هم جان عاشقان ز جرعۀ یا هوی او
جان بجانان میرسد با وجد و حالت در دمی
گر بگوش او رسد یک صیحۀ یا هوی او
جان عاشق بر پرد تا سدرۀ اقصای عشق
گر مددکارش بود یکنغمۀ یا هوی او
مست گردد عالم هستی چو عاشق از جمال
گر بدور افتد ز ساقی بادۀ یا هوی او
موسی جان منصعق در طور معنی اوفتد
گر بر افروزد بسینا جذوۀ یا هوی او
طور دل گردد منیر و جان برقص آید همی
گر درافتد در جهان یک غنّۀ یا هوی او
محو گردد رنگ غیریّت ز صفحۀ روزگار
گر نسیمی بر وزد از جعدۀ یا هوی او
از قیامش تو قیامت بین میان عاشقان
هم شنو آواز صور از نفخۀ یا هوی او
جان عاشق بر پرد تا عرش وز آنهم بگذرد
چون شود مجذوب عشق از جذبۀ یا هوی او
گر فتد در ملک هستی جلوۀ یا هوی او
باد باقی بر وزد از ملک فانی اینزمان
چون وزیده بوی عشق از نافۀ یا هوی او
حوریان در غرفۀ عزّت بوجد آیند اگر
بر رود بر گوششان یک رنّۀ یا هوی او
طرحی از نو بفکند اندر جهان آب و گل
گر طلوع آید ز مشرق وجهۀ یا هوی او
عالم امکان بسوزد هم خیام عزّ قدس
گر بر آید بر سما یک نالۀ یا هوی او
گوش عالم پاک گردد زانچه بشنید از جهان
گر در آید یکدمی در حلقۀ یا هوی او
نیست گردد هست و همرنگ عدم گردد قدم
گر بر آید غیبها از پردۀ یا هوی او
محو مطلق گردد آنکش آرزوئی در دلست
گر بهبیند یکنظر آنشعلۀ یا هوی او
کی توانستی مسیح از گنبد اعلی گذشت
گر نبودی رهبرش یک نعرۀ یا هوی او
کی تواند غیر او در ملک هستی پا نهاد
زانکه باشد بس غیور آنشحنۀ یا هوی او
رنگ هستی را نهبیند چشم امکان ای پسر
گر رود بر هم دمی آندیدۀ یا هوی او
تشنگان بر سلسبیل قدس ربّانی زنید
که شده جاری همی آنچشمۀ یا هوی او