۱۵۲١
هو اللّه تعالی عظم شأنه و عزّ اقتداره
ذکر قلم و مداد قبل از نگارش حروف و الفاظ ذکر مالک ایجاد بوده و خواهد بود و بعد فرزند عزیز میرزا مصطفی همیشه از کوثر ذکر محبوب یکتا بنوشی و بیادش از عالم و عالمیان فارغ و آزاد باشی مکتوبت که مدلّ بر خلوص و حبّت للّه بود رسید و سبب روشنی و خوشی دل و دیده گردید چه که هر ذکری که بذکر دوست مزیّن است او بمثابۀ شمع است در انجمن خوشا بحال آنان که جمیع اذکار و افکار و اوراد و اعمال و افعالشان امروز للّه و لحبّ اللّه و لخدمة اللّه واقع شده و میشود ای عزیز جان و روان از اله جاودان بطلب که بآنچه لایق و سزاوار امروز است فائز شویم و آن اینست که خود و غیر خود را بکلّی فراموش نمائیم و بصدهزار تن و صدهزار جان بخدمت بایستیم و اوّل خدمت تطهیر قلب و بصر و سمع و فؤاد و جمیع ارکانست از آنچه لایق نبوده و بعد که بعنایت حیّ قدیم باین مقام عظیم رسید آن وقت سزاوار است کمر خدمت بندد و در صفّ بندگان ایستد ای نور چشم چشم عالم باز و یک چشم باز مشهود نه چه که مقصود از بازی دیدن و شناختن است و آن مثل اکسیر نایاب الّا الّذین اخذتهم ید فضل ربّنا العزیز الوهّاب ای عزیز جان نمیدانم قلم را سکر حبّ مالک قدم اخذ نموده که باین اذکار پرداخته و یا کاتب آتش حسرتهای این ایّام را که بما ینبغی فائز نشده میخواهد بماء این اذکار تسکین دهد سبحاناللّه سبحاناللّه نعم ما قال وصف این هجران و این خون جگر الی آخر باری آنچه از لباس طلب نموده بودی ارسال شد انشآءاللّه بخوشی و خوبی و خرّمی و نیکنامی بپوشی و بدری نه این یک جامه را بلکه جامۀ عالم را ای مصطفی از لسان مالک اسماء باین اسم نامیده شدی این امه و آن عزیز از ربّ بیمثل و نظیر بکمال ذلّت و عجز و ابتهال میطلبیم که بآنچه از برای پاکان درگاهش مقدّر فرموده ترا بآن موفّق دارد انّه لهو المعطی الواهب العزیز الحکیم
حال نوبت خادم است که نزد آن مخدوم مراتب حبّ و وداد اظهار دارد اگرچه بظاهر از نظر رفته قسم بمربّی کل که هرگز از دل نرفته و نخواهی رفت و از تمام دل و جان و زبان از پروردگار عالمیان مسئلت مینمایم که بزودی بمقام قرب قدس فائز شوی و از کأس وصال بیاشامی بیا بیا که گوشها از برای اصغای حکایتهایت مستعدّ گشته و هوشها از پیشاپیش آماده هر چه زودتر آئی دیر است و هر چه پیشتر آئی دور سرمست بادۀ طهور میگوید وقت از دست رفت فرصت از دست رفت سال رفت و ماه رفت شبانگاه و صبحگاه رفت و هنگام اصغای کلمۀ ارجعوا نیامد فآه آه ثمّ آه آه اذاً اختم القول بلا حول و لا قوّة الّا باللّه