لا تیأس من روح اللّه ما بتو مأنوس و تو محسوس ما
کلک مشکین تو هر دم که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
این بندۀ ضعیف و طلعت نحیف نمیداند بکدام کلمات مهمل غیر مستعمل اظهار مطلب نماید که هرچه در آنحضرت عرض شود افک صرف است و آنچه ذکر آید شرک محض
ولکن کلام بزرگان است ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه لهذا با لسان کلیل و جسم علیل اظهار میرود و عرض میشود رشحی که از سحاب سماء مکرمت در اراضی کلمات نازل فرمودید و طفحی که از غمام جرباء مرحمت در هویّات اشارات مبذول داشتید نوری گردید و بر قلوب مشتاقان وارد شد و سروری گشت و بر سینۀ محزونان نازل آمد بلی تا نگرید ابر کی خندد چمن سبحاناللّه مگر این نفحۀ مشک از بهشت بود که آنچه در دست بود بهشتیم و یا این نفخۀ صور از شجرۀ طور آمد که از سر جان گذشتیم و بجانان پیوستیم چون ذکر دوست شنیدم فوراً برخاستم و گفتم
این مطرب از کجا است که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
چون قاصد را نیافتم قاعد شدم و مجدّد بزیارت نامه کوشیدم آنچه از لآلی توحید که در صدف تحمید مکنون شده بود مشهود گشت الحقّ حالت افسرده را روح تازه و جان سوخته را نوری بیاندازه بخشید کأنّ روح القدس فیها یتنفّس اینست که فرمودهاند و للأرض من کأس الکرام نصیب گویا قسمت عمر از سرگرفتم و شهد خمر عنایت از چشمۀ دهان محبوب نوشیدم
و اگر فراش مثبوت بساط احدیّت را مبسوط نماید و وساید مبروک محبّت را بگستراند شاید که چشم مشتاقان از پرتو نور صرف جمال منوّر گردد و عین مجذوبان از عین الفصل سلطان جلال روشن شود و اگرچه این کلمات مطبوع طبع بلنداختر و خاطر مشکلپسند حضرت عالی نخواهد افتاد ولکن چون ما را عذر بر بیان است البتّه شما را ذکر عفو بر لسان العذر عند کرام النّاس مقبول در مراتب محبّت و مقامات مودّت باین دو فرد اکتفا رفت
خلقی بتو مشغول تو غایب ز میانه
یعنی که تو را میطلبم خانه بخانه
مقصود من از کعبه و بتخانه توای تو
مقصود توای کعبه و بتخانه بهانه
فریاد از دست این قلم و بیداد از این مرکّب و این کاغذ که مرا عاجز نمود نمیدانم بشما چه بگذرد از ملاحظۀ آن اذاً اقول انّا للّه و انّا الیه راجعون