بنام خداوند یکتا عزّ توحیده و تفریده
قلم اعلی لازال بر اسم احبّای خود متحرّک و جاری و آنی از فیوضات لابدایات خود ممنوع و ساکن نه و نسیم فضلیّه از مکمن احدیّه بر کلّ اشیاء در کلّ حین در هبوب بوده و خواهد بود فتعالی من هذا النّسیم که اقرب من حین محجوبان حجبات غفلت و خمود را بمقرّ قدس وحدت و شهود کشاند و علیلان صحرای جهل و نادانی را اقرب من لمح البصر بمنظر اکبر که مقام عرفان منزل بیان است رساند سبل هدایتش از هیچ سالکی مستور نشده و طرق عنایتش از هیچ قاصدی ممنوع نگشته ولکن چگونه نسایم عنایت سبحان محتجبان وادی حرمان را اخذ نماید مع آنکه از نسیم قدس الهیّه در گریزند و با جمال عزّ صمدانیّه در محاربه و ستیز لحاظ اللّه در فوق رؤس ناظر و احدی بآن ملتفت نه و ملکوت اللّه مابین یدی مشهود و نفسی بآن شاعر نه بسا نسایم رحمن که از مکمن عزّ سبحان در سحرگاهان بر محتجبان مرور نموده و کلّ را در غفلت از جمال منّان بر بستر نسیان غافل یافته و بمقرّ عزّ فردوس اعظم که یمین عرش ربّانی است راجع گشته هرگز فیض از مکمن جودم منقطع نشده و فضل از مخزن کرم مسدود نیامده ید رحمت منبسطهام بسی مبسوط و محیط و در قبضۀ اقتدارم کلّ اشیاء مقبوض و اسیر ولکن این فضل لانهایه و کرم لابدایه کسانی را اخذ نماید که در ظلّ تربیت بیده ملکوت کلّ شی درآیند و در فضای روحانی سبقت رحمته کلّ شیء مقرّ یابند
ملاحظه در حبّه نمائید که اگر بدست تربیت مظاهر اسماء در اراضی طیّبۀ جیّدۀ مبارکه زرع شود البتّه سنبلات عنایت و اثمار عرفان و حکمت الهی از او بنفسه لنفسه ظاهر و مشهود گردد ولکن اگر در اراضی جرزۀ غیر مرضیّه مطروح شود ابداً ثمری و اثری از او بوجود نیاید کذلک قدّر من لدن عزیز قدیر چنانچه این مقامات بر هر ذی بصری واضح و مبرهن است وضوح این سبیل محتاج بدلیل نه چه که ببصر مشاهده گردد و بنظر ظاهر ملاحظه شود لذا اگر کلّ ممکنات خود را از بدایع فضل الهیّه و تربیت سلطان احدیّه محروم و ممنوع نمایند بأسی بر هبوب اریاح فضلیّه نبوده و نخواهد بود چه که خود خود را از سحاب رحمت و مکرمت صمدانیّه ممنوع نمودهاند و محتجب گشتهاند پس جهدی باید که خود را در ظلّ سدرۀ ربّانی کشانی تا از اثمار فضل غیر متناهی مرزوق گردی قسم بآفتاب معانی که الیوم کلّ از او محتجب ماندهاند که اگر جمیع ممکنات بیقین صادق در ظلّ این شجرۀ مبین درآیند و بر حبّش مستقیم گردند هرآینه کلّ بخلع مبارکۀ یفعل ما یشآء و یحکم ما یرید مخلّع و فایز آیند و لا یعقل ذلک الّا الّذین انقطعوا عن کلّ من فی السّموات و الأرض و هربوا من انفسهم الی نفس اللّه المهیمن القیّوم حال ملاحظه نمائید اگر نفسی خود را از این نیسان سحاب ربّانی محروم نماید و بکلمات لایسمن و لایغنی قناعت کند چگونه لایق این فضل عظمی و عطیّۀ کبری گردد لا فونفسی الحقّ لن یستحقّ بذلک الّا عباد مکرمون
ای نصیر ای عبد من تاللّه الحقّ غلام روحی با رحیق ابهی در فوق کلّ رؤس الیوم ناظر و واقف که که را نظر بر او افتد و من غیر اشاره از کفّ بیضایش اخذ نموده بیاشامد ولکن هنوز احدی فایز باین سلسال بیمثال سلطان لایزال نشده الّا معدودی و هم فی جنّة الأعلی فوق الجنان علی سرر التّمکین هم مستقرّون تاللّه لن یسبقهم المرایا و لا مظاهر الأسمآء و لا کلّ ما کان و ما یکون ان انتم من العارفین ای نصیر این نه ایّامی است که عرفان عارفین و ادراک مدرکین فضلش را درک نماید تا چه رسد بغافلین و محتجبین و اگر بصر را از حجبات اکبر مطهّر سازی فضلی مشاهده نمائی که از اوّل لا اوّل الی آخر لا آخر شبه و مثل و ندّ و نظیر و مثال از برایش نهبینی ولکن لسان اللّه بچه بیان ناطق شود که محتجبان درک او نمایند و الأبرار یشربون من رحیق القدس علی اسمی الأبهی من ملکوت الأعلی و لم یکن لدونهم من نصیب
باری نامۀ تو بمقرّ قدس وارد و ناله و حنین تو مسموع آمد در اوّل مکتوب این عبارت مذکور بود
گرچه دورم بظاهر از بر تو انّما القلب و الفؤاد لدیک
بدانکه در ظاهر هم دور نبوده بلکه تو را بهیکلی مبعوث نمودیم و امر بدخول در رضوان قدس محبوب فرمودیم و تو توقّف نموده در فنای باب متحیّراً قائم شدهئی و هنوز فائز بورود مدینۀ قدس صمدانیّه و مقرّ عزّ رحمانیّه نشدهئی حال ملاحظه نما که باب فضل مفتوح و تو مأمور بدخول ولکن تو خود را بظنون و اوهام محتجب نموده از مقرّ قرب دور ماندهئی تاللّه الحقّ در کلّ حین تو و امثال تو مشهودند که بعضی در عقبه سؤال واقفند و برخی در عقبۀ حیرت متوقّف و بعضی در عقبۀ اسماء محتجب پس بشنو ندای منادی عظمت را که در کلّ حین از کلّ جهات تو را و کلّ اشیاء را ندا میفرماید که تاللّه الحقّ قد ظهر منزل القدر فی منظر الأکبر و ظهر ما لا ظهر اذاً اخذت الزّلزال مظاهر الأسمآء و کلّ من فی الأرض و السّمآء و اکثرهم کفروا ثمّ نفر قل یا قوم تاللّه المقتدر المحبوب قد کسفت الشّمس ثمّ اضطرب القمر لأنّ بحر الأعظم تموّج فی ذاته باسمه الأعظم الأکبر یا قوم فاعرفوا قدر تلک الأیّام لأنّ فیها جری السّلسبیل و التّسنیم ثمّ هذا الکوثر المقدّس الأطهر اذاً ولّوا وجوهکم الیه و لا تلتفتوا الی کلّ معین کدر با این ندای خوش ربّانی و نغمۀ قدس سبحانی که در کلّ حین بابدع الحان ناطق و مغنّی است احدی در نفس خود مستشعر نشده اذاً قد عمت کلّ ذی عین و صمّت کلّ ذی اذن و بکمت کلّ ذی لسان و احتجب کلّ ذی قلب و جهل کلّ ذی علم و منع کلّ ذی عرفان الّا من ایّده اللّه بفضله و انقطع عن العالمین
ای نصیر در ظهور اوّلم بکلمۀ ثانی از اسمم بر کلّ ممکنات تجلّی فرمودم بشأنیکه احدیرا مجال اعراض و اعتراض نبوده و جمیع عباد را برضوان قدس بیزوالم دعوت فرمودم و بکوثر قدس لایزالم خواندم مشاهده شد که چه مقدار ظلم و بغی از اصحاب ضلال ظاهر بشأنیکه لن یحصیه الّا اللّه تا آنکه بالأخره جسد منیرم را در هوا آویختند و برصاص غلّ و بغضا مجروح ساختند تا آنکه روحم برفیق اعلی راجع شد و بقمیص ابهی ناظر و احدی تفکّر ننمود که بچه جهت این ضرّ را از عباد خود قبول فرمودم چه که اگر تفکّر مینمودند در ظهور ثانیم باسمی از اسمایم از جمالم محتجب نمیماندند اینست شأن این عباد و رتبه و مقام ایشان دع ذکرهم و ما یجری من قلمهم و یخرج من فمهم با اینکه در جمیع الواح بیان جمیع عبادم را مأمور فرمودم که از ظهور بعدم غافل نمانند و بحجبات اسماء و اشارات از ملیک صفات محتجب نگردند و حال تو ملاحظه کن که باحتجاب کفایت نشده چه مقدار از احجار ظنون بر شجرۀ عزّ مکنون من غیر تعطیل و تعویق انداختهاند و باینهم کفایت ننموده تا آنکه اسمی از اسمایم که بحرفی او را خلق فرمودم و بنفحهئی حیات بخشیدم بمحاربه بر جمالم برخاست تاللّه الحقّ بانکار و استکباری بجمال مختار معارضه نمود که شبهی از برای آن مصوّر نه و معذلک نظر بآنکه ناس را بی بصر و شعور فرض نموده و جمیع عقول را معلّق بردّ و قبول خود دیده فعل منکر خود را بجمال اطهر نسبت داده که در مداین اللّه اشتهار دهد که شاید باین وساوس و حیل ناس را از علّة العلل محروم سازد مع آنکه اوّل این امر از جمیع مستور بوده و احدی مطّلع نه جز دو نفس و احد منهما الّذی سمّی بأحمد استشهد فی سبیل ربّه و رجع الی مقرّ القصوی و الآخر الّذی سمّی بالکلیم کان موجوداً حینئذ بین یدینا
باری بیان را از این مقام منصرف نمودیم چه که حیف است قلم تقدیر باین اذکار تحریر نماید حال تو راجع شو بمنظر اکبر در اقلّ من حین و خود را بین یدی ربّ العالمین ملاحظه کن و تفکّر در این ظهور منیع مبذول دار و همچنین بطرف حدید در حجج مرسلین ملاحظه کن و بشطر انصاف ناظر شو که این عباد بچه مؤمن شدهاند که الیوم فوق آن را ببصر ظاهر ملاحظه ننمودهاند اگر بظهور آیات آفاقیّه و انفسیّه بمظاهر احدیّه موقن گشتهاند تاللّه قد ملئت الآفاق من تجلّیات هذا الاشراق بشأنیکه اهل ملل قبل شهادت دهند تا چه رسد باهل سبل هدایت و این قدرت مشهود را جز منکر عنود نفسی انکار ننماید و اگر بآیات منزله ناظرند قد احاطت الوجود من الغیب و الشّهود و بشأنی از غمام فضل امریّه و سحاب فیض احدیّه هاطل که در یک ساعت معادل الف بیت نازل و اگر ملاحظۀ ضعف عباد و فساد من فی البلاد نمیشد البتّه اذن داده میشد که کلّ بین یدی عرش اعظم حاضر شوند و نفحات روح القدس اکرم را ببصر ظاهره مشاهده نمایند عجب است از این عباد غافل نابالغ که در اینمدّت که شمس جمال ذو الجلال در وسط زوال مشرق و لایح بوده احدی ببصر خود ناظر نشده و بنفس خود مستشعر نگشته و این غفلت نبوده مگر آنکه جمیع خود را بحجبات غلیظۀ اوهام از عرفان ملیک علّام منع نمودهاند و بأوهن البیوت از مدینۀ طیّبۀ محکمۀ صمدانیّه محروم ماندهاند ای عباد از سراب وهم کدره بمنبع معین یقین ربّ العالمین بشتابید و در شاطی کوثر رحمة للمقرّبین مقرّ نمائید بگو ای قوم قدری بشعور آئید و جمال علیّ اعلی را مرّة اخری در هوای بغضا معلّق مسازید و روح را بر صلیب غلّ مزنید و یوسف ابهی را بجبّ حسد مبتلا مکنید و رأس مطهّر مبین را بسیف کین مقطوع مسازید و دیار بدیار مگردانید تاللّه قد ورد علیّ کلّ ذلک ولکنّ النّاس هم لا یشهدون
باری در کلمات قدسم و اشارات انسم لحظات عنایتم بدوستانم ناظر و در حقیقت اوّلیّه مخاطب در کلّ خطاب دوستان حقّ بوده و خواهد بود پس ایدوستان من تا آفاق محدوده را از فراق نیّر احدیّه محزون و مکدّر نیابید سعی نموده که بانوار تجلّیات عزّ صمدیّهاش مستنیر گردید و از منبع فیض رحمانیّه و معدن فضل سلطان احدیّه محروم نشوید فیا روحا لمن یتوجّه الیه بقلبه و یستظلّ فی ظلّه و یستقرّ الی فنآء قدسه و یهرب عن دونه و یصل الی معین هدایته کذلک یأمرکم روح الأعظم ان انتم من السّامعین در این حین روحا نقطۀ اعلی بر یمین عرش ابهی واقف و بدین کلمات منیعۀ طیّبۀ مبارکۀ لایحۀ واضحه تکلّم میفرماید
ای بندگان من مقصودی از ظهورم و منظوری از طلوعم جز بشارت بر جمال محبوبم نبوده و نخواهد بود حجبات وهمیّه و سبحات غلیظه که در بین ناس سدّی بود محکم و ایشانرا از سلطان عزّ قدم ممنوع میداشت جمیع را بعضد قدرتم و ید قوّتم خرق فرمودم چنانچه مشاهده نمودهاید که در حین ظهور جمالم ناس بچه اوهام از عرفانم محتجب ماندهاند و در بیان بلسان قدرت جمیع را نصیحت فرمودم که در حین ظهور بهیچ شیئی از اشیاء چه از حروفات و چه از مرایا و چه از آنچه در کلّ آسمانها و زمین خلق شده از عرفان نفس ظهور محتجب نمانند چه که لمیزل ذات قدم بنفس خود معروف بوده و دون او در ساحت قدسش معدوم صرف و مفقود بحتند کیف یصل المخلوق الی خالقه و المفقود الی سلطان الوجود لا فوالّذی نفسی بیده بل یصلنّ الی ما قدّر لهم من آثار ظهوراته و کذلک نزّلنا الأمر فی کلّ الألواح ان انتم تنظرون با جمیع این وصایای محکمه و نصایح متقنه بعد از ظهور جمالم که انوارش جمیع ممکناترا احاطه فرموده و بشأنی ظاهر و لایح شده که عیون ابداع شبه آن ادراک ننموده معذلک بعضی باعراض صرف قیام نمودهاید و برخی بمحاربه برخاستهاید و بعضی به لا و نعم تمسّک جسته تشبّث نمودهاید فبئس ما فعلتم فی انفسکم و ظننتم بظنونکم فوجمالی کلّ من فی السّموات و الأرض الیوم بین یدی ربّ الأرباب مثل کفّ تراب مشهود است فطوبی لمن عرج الی معارج القدس و صعد الی مواقع الأنس و عرف منظر اللّه المهیمن القیّوم حال انصاف دهید اگر از این جمال احدیّه و شریعۀ جاریه و شمس مشرقه و سحاب مرتفعه و رحمت منبسطه و قدرت محیطه خود را محروم سازید بکدام جهت توجّه نمائید لا فوالّذی نفسی بیده لم یکن لکم مقرّ الّا فی اصل الجحیم طهّروا رمد عیونکم ثمّ افتحوها بحبّی ثمّ تجسّسوا فی اقطار السّموات و الأرض هل تجدون رحمة اکبر عمّا ظهر لا فومنظری الأکبر لو انتم من العارفین و لو تدورنّ فی الآفاق هل ترون قدرة ابدع من قدرة ربّکم الرّحمن لا فونفسی المنّان لو انتم من الشّاعرین
باری ای عباد نظر کلّ را از کلّ جهات منصرف داشتم که شاید در حین ظهورم محتجب نمانید و از مقصود اصلی غافل نشوید حال ملاحظه میشود که کلّ مثل امم قبل بلکه اشدّ و اعظم بحجبات وهمیّه و اشارات قلمیّه و دلالات فمیّه از مظهر جمال احدیّه دور ماندهاید و معذلک تحسبون انّکم محسنون و مهتدون لا فونفس البهآء لو انتم تتفکّرون و کاش بهمین مقدارها اکتفا مینمودید و دست کین بر سدرۀ مبین مرتفع نمینمودید آخر ای غافلان سبب شهادتم چه بود و مقصود از انفاق روحم چه اگر بگوئید که احکام منزله بود این احکام فرع عرفان بوده و خواهد بود و نفوسیکه از اصل محتجب ماندهاند چگونه بفرع آن تشبّث نمایند و اگر بگوئید مقصود حروفات و مرایا بودهاند کلّ باراده خلق شده و خواهند شد یا قوم خافوا عن اللّه و لا تقاسوا نفسه بنفوسکم و لا شئونه بشئونکم و لا جماله بجمالکم و لا آثاره بآثارکم و لا قوله بأقوالکم و لا سلطنته بما فیکم و بینکم و لا کلماته بکلماتکم و لا بیانه ببیانکم و لا مشیه بمشیکم و لا سکونه بسکونکم اتّقوا اللّه یا ملأ البیان و کونوا من المتّقین ان آمنتم بنفسی تاللّه هذا نفسی و ان آمنتم بآیاتی تاللّه نزّل من عنده ما لا نزّل علی احد من قبل و اذاً یشهد بذلک ذاتی ثمّ کینونتی ثمّ قلبی و لسانی و عن ورائی یشهد علیه ما یظهر من عنده ان انتم من العارفین
ای ملأ بیان خود را از نفس قدس رحمن ممنوع منمائید و تشبّث باین و آن مجوئید من شآء فلیسمع نغمات الرّوح و من اعرض فانّه لخیر سامع و علیم ای ملأ بیان آیا ملاحظه ننمودهاید که در عشرین از سنین در مقابل اعدا بنفس خود قیام فرمود بسا از لیالی که جمیع در بستر راحت خفته بودید و این جمال احدیّت در مقابل مشرکین ظاهر و قائم و چه ایّامها که خوفاً لأنفسکم در حجبات ستر خود را محفوظ و مستور میداشتید و جمال عزّ تمکین در مابین مشرکین واضح و لایح و هویدا و معذلک اکتفا بآنچه اعدا وارد آوردهاند ننموده اکثری از شما بمحاربه بر جمال احدیّه قیام نمودهاید تاللّه اذاً یبکی عینی و یحترق قلبی و یضطرب کینونتی و یقشعرّ جلدی و یدقّ عظمی و یتزلزل ارکانی و لم ادر ما تریدون من بعد ان تفعلوا به و تردوا علیه بل انّا کنّا عالماً بکلّ ذلک و کلّ عندنا فی الواح عزّ محفوظ
حال اینست کلمات منزلۀ احلی که لسان علیّ اعلی بآن ناطق شده پس خوشا بحال آنکه کلمات اللّه را اصغا نماید و از کلّ من فی الأرض و السّمآء و از آنچه در او خلق شده خود را مطهّر نموده بمدینۀ بقا که فنای قدس اعزّ ابهی است وارد شود فهنیئاً للموقنین و الواردین و طوبی لمن ینظر کلمات اللّه ببصره و لا یلتفت الی اعراض العالمین چه که هر نفسی را الیوم بمثل این عالم خلق فرمودهایم چنانچه در عالم مدن مختلفه و قراء متغایره و همچنین از اشجار و اثمار و اوراق و اغصان و افنان و بحار و جبال و کلّ آنچه در او مشهود است همین قسم در انسان کلّ این اشیاء مختلفه موجود است پس یک نفس حکم عالم بر او اطلاق میشود ولکن در مؤمنین شئونات قدسیّه مشهود است مثلاً سماء علم و ارض سکون و اشجار توحید و افنان تفرید و اغصان تجرید و اوراد ایقان و ازهار حبّ جمال رحمن و بحور علمیّه و انهار حکمتیّه و لآلی عزّ صمدیّه موجود و مؤمنین هم دو قسم مشاهده میشود از بعضی این عنایت الهیّه مستور چه که خود را بحجبات نالایقه از مشاهدۀ این رحمت منبسطه محروم داشتهاند و بعضی بعنایت رحمن بصرشان مفتوح شده و بلحظات اللّه در آنچه در انفس ایشان ودیعه گذاشته شده تفرّس مینمایند و آثار قدرت الهیّه و بدایع ظهورات صنع ربّانیّه را در خود ببصر ظاهر و باطن مشاهده مینمایند و هر نفسیکه باینمقام فایز شد بیوم یغنی اللّه کلّاً من سعته فایز شده و ادراک آن یوم را نموده و بشأنی خود را در ظلّ غنای ربّ خود مشاهده مینماید که جمیع اشیاء را از آنچه در آسمانها و زمین مخلوق شده در خود ملاحظه مینماید بلکه خود را محیط بر کلّ مشاهده کند لو ینظر ببصر اللّه
و اگر نفسی از این نفوس بثبوت راسخ متین در امر اللّه قیام نماید هرآینه غلبه مینماید بر کلّ اهل این عالم و یشهد بذلک ما حرّک علیه لسان اللّه بسلطان القوّة و القدرة و الغلبة بأن تاللّه الحقّ لو یقوم احد علی حبّ البهآء فی ارض الانشآء و یحارب معه کلّ من فی الأرض و السّمآء لیغلّبه اللّه علیهم اظهاراً لقدرته و ابرازاً لسلطنته و کذلک کان قدرة ربّک محیطاً علی العالمین و چون در هر شیء حکم کلّ شیء مشاهده میشود این است که بر واحد حکم کلّ جاری شده و اینست سرّ آنچه بمظهر نفسم منقبل الهام شده من احیا نفساً فکأنّما احیا النّاس جمیعاً چون در یک نفس جمیع آنچه در عالم است موجود لذا میفرماید اگر نفسی نفسی را حیات دهد مثل آن است که جمیع ناس را حیات بخشیده و اگر نفسی نفسی را قتل نماید مثل آن است که جمیع عالم را قتل نموده اذاً تفکّروا فی ذلک یا اولو الفکر و همچنین در مشرکین هم بهمین بصر ملاحظه نمائید ولکن در این نفوس ضدّ آنچه مذکور شده مشهود آید مثلاً سماء اعراض و ارض غلّ و اشجار بغضا و افنان حسد و اغصان کبر و اوراق بغی و اوراد فحشا این چنین تفصیل دادیم از برای شما بلسان مختار که شاید در بحور حکمتیّه و معارف الهیّه تغمّس نمائید و بر فلک ابهی که بر بحر کبریا الیوم جاری است تمسّک جسته از واردین او محسوب شوید پس خوشا حال شما اگر از محرومان نباشید
بگو بمحتجبین از جمالم که قسم بسلطان عزّ اجلالم که این شمس مشرقه از افق عزّ احدیّه باکمام غلّ مستور نماند و بحجاب بغضا محجوب نگردد در کلّ حین در قطب زوال مشرق و مضیء و بنداء ملیح حزین میفرماید که ای عباد خود را از اشراق این شمس لایح ممنوع نسازید و از حرم خلد ربّانی خود را محروم مدارید اینست حرم الهی در مابین شما و اینست بیت رحمانی که مابین اهل عالم در هیکل انسانی حرکت مینماید و مشی میفرماید و اینست منای عالمین و مشعر عزّ توحید و مقام قدس تفرید و حلّ اللّه المقتدر العزیز الفرید که در مابین خلق ظاهر شده و مشهود گشته جمیع مقرّبین برجای این یوم جان دادهاند و شما ای محتجبین خود را باین و آن مشغول نموده از منظر سبحان دور ماندهاید فوا حسرة علیکم یا ملأ الواقفین قسم بخدا آنچه بر مظاهر احدیّه وارد شده و میشود از احتجاب ناس بوده مثلاً ملاحظه نما در ظهور اوّلم که باسم علیّ علیم در مابین آسمان و زمین ظاهر شد و کشف حجاب فرمود اوّل علمای عصر بر اعراض و اعتراض قیام نمودند اگرچه اعراض امثال این نفوس بر حسب ظاهر سبب اعراض خلق شد ولکن در باطن خلق سبب اعراض این نفوس شدهاند مشاهده کن که اگر ناس خود را معلّق بردّ و قبول علما و مشایخ نجف و دونه نمیساختند و مؤمن باللّه میشدند مجال اعراض از برای این علما نمیماند چون خود را بیمرید و تنها ملاحظه مینمودند البتّه بساحت قدس الهی میشتافتند و لابدّاً بشریعۀ قدم فایز میگشتند
و حال هم اگر اهل بیان از تشبّث برؤسا خود را مقدّس نمایند البتّه در یوم اللّه از خمر معانی ربّانی و فیض سحاب رحمت رحمانی محروم نگردند باسمم حجبات غلیظ را بردرید و اصنام تقلید را بقوّت توحید بشکنید و بفضای رضوان قدس رحمن وارد شوید نفس را از آلایش ما سوی اللّه مطهّر نمائید و در موطن امن کبری و مقرّ عصمت عظمی آسایش کنید بحجاب نفس خود را محتجب مسازید چه که هر نفسی را کامل خلق نمودم تا کمال صنعم مشهود آید پس در اینصورت هر نفسی بنفسه قابل ادراک جمال سبحان بوده و خواهد بود چه که اگر قابل اینمقام نباشد تکلیف از او ساقط و در محضر حشر اکبر بین یدی اللّه اگر از نفسی سؤال شود که چرا بجمالم مؤمن نشده و از نفسم اعراض نموده و او متمسّک شود بجمیع اهل عالم و معروض دارد که چون احدی اقبال ننمود و کلّ را معرض مشاهده نمودم لذا اقتدا بایشان نموده از جمال ابدیّه دور ماندهام هرگز این عذر مسموع نیاید و مقبول نگردد چه که ایمان هیچ نفسی بدون او معلّق نبوده و نخواهد بود اینست از اسرار تنزیل که در کلّ کتب سماوی بلسان جلیل قدرت نازل فرمودم و بقلم اقتدار ثبت نمودم
پس حال قدری تفکّر نمائید تا ببصر ظاهر و باطن بلطافت حکمتیّه و جواهر آثار ملکوتیّه که در این لوح منیعۀ ابدیّه بخطاب محکمۀ مبرمه نازل فرمودم مشاهده نموده ادراک نمائید و خود را از مقرّ قصوی و سدرۀ منتهی و مکمن عزّ ابهی دور مگردانید آثار حقّ چون شمس بین آثار عباد او مشرق و لایح است و هیچ شأنی از شئون او بدون او مشتبه نگردد از مشرق علمش شموس علم و معانی مشرق و از رضوان مدادش نفحات رحمن مرسل فهنیئاً للعارفین
باری ای برادران قسم بجمال رحمن که اگر نه این بود که مشاهده شده معدودی محدود که قدّ علم نمودهاند و بکمال سعی و اجتهاد در قطع سدرۀ ربّ الایجاد ایستادهاند هرگز لسان ببیان نمیگشودم و بحرفی تفوّه نمینمودم ولکن چکنم که این معدود نالایق نابالغ بحبل ریاست تشبّث نموده و بزخرف دنیا تمسّک جسته ناس را بکمال تدبیر و منتهای تزویر از شاطی قدم منع مینمایند و مقصودی نداشته و ندارند جز اینکه جمعی را مثل اهل فرقان در ارض تربیت نمایند که مبادا وهنی بریاسات وارد شود اینست شأن این عباد و چون ملاحظه نمودهاند که انوار شمس قدس قدمیّه عالمیان را احاطه فرموده و اعلام عزّ ذکریّه در کلّ بلاد منصوب شده و اشتهار یافته لذا بخدعه برخاستهاند و بنسبتهای کذبه و مفتریات نالایقه نسبت دادهاند که شاید باین مفتریات مردم را از حضور در مقرّ سلطان اسماء و صفات ممنوع سازند و بکمال وساوس مشغولند و عنقریب است که نعیق اکبر در مابین خلق مرتفع شود و حجابهای وهم نفوس را احاطه نماید پس تو پناه بر بحقّ در چنین یوم و این لوح را در بعضی از ایّام ملاحظه نما که شاید روایح رحمانی که از شطر این لوح سبحانی در مرور است اریاح کدرۀ غلّیّه را از تو منع نماید و تو را در صراط حبّ محبوب مستقیم دارد
باری بهیچ رئیس تمسّک مجو و بهیچ عمامه و عصائی از فیوضات سحاب ابهی ممنوع مشو چه که فضل انسانی بلباس و اسماء نبوده و نخواهد بود اگر از اهل عمایم بظهورات شمس مستشرق و مستضیء گشتند یذکر اسمائهم عند ربّک والّا ابداً مذکور نبوده و نخواهند بود پس بشنو لحن ابدع امنعم را اگر فضل انسان بعمامه میبود باید آن شتری که معادل الف عمامه بر او حمل میشود از اعلم ناس محسوب شود و حال آنکه مشاهده مینمائی که حیوان است و گیاه میطلبد زینهار بمظاهر اسماء و هیاکلی که خود را بعمایم ظاهریّه و البسۀ زهدیّه میارایند از حقّ ممنوع مشو و غافل مباش الیوم ملکوت اسماء در حول شجرۀ امر طائف و بحرفی مخلوق و دیگر آنکه زهدیکه محبوب حقّ بوده آن اقبال بحقّ و اعراض از ما سواه بوده و خواهد بود نه مثل این عباد که از حقّ غافل و بدون او مشغول شده مسرورند و اسم آن را زهد گذاردهاند فبئس ما اشتغلوا به فسوف یعلمون
یک نغمه از نغمات قبلم خالصاً لوجه اللّه بر تو و اهل ارض از مشرق کلمات اشراق مینمایم و القا میفرمایم که شاید راقدین بستر غفلت را بیدار نموده از هبوب اریاح روحانی که از افق صبح نورانیم مهبوب است آگاه نماید و آن این است که نقطۀ اولی روح من فی الملک فداه به محمّد حسن نجفی که از علمای بزرگ و مشایخ کبیر محسوب بود مرقوم فرمودهاند که مضمون آن این است که بلسان پارسی ملیح مذکور میشود که ما مبعوث فرمودیم علیّ را از مرقد او و او را بالواح مبین بسوی تو فرستادیم و اگر تو عارف باو میشدی و ساجد بین یدی او میگشتی هرآینه بهتر بود از عبادت هفتاد سنه که عبادت نموده و از حرف اوّل تو محمّد رسول اللّه را مبعوث میفرمودیم و از حرف ثانی تو حرف ثالث را که امام حسن باشد ولکن تو از این شأن محتجب ماندی و عنایت فرمودیم بآنکه سزاوار بود انتهی
حال ملاحظۀ بزرگی امر را نمائید که چه مقدار عظیم و بزرگ است و آن علیّ که فرستادهاند نزد شیخ مذکور ملّا علیّ بسطامی بوده و دیگر ملاحظۀ قدرت مظهر ظهور را فرمائید که بحرفی از اسم عباد خود اگر بخواهد جمیع هیاکل احدیّه و مظاهر صمدیّه را خلق فرمایند و مبعوث نماید هرآینه قادر و محیط است و معذلک تازه رؤسای بیان اراده نمودهاند که امر وصایتی درست نمایند و باین اذکار خلقۀ عتیقه ناس را از منبع عزّ رحمانیّه محروم سازند و حال آنکه نقطۀ اولی مظهر قبلم جمیع این اذکار را از بیان محو فرموده و جز ذکر مرایا چیزی مشاهده نشده و نخواهد شد و آنهم مخصوص و محدود نبوده بشأنیکه میفرماید الهی فابتعث فی کلّ سنة مرآةً و فی کلّ شهر مرآةً بل فی کلّ یوم و فی کلّ حین فأظهر مرآةً لیحکی عنک و این فضل در مرایا موجود مادامیکه از مقابلۀ شمس حقیقت منحرف نشوند و بعد از انحراف کلّ مفقود و غیر مذکور و تاللّه الیوم مرایا محتجب ماندهاند که سهل است بلکه طوریّون منصعق شدهاند احسنالقصص که به قیّوم اسماء مذکور و موسوم است و بیان فارسی که از لطیفۀ کلمات الهی است ملاحظه نمائید تا جمیع اسرار مشهود آید و این بیانات از برای مستضعفین ذکر میشود والّا آنانکه بر مقرّ اعرفوا اللّه باللّه ساکنند و بر مکمن قدس لا یعرف بما سواه جالس حقّ را بنفس او و به ما یظهر من عنده ادراک نمایند اگرچه کلّ من فی السّموات و الأرض از آیات محکمه و کلمات متقنه مملوّ شود اعتنا ننمایند و تمسّک نجویند چه که تمسّک بر کلمات وقتی جایز که منزل آن مشهود نباشد فتعالی من هذا الجمال الّذی احاط نوره العالمین
باری این قلب نه بمقامی محزون شده که قادر بر اظهار لآلی مکنونه شود و یا اقبال بتکلّم فرماید چه که مشاهده میشود که امر اللّه ضایع شده و زحمتهای این عبد را نفسی که بقول او خلق شده بر باد فنا داده اگرچه فیالحقیقه اینگونه امور سبب بلوغ ناس شود ولکن چون اکثری ضعیفند و غیر بالغ لذا محتجب مانند ولکن انّ ربّک لغنیّ عن مثل هؤلآء و انّه لمحیط علی العالمین باری راضی مشوید که مثل اهل فرقان باشید که باسماء تمسّک جوئید و از منزل اسماء محجوب مانید و کلماتی تلاوت نمائید و از مظهر و منزل آن محروم گردید چه که الیوم اگر کلّ من فی السّموات و الأرض مرایای لطیفه شوند و بلورات رفیعۀ منیعۀ ممتنعه گردند و بعبادت اوّلین و آخرین قیام نمایند و اقلّ من حین در این امر بدیع توقّف نمایند عنداللّه لا شیء محض مشهود آیند و معدوم صرف مذکور گردند
آیا مشاهده ننمودهاید که آنچه ملأ فرقان ذکر مینمودند کذب صرف بود و احدی را در حین ظهور از آنچه بآن متمسّک بودهاند نفع نبخشید مگر آنانکه بقوّت یقین بشریعۀ ربّ العالمین وارد شدند پس بشنو نغمۀ ربّانی و بیان عزّ صمدانی را و بگو بسم اللّه المقدّس الأبهی و باذنه الأرفع الأمنع الأقدس الأعلی و از فنای باب رضوان باصل مدینه وارد شو لتشهد نفسک غنیّاً بغنآء ربّک و ناطقاً بثنآء بارئک و عارفاً بنفس مولاک و تجد ما تقرّ به عیناک و تفرح به ذاتک و تسرّ به کینونتک و تکون من الفائزین اینست وصیّت جمال قدم احبّای خود را من شآء فلیؤمن و من شآء فلیعرض و اگر بآنچه ذکر شده فایز شدی و بلقاء جمال رحمن مفتخر گشتی بایست بامر و صیحه زن میان عباد و بنغمۀ احلایم فانطق بین السّموات و الأرض بأن یا ملأ البیان تاللّه الحقّ قد اشرق شمس العرفان عن افق السّبحان و طلع عن غرف الرّضوان هذا الغلمان و علی وجهه نضرة المنّان و بیده خمر الحیوان و یسقی الممکنات باسمی الأبهی هذا الرّحیق الحمرآء اذاً فاسرعوا یا ملأ الانشآء من مظاهر الأسمآء لیظهر علیکم لآلئ المکنون من هذا الکوب المخزون الّذی ظهر علی هیکل اللّوح و استسقوا منه اهل ملأ الأعلی فی مواقع القصوی و اذا شربوا اخذتهم جذبات الرّحمن و نفحات السّبحان و نطقوا فی علی الفردوس بربوات الأنس تاللّه هذا لرحیق مختوم تاللّه الحقّ هذا لخمر الّتی قد کانت مکنونة تحت حجبات الغیب و محفوظة تحت خبآء العزّ و مسّتها انامل الرّحمن فی عرش الجنان و اظهرها بالفضل بهذا الاسم الّذی ظهر بالحقّ و اشرق عن وجهه بدایع الأنوار فی السّرّ و الاجهار و قرّت به اعین المقرّبین ثمّ عیون المرسلین ثمّ ما کان و ما یکون و انتم یا ملأ البیان لا تحرموا انفسکم عن منظر الرّحمن کسّروا اصنام الهوی باسمی الأبهی ثمّ اخرجوا سیف البیان عن غمد اللّسان و غنّوا بربوات الأحلی بین ملأ الانشاء لعلّ النّاس یستشعرنّ فی انفسهم و یخرجنّ عن خلف حجاب محدود قل أ تظنّون فی انفسکم بأنّ هذا الفتی ینطق عن الهوی لا فوجماله الأبهی بل کان واقفاً بالمنظر الأعلی و ینطق بما نطق روح الأعظم فی صدره الممرّد الأصفی تاللّه الحقّ علّمه شدید الأمر فی جبروت القصوی و عرّفه قویّ الرّوح فی ملکوت الأسنی و ینطق بالحقّ فی کلّ حین بما نطق لسان الأمر فی سرادق الأخفی تاللّه هذا لهو الّذی قد ظهر مرّة باسم الرّوح ثمّ باسم الحبیب ثمّ باسم علیّ ثمّ بهذا الاسم المبارک المتعالی المهیمن العلیّ المحبوب و انّ هذا لحسین بالحقّ قد ظهر بالفضل فی جبروت العدل و قام علیه المشرکون بما عندهم من البغی و الفحشآء ثمّ قطعوا رأسه بسیف البغضآء و ارفعوه علی السّنان بین الأرض و السّمآء و اذاً ینطق الرّأس علی الرّماح بأن یا ملأ الأشباح فاستحیوا عن جمالی ثمّ عن قدرتی و سلطنتی و کبریائی فارتدّوا الأبصار الی منظر ربّکم المختار لکی تجدنی صائحاً بینکم بنغمات قدس محبوب فأنصفوا اذاً فی ذواتکم ان تجعلوا انفسکم محروماً عن حرم القصوی و هذا البیت الأطهر الأحکم الحمرآء فبأیّ حرم انتم تتوجّهون ثمّ تطوفون خافوا عن اللّه ثمّ افتحوا ابصارکم لعلّ تشهدون لحظات اللّه فوق رؤوسکم ثمّ ملکوته امام وجوهکم لعلّ انتم تستشعرون فی انفسکم و تکوننّ من الّذینهم یفقهون
ان یا نصیر انّا احببناک من قبل و نحبّنّک حینئذ ان تکون مستقیماً علی حبّ مولاک و ارسلنا الیک ما یکفی فی الحجّیّة شرق الأرض و غربها و تستبشر فی نفسک و تکون من الّذینهم ببشارات الرّوح هم یفرحون و اذا وصل الیک هذا اللّوح قم عن مقعدک ثمّ ضعه علی رأسک ثمّ ولّ وجهک الی وجهی المشرق العزیز القیّوم و قل
ای ربّ لک الحمد بما انزلت علیّ من سمآء جودک ما یطهّر به العالمین ای ربّ لک الشّکر بما اشرقت علیّ من انوار شمس وجهک الّذی باشراق منه خلق الکونین ای ربّ لک الحمد علی بدیع عطایاک و جمیل مواهبک و اسئلک بجمالک الأعلی فی هذا القمیص الدّرّیّ المبارک الأبهی بأن تنقطعنی عن کلّ ذکر دون ذکرک و عن کلّ ثنآء دون ثنائک ثمّ الهمنی ما یقومنی علی رضاک و یمنعنی عن التّوجّه الی العالمین ای ربّ انا الّذی قد فرّطت فی جنبک هب لی بسلطان عنایتک و لا تدعنی بنفسی اقلّ من حین ای ربّ لا تطردنی عن باب عزّ صمدانیّتک و فنآء قدس رحمانیّتک ثمّ انزل علیّ ما هو محبوب عندک لأنّک انت المقتدر علی ما تشآء و انّک انت العزیز الکریم ای ربّ فأرسل علیّ نسایم الغفران عن شطر اسمک السّبحان ثمّ اصعدنی الی قطب الرّضوان مقرّ اسمک الرّحمن الرّحیم ثمّ اغفر لی و لأبی ثمّ الّتی حملتنی بفضل من عندک و رحمة من لدنک و انّک انت ارحم الرّاحمین ای ربّ قدّر لی ما تختاره لنفسی ثمّ انزل علیّ من سمآء فضلک من بدایع جودک و عنایتک ثمّ اقض من لدنک حوائجی و انّک انت خیر مقضی و خیر حاکم و خیر مقدّر و انّک انت الفضّال القدیم
ثمّ بعد ذلک فاشدد ظهرک علی خدمة اللّه و امره ثمّ انصره بما انت مستطیعاً علیه و لا تجحد فی نفسک و لا تستر کلمات اللّه عن اعین العباد فانشرها بین یدی المؤمنین ایّاک ان لا یمنعک اسم احد و لا رسم نفس بلّغ امر مولاک الی من هناک و لا توقّف فیما امرت به و کن علی امر بدیع اوّلاً فانصح نفسک ثمّ انصح العباد و هذا ما قدّرناه لعبادنا المخلصین ان استقم علی حبّ مولاک علی شأن لن یزلّک من شیء عن صراطه و هذا من فضلی علیک و علی عبادنا المحسنین ثمّ اعلم بأن یحضر عندک من یمنعک عن حبّ اللّه و انّک لمّا وجدت منه روایح البغضآء عن جمال السّبحان ایقن بأنّه لهو الشّیطان ولو یکون من اعلی الانسان اذاً تجنّب عنه ثمّ استعذ باسمی القادر القدیر المحکم الحکیم کذلک اخبرناک من نبأ الغیب لتطّلع بما هو المستور عن انظر الخلائق اجمعین
ان یا نصیر تجنّب عن مثل هؤلآء ثمّ فرّ عنهم الی ظلّ عصمة ربّک و کن فی حفظ عظیم ثمّ اعلم بأنّ نفس الّذی یخرج من هؤلآء انّه یؤثّر کما یؤثّر نفس الثّعبان ان انت من العارفین کذلک الهمناک و علّمناک بما هو المستور عنک لتطّلع بمراد اللّه و تکون علی بصیرة منیر طهّر یدک عن التّشبّث الی غیر اللّه و الاشارة الی دونه کذلک یأمرک قلم القدم ان انت من السّامعین قل یا ملأ البیان تاللّه الحقّ یأتیکم صواعق یوم القهر ثمّ زلازل ایّام الشّداد ثمّ هبوب اریاح کره عقیم و یأتیکم هیکل النّار بکتاب فیه ردّ علی اللّه المهیمن العزیز القدیر و انّا قدّرنا لکلّ مؤمن بأن لو اطّلع بذلک و استطاع فی نفسه یأخذ قلم القدرة باسم ربّه المقتدر القدیر ثمّ یکتب فی ردّ من ردّ علی اللّه و کذلک یجزی ربّک جزآء المشرکین تاللّه الحقّ قد اخذنا تراباً و عجنّاه بمیاه الأمر و صوّرنا منه بشراً و زیّنّاه بقمیص الأسمآء بین العالمین فلمّا ارفعنا ذکره و اشتهرنا اسمه بین ملأ الأسمآء اذاً قام علی الاعراض و حارب مع نفسی المهیمن العزیز العلیم و افتی علی قتل الّذی بذکر من عنده خلق و خلقت السّموات و الأرض و انّا لمّا وجدناه فی تلک الحالة سترنا فی نفسنا و خرجنا عن بین هؤلآء و جلسنا فی البیت وحده متّکلاً علی اللّه المهیمن العزیز القدیم کذلک فصّلنا لک الأمر لتطّلع بما هو المکنون و تکون علی بصیرة منیر و انّک طهّر النّظر عن مثل هؤلآء ثمّ توجّه بمنظر الأکبر مقرّ العرش مطلع جمال ربّک العزیز المنیع لیحفظک عن سهم الاشارات و یجعلک ناطقاً بثنآء نفسه بین العالمین اذاً قم علی ذکر اللّه و امره و ذکّر الّذینهم آمنوا باللّه الّذی خلقهم و سوّاهم ثمّ الق علیهم ما القیناک فی هذا اللّوح لیکوننّ من المتذکّرین ثمّ من معک من اهلک الّذینهم آمنوا باللّه و آیاته من کلّ اناث و ذکور و من کلّ صغیر و کبیر و الحمد لنفسی المهیمن المقتدر العزیز القدیم تاللّه هذا الکلام فی آخر القول لسیف اللّه علی المشرکین و رحمته علی الموحّدین
ذکر شده بود که همیشه مع مراسله هدیه بساحت عزّ مرسول میداشتی و حال بجهت عدم استطاعت ظاهره از این فیض محروم گشته هرگز از این محزون نبوده و نباشید تاللّه الحقّ حبّک ایّای لخیر عن خزائن السّموات و الأرض ان تکون ثابتاً علیه و کذلک نزّل الأمر من جبروت عزّ بدیع ان لا تحزن فی ذلک لأنّ الخیر کلّه بیده فسوف یغنیک بفضله اذا شآء و اراد و انّه ما من امر الّا بعد اذنه له الخلق و الأمر یحکم ما یشآء و انّه لهو العلیم الحکیم و انّ حبّک لو یطهّر عن اشارات المنیع یجعله اللّه من کنز لا یفنی و قمص لا یبلی و خزائن لا یخفی و عزّ لا یغطی و شرف لا یغشی کذلک حرّک لسان اللّه الملک العزیز العلیم لتسکن فی نفسک و تفرح فی ذاتک و تکون من الصّابرین و المتوکّلین