی نوشیده جمیع را ذکر نموده متذکّر دارید و بگوئید هنیئاً لکم بما شربتم عن کأس الّتی ما فاز به احد من العالمین ولکن این خمر ربّانیّه و بادۀ صمدانیّه را هر که مرزوق شد باید در خزانۀ دل مستور نماید تا اغیار مطّلع نشوند فهنیئاً للشّاربین