کتابخانه

لوح ابن ذئب

فهرست مطالب

بسم اللّه الفرد الواحد المقتدر العلیم الحکیم

الحمد للّه الباقی بلا فنآء و الدّائم بلا زوال و القائم بلا انتقال المهیمن بسلطانه و الظّاهر بآیاته و الباطن بأسراره الّذى بأمره ارتفعت رایة الکلمة العلیا فى ناسوت الانشآء و نصب علم یفعل ما یشآء بین الوری هو الّذى اظهر امره لهدایة خلقه و انزل آیاته اظهاراً لحجّته و برهانه و زیّن دیباج کتاب الانسان بالبیان بقوله الرّحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البیان لا اله الّا هو الفرد الواحد المقتدر العزیز المنّان

النّور السّاطع من افق سمآء العطآء و الصّلوة المشرقة من مطلع ارادة اللّه مالک ملکوت الأسمآء على الواسطة الکبری و القلم الأعلی الّذی جعله اللّه مطلع اسمائه الحسنی و مشرق صفاته العلیا و به اشرق نور التّوحید من افق العالم و حکم التّفرید بین الأمم الّذین اقبلوا بوجوه نورآء الی الأفق الأعلی و اعترفوا بما نطق به لسان البیان فى ملکوت العرفان الملک و الملکوت و العظمة و الجبروت للّه المقتدر العزیز الفیاض

یا ایّها العالم الجلیل اسمع ندآء المظلوم انّه ینصحک لوجه اللّه و یعظک بما یقرّبک الیه فی کلّ الأحوال انّه هو الغنیّ المتعال اعلم انّ الآذان خلقت لاصغآء النّدآء فی هذا الیوم الّذی کان مذکوراً فى الکتب و الزّبر و الألواح فی اوّل الأمر طهّر نفسک بمآء الانقطاع و زیّن رأسک باکلیل التّقوی و هیکلک بطراز التّوکّل علی اللّه ثمّ قم عن مقامک مقبلاً الی البیت الأعظم مطاف من فی العالم من لدن مالک القدم و قل

الهی الهی و مقصودی و معبودی و سیّدی و سندی و غایة املی و رجائی ترانی مقبلاً الیک و متمسّکاً بحبل جودک و متشبّثاً بذیل عطائک و معترفاً بتقدیس نفسک و تنزیه ذاتک مقرّاً بوحدانیّتک و فردانیّتک اشهد انّک انت الفرد الواحد الأحد الصّمد ما اتّخذت لنفسک شریکاً فی الملک و لا نظیراً فی الأرض قد شهدت الکائنات بما شهد به لسان عظمتک قبلها انّک انت اللّه لا اله الّا انت لم تزل کنت مقدّساً عن ذکر عبادک و متعالیاً عن وصف خلقک ای ربّ تری الجاهل قصد بحر علمک و العطشان کوثر بیانک و الذّلیل خبآء عزّک و الفقیر کنز غنائک و السّائل مشرق حکمتک و الضّعیف مطلع قدرتک و المسکین سمآء کرمک و الکلیل ملکوت ذکرک

اشهد یا الهی و سلطانی بأنّک خلقتنی لذکرک و ثنائک و نصرة امرک و انّى نصرت اعدائک الّذین نقضوا عهدک و نبذوا کتابک و کفروا بک و بآیاتک آه آه من غفلتی و خجلتی و خطیئتی و جریرتی الّتی منعتنی عن الورود فی طمطام بحر احدیّتک و قمقام یمّ رحمتک فآه آه ثمّ آه آه من سوء حالی و کبر عصیانی قد اظهرتنی یا الهی لاعلآء کلمتک و اظهار امرک ولکن غفلتی منعتنی و احاطت بی بحیث قمت على محو آثارک و سفک دمآء اولیائک و مطالع آیاتک و مشارق وحیک و مخازن اسرارک

ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ اشهد بظلمی سقطت اثمار سدرة عدلک و بنار عصیانی احترقت افئدة المقرّبین من خلقک و ذابت اکباد المخلصین من عبادک فآه آه من شقوتی فآه آه من ظلمی فآه آه من بعدی و غفلتی و جهلی و ذلّتی و اعراضی و اعتراضی کم من ایّام فیها امرت عبادک و اولیائک علی حفظی و انّی امرتهم بضرّک و ضرّ امنائک و کم من لیال فیها ذکرتنی بفضلک و دللتنی الی صراطک و انّی اعرضت عنک و عن آیاتک وعزّتک یا امل الموحّدین و رجآء افئدة المنقطعین لا اجد لنفسی دونک معیناً و لا سواک سلطاناً و لا ملجأً و لا ملاذاً فآه آه اعراضی احرق ستر عصمتی و اعتراضی شقّ حجاب حرمتی یا لیت کنت تحت اطباق التّراب و ما ظهر سوء اعمالی بین عبادک ای ربّ تری العاصی اقبل الی مطلع عفوک و عطائک و جبل الظّلم اراد سمآء رحمتک و غفرانک فآه آه جریراتی العظمی منعتنی عن التّقرّب الی بساط رحمتک و خطیئاتی الکبری ابعدتنی عن ساحة قربک انا الّذى فرّطت فی جنبک و نقضت عهدک و میثاقک و ارتکبت ما ناح به سکّان مدائن عدلک و مطالع فضلک فی بلادک اشهد یا الهی انّی ترکت اوامرک و اخذت اوامر نفسی و نبذت احکام کتابک و اخذت کتاب هوای فآه آه کلّما زادت شقوتی زاد حلمک و کلّما اشتعلت نار عصیانی سترها عفوک و فضلک وعزّتک یا مقصود العالم و محبوب الأمم صبرک غرّنی و اصطبارک شجّعنی تری یا الهی عبراتی من خجلتی و زفراتی من غفلتی وعظمتک لا اجد لنفسی مقرّاً الّا ظلّ بساط کرمک و لا مهرباً الّا تحت قباب رحمتک ترانی فی بحر الیأس و القنوط بعدما اسمعتنی کلمة لا تقنطوا وعزّتک ظلمی قطع حبل املی و عصیانی سوّد وجهی امام کرسیّ عدلک ای ربّ تری المیّت مطروحاً لدی باب عطائک و یستحیی ان یطلب کوثر عفوک من ید فضلک قد اعطیتنی لساناً لذکرک و ثنائک و انّه نطق بما ذابت به اکباد المقرّبین من اصفیائک و احترقت افئدة المخلصین من اهل حظائر قدسک و اعطیتنی بصراً لمشاهدة آثارک و ملاحظة آیاتک و مظاهر صنعک و انّی نبذت ارادتک و عملت ما ناح به المخلصون من خلقک و المنقطعون من عبادک و اعطیتنی سمعاً لأسمع به ذکرک و ثنائک و ما انزلته من سمآء کرمک و هوآء ارادتک فآه آه انّی ترکت امرک و امرت عبادک بسبّ امنائک و اولیائک و عملت امام کرسیّ عدلک ما ارتفعت به زفرات الموحّدین و المخلصین من اهل مملکتک لم ادر یا الهی ایّ عصیانی اذکره تلقآء امواج بحر جودک و ایّ خطأی انطق به عند تجلّیات انوار شموس مواهبک و الطافک

اسألک فى هذا الحین بأسرار کتابک و ما کان مکنوناً فی علمک و باللّآلئ المستورة فی اصداف عمّان رحمتک ان تجعلنی من الّذین ذکرتهم فی کتابک و وصفتهم فی الواحک هل قدّرت لی یا الهی بعد هذا الحزن من سرور و بعد هذا القبض من بسط و بعد هذا العسر من یسر فآه آه قد جعلت المنابر لذکرک و ارتفاع کلمتک و اظهار امرک و انّی ارتقیت الیها لاعلآء نقض عهدک و القیت علی العباد ما ناح به اهل سرادق عظمتک و سکّان مدائن علمک کم من اوقات انزلت فیها مائدة بیانک من سمآء عطائک و انّی کفرت بها و کم من احیان دعوتنی فیها الی فرات رحمتک و انّی اعرضت عنه بما اتّبعت النّفس و الهوی وعزّتک لم ادر من ایّ ذنب استغفرک و اتوب الیک و من ایّ ظلم ارجع الی بساط جودک و ساحة کرمک قد بلغت جریراتی و خطیئاتی مقاماً عجز المحصون عن احصائها و المحرّرون عن تحریرها اسألک یا مبدّل الظّلمة بالنّور و مظهر الأسرار فی الطّور ایّدنی فی کلّ الأحوال علی التّوکّل علیک و تفویض الأمور الیک ثمّ اجعلنی یا الهی راضیاً بما رقم من قلم قضائک و یراعة تقدیرک انّک انت المقتدر علی ما تشآء و فی قبضتک زمام من فی السّموات و الأرضین لا اله الّا انت العلیم الحکیم

یا شیخ اعلم انّ مفتریات العباد و اعراضهم و اعتراضهم لا تضرّ من تمسّک بحبل العنایة و تشبّث بأذیال رحمة مالک البریّة لعمر اللّه انّ البهآء ما نطق عن الهوی قد انطقه الّذی انطق الأشیآء بذکره و ثنائه لا اله الّا هو الفرد الواحد المقتدر المختار

صاحبان ابصار حدیده و آذان واعیه و قلوب منیره و صدور منشرحه صدق را از کذب بشناسند و تمیز دهند این مناجات را که از لسان مظلوم جاری شده قرائت نمائید و بقلب فارغ و سمع طاهر مقدّس در آن تفکّر فرمائید شاید نفحات انقطاع را بیابید و بر خود و عباد رحم کنید

الها معبودا مقصودا کریما رحیما جانها از تو و اقتدارها در قبضهٔ قدرت تو هر که را بلند کنی از ملک بگذرد و بمقام و رفعناه مقاماً علیّاً رسد و هر که را بیندازی از خاک پستتر بلکه هیچ از او بهتر پروردگارا با تباه‌کاری و گناهکاری و عدم پرهیزکاری مقعد صدق میطلبیم و لقاء اولیائت را میجوئیم امر امر تو و حکم آن تو و عالم قدرت زیر فرمان تو هر چه کنی عدل صرفست بل فضل محض یک تجلّی از تجلّیات اسم رحمانت رسم عصیان را از جهان براندازد و محو نماید و یک نسیم از نسائم یوم ظهورت عالم را بخلعت تازه مزیّن نماید ای توانا ناتوانان را توانائی بخش و مردگان را زندگی عطا فرما شاید ترا بیابند و بدریای آگاهیت راه یابند و بر امرت مستقیم مانند اگر از لغات مختلفهٔ عالم عرف ثنای تو متضوّع شود همه محبوب جان و مقصود روان چه تازی چه پارسی اگر از آن محروم ماند قابل ذکر نه چه الفاظ چه معانی ای پروردگار از تو میطلبم کل را راه نمائی و هدایت فرمائی توئی قادر و توانا و عالم و بینا

نسأل اللّه ان یؤیّدک علی العدل و الانصاف و یعرّفک ما کان مستوراً عن العیون و الأبصار انّه هو العزیز المختار استدعا آنکه در آنچه ظاهر شده تفکّر نمایند و بعدل و انصاف تکلّم فرمایند شاید تجلّیات انوار آفتاب صدق و صفا پرتو افکند و از تاریکی نادانی نجات بخشد و عالم را بنور دانائی روشن فرماید این مظلوم مدارس نرفته مباحث ندیده لعمری انّی ما اظهرت نفسی بل اللّه اظهرنی کیف اراد در لوح حضرت سلطان ایّده اللّه تبارک و تعالى این کلمات از لسان مظلوم جاری

یا سلطان انّی کنت کأحد من العباد و راقداً على المهاد مرّت علیّ نسائم السّبحان و علّمنی علم ما کان لیس هذا من عندی بل من لدن عزیز علیم و امرنی بالنّدآء بین الأرض و السّمآء بذلک ورد علیّ ما ذرفت به دموع العارفین ما قرأت ما عند النّاس من العلوم و ما دخلت المدارس فاسأل المدینة الّتی کنت فیها لتوقن بأنّی لست من الکاذبین هذه ورقة حرّکتها اریاح مشیّة ربّک العزیز الحمید هل لها استقرار عند هبوب اریاح عاصفات لا ومالک الأسمآء و الصّفات بل تحرّکها کیف ترید لیس للعدم وجود تلقآء القدم قد جآء امره المبرم و انطقنی بذکره بین العالمین انّی لم اکن الّا کالمیّت تلقآء امره قلّبتنی ید ارادة ربّک الرّحمن الرّحیم

حال بهتر آنکه آن جناب خود را بماء انقطاع که از معین قلم اعلی جاری شده طاهر نمایند و لوجه اللّه در آنچه از قبل و بعد ظاهر شده و یا نازل گشته تفکّر کنند و بعد بحکمت و بیان در اخماد نار ضغینه و بغضا که در قلوب احزاب عالم مکنونست بقدر مقدور ساعى و جاهد شوند مقصود از ارسال رسل و انزال کتب معرفة اللّه و الفت و اتّحاد عباد بوده حال ملاحظه میشود شریعت الهی را سبب و علّت بغضا و عناد نموده‌اند زهی حسرت و ندامت که اکثری به ما عندهم متمسّک و مشغول و از ما عند اللّه غافل و محجوب

قل الهی الهی زیّن رأسی باکلیل العدل و هیکلی بطراز الانصاف انّک انت مالک المواهب و الألطاف

عدل و انصاف دو حارسند از برای حفظ عباد و از این دو کلمات محکمهٔ مبارکه که علّت صلاح عالم و حفظ امم است ظاهر گردد

در یکی از الواح از قلم مظلوم این کلمات جاری حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده یعنی مشارق امر و مخازن لآلی علم او چه که انّه تعالی غیب مکنون مستور عن الأنظار انظر ما انزله الرّحمن فی الفرقان لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللّطیف الخبیر

الیوم دین اللّه و مذهب اللّه آنکه مذاهب مختلفه و سبل متعدّده را سبب و علّت بغضا ننمایند این اصول و قوانین و راههای محکم متین از مطلع واحد ظاهر و از مشرق واحد مشرق و این اختلافات نظر بمصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده

ای اهل بها کمر همّت را محکم نمائید که شاید جدال و نزاع مذهبی از بین اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حبّاً للّه و لعباده بر این امر عظیم خطیر قیام نمائید ضغینه و بغضای مذهبی ناریست عالم‌سوز و اطفاء آن بسیار صعب مگر ید قدرت الهی ناس را از این بلاء عقیم نجات بخشد در محاربهٔ واقعهٔ بین دولتین ملاحظه نمائید طرفین از مال و جان گذشتند چه مقدار قریه‌ها کأن لم یکن ملاحظه شد

مشکوة بیان را این کلمه بمثابهٔ مصباح است ای اهل عالم همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار بکمال محبّت و اتّحاد و مودّت و اتّفاق سلوک نمائید قسم بآفتاب حقیقت نور اتّفاق آفاق را روشن و منوّر سازد حقّ آگاه گواه این گفتار بوده و هست

جهد نمائید تا باین مقام بلند اعلی که مقام صیانت و حفظ عالم انسانیست فائز شوید این قصد سلطان مقاصد و این امل ملیک آمال ولکن تا افق آفتاب عدل از سحاب تیرهٔ ظلم فارغ نشود ظهور این مقام مشکل بنظر میآید و سحاب تیره مظاهر ظنون و اوهامند یعنی علمای ایران گاهی بلسان شریعت و هنگامی بلسان حقیقت و طریقت نطق نمودیم و مقصد اقصی و غایت قصوی ظهور این مقام بلند اعلى بوده و کفی باللّه شهیداً

ای اهل بها با جمیع اهل عالم بروح و ریحان معاشرت نمائید اگر نزد شما کلمه‌ئی و یا جوهریست که دون شما از آن محروم بلسان محبّت و شفقت القا نمائید و بنمائید اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل والّا او را باو گذارید و در بارهٔ او دعا نمائید نه جفا لسان شفقت جذّاب قلوبست و مائدهٔ روح و بمثابهٔ معانی است از برای الفاظ و مانند افق است از برای اشراق آفتاب حکمت و دانائی

مقصود از علما در این موارد که ذکر شده نفوسی هستند که خود را در ظاهر بلباس علم میآرایند و در باطن از آن محروم در ذکر این مقام در لوح حضرت سلطان چند فقره از فقرات کلمات مکنونه که باسم صحیفهٔ فاطمیّه صلوات اللّه علیها از قلم ابهی ظاهر ذکر میشود

ای بیوفایان چرا در ظاهر دعوی شبانی کنید و در باطن ذئب اغنام من شده‌اید مثل شما مثل ستارهٔ قبل از صبح است که در ظاهر درّی و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدینه و دیار منست

و همچنین میفرماید ای بظاهر آراسته و بباطن کاسته مثل تو مثل آب تلخ صافیست که کمال لطافت و صفا از آن در ظاهر مشاهده شود و چون بدست صرّاف ذائقهٔ احدیّه افتد قطره‌ئی از آن را قبول نفرماید تجلّی آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود ولکن از فرقدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بی‌منتهى در میان

و همچنین میفرماید ای پسر دنیا بسا سحرگاهان تجلّی عنایت من از مشرق لامکان بمکان تو آمد و ترا در بستر راحت بغیر مشغول دید و چون برق روحانی بمقرّ عزّ نورانی رجوع نمود و در مکامن قرب نزد جنود قدس اظهار نداشتم و خجلت ترا نپسندیدم

و همچنین میفرماید ای مدّعی دوستی من در سحرگاهان نسیم عنایت من بر تو مرور نمود و ترا در فراش غفلت خفته یافت و بر حال تو گریست و بازگشت

امّا علمائی که فی‌الحقیقه بطراز علم و اخلاق مزیّنند ایشان بمثابهٔ رأسند از برای هیکل عالم و مانند بصرند از برای امم لازال هدایت عباد بآن نفوس مقدّسه بوده و هست نسأل اللّه ان یوفّقهم علی ما یحبّ و یرضى انّه هو مولی الوری و ربّ الآخرة و الأولی

یا شیخ انّا سمعنا انّ جنابک اعرضت عنّا و اعترضت علینا حیث امرت النّاس بسبّی و افتیت علی سفک دمآء العباد للّه درّ من قال

طوعاً لقاض اتی فی حکمه عجباً

افتی بسفک دمی فی الحلّ و الحرم

براستی میگویم آنچه در سبیل الهی وارد شود محبوب جانست و مقصود روان سمّ مهلک در سبیلش شهدیست فائق و عذابش عذبیست لائق در لوح حضرت سلطان ذکر شده ونفسه الحقّ لا اجزع من البلایا فی سبیله و لا من الرّزایا فی حبّه قد جعل اللّه البلآء غادیة لهذه الدّسکرة الخضرآء و ذبالة لمصباحه الّذی به اشرقت الأرض و السّمآء

اقبل بقلبک الی شطر کعبة اللّه المهیمن القیّوم ثمّ ارفع یدیک باستقامة ترتفع بها ایادی الممکنات الی سمآء فضل اللّه ربّ العالمین ثمّ وجّه الیه بتوجّه تتوجّه به الکائنات الی افقه المشرق المنیر و قل ای ربّ ترانی مقبلاً الی سمآء جودک و بحر عطائک و معرضاً عن دونک اسألک بتجلّیات نیّر ظهورک فی الطّور و باشراقات شمس فضلک من افق اسمک الغفور ان تغفر لی و ارحمنی ثمّ اکتب لی من قلمک الأعلی ما یرفعنی باسمک فی ناسوت الانشآء ای ربّ وفّقنی علی التّوجّه الیک و اصغآء ندآء اولیائک الّذین ما اضعفتهم قوّة العالم و ما منعتهم سطوة الأمم اقبلوا و قالوا اللّه ربّنا و ربّ من فی السّموات و الأرضین

یا شیخ براستی میگویم ختم رحیق مختوم باسم قیّوم برداشته شد خود را محروم منما این مظلوم لوجه اللّه میگوید تو هم لوجه اللّه در آنچه نازل شده و ظاهر گشته تفکّر نما شاید از فیوضات فیّاض حقیقی در این یوم مبارک نصیب برداری و محروم نمانی لیس هذا علی اللّه بعزیز آدم خاکی از کلمهٔ الهی عرشی شد و صیّاد ماهی دارای حکمت ربّانی گشت حضرت ابوذر راعی غنم بود سیّد امم شد

یا شیخ امروز روز علوم و فنون ظاهره نبوده و نیست چه که ملاحظه شد نفسی که بیک کلمه از آن علوم آگاه نه بر کرسیّ عقیان در صدر مجلس عرفان مستوی و صاحب علوم و دارای فنون محروم مقصود از این علوم علومىیست که از لفظ ابتدا شود و بلفظ منتهی گردد ولکن علومی که اثر و ثمر از آن ظاهر و سبب راحت و آسایش عباد است عنداللّه مقبول بوده و هست لو تسمع ندائی تدع ما عندک و تتوجّه الى مقام ماج فیه بحر الحکمة و البیان و هاج عرف عنایة ربّک الرّحمن

در این مقام بنظر آمد فی‌الجمله از امور گذشته ذکر شود شاید سبب ظهور عدل و انصاف گردد این مظلوم در ایّامی که حضرت سلطان ایّده اللّه ربّه الرّحمن عزم توجّه به اصفهان نموده اذن حاصل کرده قصد زیارت بقاع مقدّسهٔ منوّرهٔ ائمّه صلوات اللّه علیهم نموده و بعد از رجوع نظر بگرمی هواء دارالخلافة و شدّت آن به لواسان رفتیم و بعد از توجّه حکایت حضرت سلطان ایّده اللّه تبارک و تعالی واقع و در آن ایّام امور منقلب و نار غضب مشتعل جمعی را اخذ نمودند از جمله این مظلوم را لعمر اللّه ابداً داخل آن امر منکر نبودیم و در مجالس تحقیق هم عدم تقصیر ثابت مع‌ذلک ما را اخذ نمودند و از نیاوران که در آن ایّام مقرّ سلطنت بوده سر برهنه و پای برهنه پیاده با زنجیر بسجن طهران بردند چه که یک ظالمی سواره همراه کلاه از سر برداشت و بسرعت تمام با جمعى از میرغضبان و فرّاشان ما را بردند و چهار شهر در مقامی که شبه و مثل نداشت مقرّ معیّن نمودند امّا سجن که محلّ مظلوم و مظلومان بوده فى‌الحقیقه دخمهٔ تنگ تاریک از آن افضل بوده و چون وارد حبس شدیم بعد از ورود ما را داخل دالانی ظلمانی نمودند از آنجا از سه پلّهٔ سراشیب گذشتیم و بمقرّی که معیّن نموده بودند رسیدیم امّا محل تاریک و معاشر قریب صد و پنجاه نفس از سارقین اموال و قاتلین نفوس و قاطعین طرق بوده مع این جمعیّت محل منفذ نداشت جز طریقی که وارد شدیم اقلام از وصفش عاجز و روائح منتنه‌اش خارج از بیان و آن جمع اکثری بى لباس و فراش اللّه یعلم ما ورد علینا فى ذاک المقام الأنتن الأظلم

و در ایّام و لیالی در سجن مذکور در اعمال و احوال و حرکات حزب بابی تفکّر مینمودیم که مع علوّ و سموّ و ادراک آن حزب آیا چه شده که از ایشان چنین عملی ظاهر یعنى جسارت و حرکت آن حزب نسبت بذات شاهانه و بعد این مظلوم اراده نمود که بعد از خروج از سجن بتمام همّت در تهذیب آن نفوس قیام نماید

و در شبی از شبها در عالم رؤیا از جمیع جهات این کلمهٔ علیا اصغا شد انّا ننصرک بک و بقلمک لا تحزن عمّا ورد علیک و لا تخف انّک من الآمنین سوف یبعث اللّه کنوز الأرض و هم رجال ینصرونک بک و باسمک الّذی به احیا اللّه افئدة العارفین

و چون مظلوم از سجن خارج حسب الأمر حضرت پادشاه حرسه اللّه تعالى مع غلام دولت علیّهٔ ایران و دولت بهیّهٔ روس به عراق عرب توجّه نمودیم و بعد از ورود باعانت الهی و فضل و رحمت ربّانی آیات بمثل غیث هاطل نازل و باطراف ارض ارسال شد و جمیع عباد را مخصوص این حزب را بمواعظ حکیمانه و نصایح مشفقانه نصیحت نمودیم و از فساد و نزاع و جدال و محاربه منع کردیم تا آنکه از فضل الهی غفلت و نادانی ببر و دانائی بدل گشت و سلاح باصلاح

و در ایّام توقّف در سجن ارض طاء اگرچه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قلیل بود ولکن بعضى از اوقات که دست میداد احساس میشد از جهت اعلای رأس چیزى بر صدر میریخت بمثابهٔ رودخانهٔ عظیمى که از قلّهٔ جبل باذخ رفیعی بر ارض بریزد و بآن جهت از جمیع اعضا آثار نار ظاهر و در آن حین لسان قرائت مینمود آنچه را که بر اصغاء آن احدى قادر نه

و بعضی از بیانات که در الواح مخصوص این حزب نازل ذکر میشود تا بیقین مبین کل بدانند که این مظلوم عمل نموده آنچه را که نزد عقلا و مظاهر عدل و انصاف محبوب و مقبول بوده

یا اولیآء اللّه فى بلاده و احبّائه فى دیاره یوصیکم المظلوم بالأمانة و الدّیانة طوبی لمدینة فازت بأنوارهما بهما یرتفع مقام الانسان و یفتح باب الاطمینان على من فى الامکان طوبی لمن تمسّک بهما و عرف شأنهما و ویل لمن انکر مقامهما

و در مقام دیگر این کلمات نازل انّا نأمر عباد اللّه و امائه بالعصمة و التّقوى لیقومنّ من رقد الهوی و یتوجّهنّ الى اللّه فاطر الأرض و السّمآء کذلک امرنا العباد حینما اشرق نیّر الآفاق من جهة العراق لیس ضرّی سجنی و بلائی و ما ورد علیّ من طغاة العباد بل عمل الّذین ینسبون انفسهم الی نفسی و یرتکبون ما ینوح به قلبی و قلمی انّ الّذین یفسدون فى الأرض و یتصرّفون فى اموال النّاس و یدخلون البیوت من غیر اذن صاحبها انّى بریء منهم الّا ان یتوبوا و یرجعوا الى اللّه الغفور الرّحیم

و در مقام دیگر یا ملأ الأرض سارعوا الى مرضاة اللّه و جاهدوا حقّ الجهاد فی اظهار امره المبرم المتین قد قدّرنا الجهاد فی سبیل اللّه بجنود الحکمة و البیان و بالأخلاق و الأعمال کذلک قضی الأمر من لدن قویّ قدیر لیس الفخر لمن یفسد فى الأرض بعد اصلاحها اتّقوا اللّه یا قوم و لا تکونوا من الظّالمین

و در مقام دیگر لا تسبّوا احداً بینکم قد جئنا لاتّحاد من علی الأرض و اتّفاقهم یشهد بذلک ما ظهر من بحر بیانی بین العباد ولکنّ القوم اکثرهم فى بعد مبین ان یسبّکم احد او یمسّکم ضرّ فى سبیل اللّه اصبروا و توکّلوا علی السّامع البصیر انّه یشهد و یری و یعمل ما اراد بسلطان من عنده انّه هو المقتدر القدیر قد منعتم عن النّزاع و الجدال فی کتاب اللّه العزیز العظیم تمسّکوا بما تنتفع به انفسکم و اهل العالم کذلک یأمرکم مالک القدم الظّاهر بالاسم الأعظم انّه هو الآمر الحکیم

و در مقام دیگر ایّاکم ان تسفکوا الدّمآء اخرجوا سیف اللّسان عن غمد البیان لأنّ به تفتح مدائن القلوب انّا رفعنا حکم القتل عن بینکم انّ الرّحمة سبقت الممکنات ان کنتم تعلمون

و در مقام دیگر یا قوم لا تفسدوا فی الأرض و لا تسفکوا الدّمآء و لا تأکلوا اموال النّاس بالباطل و لا تتّبعوا کلّ ناعق رجیم

و در مقام دیگر آفتاب بیان الهی را غروب اخذ ننماید و افول از پی درنیاید امروز این کلمهٔ علیا از سدرهٔ منتهى اصغا شد انّى لمن احبّنی و اخذ اوامری و نبذ ما نهی عنه فى کتابی

و در مقام دیگر امروز روز ذکر و ثنا و روز خدمتست خود را محروم منمائید شمائید حروفات کلمات و کلمات کتاب و شما نهالهائی هستید که از دست عنایت در ارض رحمت کشته شده‌اید و از امطار کرم نموّ نموده‌اید شما را از عاصفات شرک و قاصفات کفر حفظ فرمود و بایادی شفقت تربیت نمود حال وقت اثمار و اوراقست و اثمار سدرهٔ انسانی اعمال طیّبه و اخلاق مرضیّه بوده و هست این اثمار را از غافلین منع منمائید اگر پذیرفتند مقصود حاصل و حیات ظاهر والّا ذروهم فى خوضهم یلعبون یا حزب اللّه جهد نمائید شاید قلوب احزاب مختلفهٔ عالم بآب بردباری و شفقت شما از ضغینه و بغضا پاک و پاکیزه شود و قابل و لائق تجلّیات آفتاب حقیقت گردد

در اشراق چهارم از اشراقات ذکر نمودیم از برای هر امری ناصری لازم و جنود منصوره در این ظهور اعمال و اخلاق پسندیده است و قائد و سردار این جنود تقوی اللّه بوده اوست دارای کل و حاکم بر کل

در تجلّی سوّم از کتاب تجلّیات ذکر نمودیم سبب علوّ وجود و سموّ آن علوم و فنون و صنائع است علم بمنزلهٔ جناحست از برای وجود و مرقاتست از برای صعود تحصیلش بر کل لازم ولکن علومی که اهل ارض از آن منتفع شوند نه علومی که از حرف ابتدا شود و بحرف منتهی گردد صاحبان علوم و صنائع را حقّ عظیم است بر اهل عالم یشهد بذلک امّ البیان فى هذا المقام المبین

فی‌الحقیقه کنز حقیقی از برای انسان علم اوست و اوست علّت عزّت و نعمت و فرح و نشاط و بهجت و انبساط طوبی لمن تمسّک به و ویل للغافلین

آن جناب باید در جمیع احوال عباد را بآنچه سبب ظهور اخلاق روحانیّه و اعمال طیّبه است دعوت فرمایند تا کل آگاه شوند بآنچه که سبب ارتفاع وجود است و بهمّت کامل قصد مقام اعلى و ذروهٔ علیا نمایند و آنچه سبب اوّل است از برای تربیت خلق خشیة اللّه بوده طوبی للفائزین

کلمهٔ اولی که در ورق اوّل فردوس از قلم ابهی مذکور و مسطور اینست براستی میگویم حفظ مبین و حصن متین از برای عموم اهل عالم خشیة اللّه بوده اوست سبب اکبر از برای حفظ بشر و علّت کبری از برای صیانت وری بلی در وجود آیتی موجود و آن انسان را از آنچه شایسته و لائق نیست منع مینماید و حراست میفرماید و نام آن را حیا گذارده‌اند ولکن این فقره محدود است بمعدودی کل دارای این مقام نبوده و نیستند باید سلاطین ایّام و علمای انام به دین تمسّک نمایند چه که اوست علّت ظهور خشیة اللّه فیما سواه

کلمهٔ ثانی که در ورق ثانی از فردوس ذکر نمودیم اینست قلم بیان در این حین مظاهر قدرت و مشارق اقتدار یعنی حضرات ملوک و سلاطین ایّدهم اللّه را نصیحت مینماید و به دین و تمسّک بآن وصیّت میکند اوست سبب بزرگ از برای نظم جهان و اطمینان من فی الامکان سستی ارکان دین سبب قوّت جهّال و جرئت و جسارت شده براستى میگویم آنچه از مقام بلند دین کاست بر غفلت اشرار افزود و نتیجه بالأخره هرج و مرج است اسمعوا یا اولی الأبصار ثمّ اعتبروا یا اولی الأنظار

امید آنکه آن جناب در آنچه ذکر شد باذن واعیه اصغا فرمایند شاید عباد را از ما عندهم به ما عند اللّه آگاه نمایند از حقّ میطلبیم نور انصاف و آفتاب عدل را از سحاب تیرهٔ غفلت نجات بخشد و ظاهر فرماید هیچ نوری بنور عدل معادله نمینماید آنست سبب نظم عالم و راحت امم

در صحیفهٔ بیان این کلمهٔ علیا مسطور و مرقوم بگو ای دوستان جهد نمائید شاید مصیباتی که فی سبیل اللّه بر مظلوم و شما وارد شده بین ناس ضایع نشود بذیل عفّت تمسّک نمائید و همچنین بحبل امانت و دیانت صلاح عالم را ملاحظه نمائید نه هوای نفس را یا حزب المظلوم شمائید رعاة عالم اغنام را از ذئب نفس و هوی مقدّس دارید و بطراز تقوی اللّه مزیّن نمائید اینست حکم محکم که از قلم قدم در این حین جاری شده لعمر اللّه سیف الأخلاق و الآداب احدّ من سیوف الحدید انّ الفطرة فی هذا الحین تنادی و تقول یا قوم قد اتی الیوم و اظهرنی ربّی بنور کسفت عند اشراقه شموس البیان اتّقوا الرّحمن و لا تکونوا من الغافلین

کلمهٔ سوّم که در ورق سوّم فردوس ذکر نمودیم اینست یا ابن الانسان لو تکون ناظراً الی الفضل ضع ما ینفعک و خذ ما ینتفع به العباد و ان تکن ناظراً الى العدل اختر لدونک ما تختاره لنفسک انّ الانسان مرّةً یرفعه الخضوع الی سمآء العزّة و الاقتدار و اخری ینزله الغرور الی مقام الذّلّة و الانکسار یوم عظیم است و ندا بزرگ در لوحی از الواح این کلمهٔ علیا را ذکر نمودیم اگر عالم روح بتمامه بقوّهٔ سامعه تبدیل شود میتوان گفت لائق اصغاء این ندا است که از افق اعلی مرتفع والّا این آذانهای آلوده بقصص کاذبه لائق نبوده و نیست طوبی للسّامعین و ویل للغافلین

از حقّ جلّ جلاله سائل و آمل که مشارق ثروت و اقتدار و مطالع عزّت و اختیار یعنی ملوک ارض ایّدهم اللّه را بر صلح اکبر تأیید فرماید اینست سبب اعظم از برای راحت امم سلاطین آفاق وفّقهم اللّه باید باتّفاق باین امر که سبب اعظم است از برای حفظ عالم تمسّک فرمایند امید آنکه قیام نمایند بر آنچه سبب آسایش عباد است باید مجلس بزرگی ترتیب دهند و حضرات ملوک و یا وزرا در آن مجلس حاضر شوند و حکم اتّحاد و اتّفاق را جاری فرمایند و از سلاح باصلاح توجّه کنند و اگر سلطانی بر سلطانی برخیزد سلاطین دیگر بر منع او قیام نمایند در این صورت عساکر و آلات و ادوات حرب لازم نه الّا علی قدر مقدور لحفظ بلادهم و اگر باین خیر اعظم فائز شوند اهل مملکت کل براحت و مسرّت بامور خود مشغول گردند و نوحه و ندبهٔ اکثری از عباد ساکن شود نسأل اللّه ان یؤیّدهم على ما یحبّ و یرضی انّه هو ربّ العرش و الثّری و مالک الآخرة و الأولی احسن و اولی آنکه در آن مجلس خود سلاطین عظام حاضر شوند و حکم فرمایند و هر یک از سلاطین که بر این امر و اجرای آن قیام فرماید او سیّد سلاطین است عند اللّه طوبی له و نعیماً له

در این اراضی هر هنگام نوبت عسکریّه میشود از هر جهتی فزع اکبر ظاهر و هر یک از دول در هر سنه بر عساکر میافزاید چه که وزرای حرب در این فقره حریصند و به هل من مزید ناطق از قرار مذکور دولت ایران ایّدها اللّه هم اراده نموده‌اند بر عسکر بیفزایند نزد مظلوم حال صدهزار عسکر منظّم مرتّب کفایت مینماید امید آنکه آن حضرت بر نور عدل بیفزایند لعمر اللّه عدل جندیست قویّ اوست در مقام اوّل و رتبهٔ اولی فاتح افئده و قلوب و اوست مبیّن اسرار وجود و دارای رایت محبّت و جود

و در خزائن علوم الهی علمی موجود که عمل بآن خوف را زائل مینماید ولکن على قدر مقدور و آن ترتیبی است که باید از ایّام طفولیّت بآن عمل شود بسیار فرق مینماید و آنچه از آن بکاهد بر جرئت میافزاید اگر ارادهٔ الهی مدد فرماید شرح مبسوطى در آنچه ذکر شد از قلم بیان جاری میگردد و شاید در مراتب علوم و فنون هم ظاهر شود آنچه که سبب تجدید عالم و امم گردد و همچنین کلمه‌ئی در صحیفهٔ حمرا از قلم اعلی مرقوم و مسطور و آن کلمه قوّت مکنونهٔ در عباد را بتمامها ظاهر فرماید بلکه مثل آن بر آن بیفزایدنسأل اللّه تبارک و تعالی ان یؤیّد عباده علی ما یحبّ و یرضی

این ایّام از جمیع جهات اعدا ظاهر و نار بغضا مشتعل ای اهل ارض لعمری و عمرکم این مظلوم خیال ریاست نداشته و ندارد و مقصود رفع آنچه سبب اختلاف احزاب عالم و تفریق امم است بوده و هست تا کل فارغ و آزاد شوند و بخود پردازند استدعا آنکه دوستان این ذیل را بغبار اکاذیب نیالایند و بذکر خوارق عادات که نزد ایشان است از شأن و مقام و تقدیس و تنزیه نکاهند

سبحان‌اللّه امروز روزیست که عقلا از این مظلوم اخذ رأی نمایند و از حقّ بطلبند آنچه را که سبب عزّت و آسایش است ولکن کل برعکس بر اطفاء این نور ساطع لمیع جاهد و ساعی و هر نفسی در صدد آنست که تقصیری ثابت نماید و یا ایرادی وارد آورد امر بمقامی رسیده که از جمیع اطوار این مظلوم اظهار نموده‌اند آنچه را که ذکر آن شایسته نیست یکی از دوستان از نفسی از نفوس مجتمعه در مدینهٔ کبیره ذکر نموده که گفته در هر سنه مبلغ پنجاه‌هزار تومان از وطن به عکّا میرود و بکمال افسوس این فقره را ذکر نمود معلوم نشد محاسب که بوده و دفتردار که

باری این مظلوم در جمیع آنچه وارد آورده‌اند و گفته‌اند صابر و صامت چه که اراده آنکه از عنایت حقّ جلّ جلاله و رحمت مسبوقه حکم جدال و نزاع و سفک دماء را از عالم بقوّهٔ بیان محو نمائیم در جمیع احوال در آنچه گفته‌اند بصبر جمیل تمسّک جسته‌ایم و بحقّ گذارده‌ایم ولکن در جواب این فقره ذکر نمودیم اگر فی‌الحقیقه در آنچه ذکر نموده صادقست باید مالک وجود و سلطان غیب و شهود را شکر نماید که نفسی را از ایران مبعوث فرموده که در سجن من غیر ناصر و معین ایران را تصرّف فرموده و یک مالیات هر سنه از آن اخذ میفرماید این مقام ستایش است نه نکوهش لو یکون من المنصفین و اگر نفسی اراده نماید بر امور این مظلوم واقف شود جواب اینست که در بعضی از لیالی و ایّام اسرای عالم و مظلومهای امم بی‌قوت شب را بروز آورده‌اند و روز را بشب این اذکار را دوست نداشته و نداریم و از گوینده هم شکایت ننموده و نمینمائیم در این سجن شخص معزّزی چندی از سنگ‌تراشی کسب معاش مینمود و در بعضى از اوقات هم بعضی بطعام اللّه مرزوق یعنى جوع نسأل اللّه تبارک و تعالی ان یؤیّد الکلّ علی العدل و الانصاف و یوفّقهم علی الانابة و الرّجوع انّه هو السّامع المجیب

سبحانّک اللّهمّ یا الهی تری ما ورد علی المظلوم من الّذین ما عاشرونی و قاموا علی ضرّی و مسکنتی بحیث عجزت الأقلام عن ذکره و الألسن عن بیانه و الألواح عن حمله تسمع حنین قلبی و ضجیج کینونتی و ما ورد علی امنائک فی بلادک و اصفیائک فی مملکتک من الّذین نقضوا عهدک و میثاقک ای ربّ اسألک بضجیج العشّاق فی الآفاق و بحنینهم فی بعدهم عن ساحة قربک و بالدّمآء الّتی سفکت فی حبّک و بالأکباد الّتی ذابت فی سبیلک ان تحفظ اولیائک من ظلم الّذین غفلوا من اسرار اسمک المختار ای ربّ ایّدهم بقدرتک الّتی غلبت الأشیآء و وفّقهم علی الصّبر و الاصطبار انّک انت المقتدر العزیز الوهّاب لا اله الّا انت الکریم الفیّاض

این ایّام بعضی از عدل و انصاف گذشته‌اند و با سیف ضغینه و سنان بغضا هجوم نموده‌اند و حال آنکه شأن منصفین آنکه مردود عالم و مطرود امم را اعانت نمایند و ببر و تقوی تمسّک جویند اکثری الی حین ندانسته‌اند که ارادهٔ این مظلوم چیست و بچه جهت حمل بلایای لاتحصی نموده باری لسان قلب به یا لیت قومی یعلمون ناطق و مظلوم منقطعاً عن الکلّ باین کلمهٔ علیا متکلّم قد احاطت الأمواج سفینة اللّه المهیمن القیّوم انّک یا ملّاح لا تضطرب عن الأریاح انّ فالق الأصباح معک فى هذه الظّلمة الّتی بها اضطربت افئدة العباد الّا من شآء اللّه العزیز المختار

یا شیخ قسم بآفتاب حقیقت که از افق سماء سجن مشرق و لائح این مظلوم جز اصلاح قصدی نداشته یشهد بذلک کلّ عارف بصیر و کلّ عالم خبیر و فی حین البلایا کان متمسّکاً بحبل الصّبر و الاصطبار و راضیاً بما ورد علیه من الأعدآء و هو یقول یا الهی ترکت ارادتی لارادتک و مشیّتی لظهور مشیّتک وعزّتک لا ارید نفسی و بقائها الّا للقیام علی خدمة امرک و لا احبّ وجودی الّا للفدآء فی سبیلک ای ربّ تری و تعلم انّ الّذین اردنا منهم العدل و الانصاف قاموا علینا بالظّلم و الاعتساف فی الظّاهر کانوا معی و فی الباطن نصروا اعدائی الّذین قاموا علی هتک حرمتی الهی الهی اشهد انّک خلقت عبادک لنصرة امرک و اعلآء کلمتک و هم نصروا اعدائک اسألک بأمرک الّذی احاط بالوجود و باسمک الّذی به سخّرت الغیب و الشّهود ان تزیّن اهل الأرض بنور عدلک و نوّر قلوبهم بضیآء معرفتک ای ربّ انا عبدک و ابن عبدک اشهد بوحدانیّتک و فردانیّتک و بتقدیس ذاتک و تنزیه کینونتک ای ربّ تری امنائک بین ایادی الخائنین من خلقک و المفترین من بریّتک و تعلم ما ورد علینا من الّذین انت اعلم بهم منّا قد ارتکبوا ما انشقّ به ستر المقرّبین من خلقک اسألک ان تؤیّدهم علی القیام علی ما فات عنهم فی ایّام مشرق وحیک و مطلع الهامک انّک انت المقتدر على ما تشآء و فی قبضتک زمام من فی السّموات و الأرضین قد ارتفع ندآء الفطرة و حنینها و تنادی بأعلی النّدآء و تقول یا قوم تاللّه انّی فزت بمظهری و منزلی هذا یوم فیه ابتسم الطّور بمکلّمه و کرمل بمنزلها و السّدرة بمعلّمها اتّقوا اللّه و لا تکونوا من المنکرین لا تحرموا انفسکم عمّا ظهر بالفضل خذوا کوثر البقآء باسم ربّکم مالک الأسمآء ثمّ اشربوا منه بذکره العزیز البدیع

در جمیع احوال عباد را بمعروف امر نمودیم و از منکر نهی مالک وجود شاهد و گواه که این مظلوم از حقّ برای خلق طلبیده آنچه را که سبب الفت و اتّحاد و مودّت و اتّفاقست لعمر اللّه این مظلوم قادر بر ستر نبوده انّه اظهر ما اراد و هو المقتدر المختار

این کلمات عالیات که در لوح حضرت سلطان نازل بعضی از آن را مکرّر ذکر مینمائیم تا آن جناب بیقین مبین بدانند که آنچه ذکر شده من عند اللّه بوده یا سلطان انّی کنت کأحد من العباد و راقداً على المهاد مرّت علیّ نسائم السّبحان و علّمنی علم ما کان لیس هذا من عندی بل من لدن عزیز علیم و امرنی بالنّدآء بین الأرض و السّمآء بذلک ورد علیّ ما ذرفت به دموع العارفین ما قرأت ما عند النّاس من العلوم و ما دخلت المدارس فاسأل المدینة الّتی کنت فیها لتوقن بأنّی لست من الکاذبین هذه ورقة حرّکتها اریاح مشیّة ربّک العزیز الحمید هل لها استقرار عند هبوب اریاح عاصفات لا ومالک الأسمآء و الصّفات بل تحرّکها کیف ترید لیس للعدم وجود تلقآء القدم قد جآء امره المبرم و انطقنی بذکره بین العالمین انّی لم اکن الّا کالمیّت تلقآء امره قلّبتنی ید ارادة ربّک الرّحمن الرّحیم هل یقدر احد ان یتکلّم من تلقآء نفسه بما یعترض به علیه العباد من کلّ وضیع و شریف لا والّذی علّم القلم اسرار القدم الّا من کان مؤیّداً من لدن مقتدر قدیر

یا سلطان انظر بطرف العدل الی المظلوم ثمّ احکم بالحقّ فیما ورد علیه انّ اللّه قد جعلک ظلّه بین العباد و آیة قدرته لمن فی البلاد احکم بیننا و بین الّذین ظلمونا من دون بیّنة و لا کتاب منیر انّ الّذین حولک یحبّونک لأنفسهم و الغلام یحبّک لنفسک و ما اراد الّا ان یقرّبک الی مقرّ الفضل و یقلّبک الی یمین العدل و کان ربّک علی ما اقول شهیداً

یا سلطان لو تسمع صریر القلم الأعلی و هدیر ورقآء البقآء علی افنان سدرة المنتهی فی ذکر اللّه موجد الأسمآء و خالق الأرض و السّمآء لیبلّغک الی مقام لا تری فى الوجود الّا تجلّی حضرة المعبود و تری الملک احقر شیء عندک تضعه لمن اراد و تتوجّه الی افق کان بأنوار الوجه مضیئاً و لا تحمل ثقل الملک ابداً الّا لنصرة ربّک العلیّ الأعلی اذاً یصلّی علیک الملأ الأعلی حبّذا هذا المقام الأسنی لو ترتقی الیه بسلطان کان باسم اللّه معروفا

آن جناب یا غیر گفته سورهٔ توحید را ترجمه نمایند تا نزد کل معلوم و مبرهن گردد که حقّ لم‌یلد و لم‌یولد است و بابیها بربوبیّت و الوهیّت قائلند

یا شیخ این مقام مقام فنای از نفس و بقآء باللّه است و این کلمه اگر ذکر شود مدلّ بر نیستى بحت باتّ است این مقام لا املک لنفسى نفعاً و لا ضرّاً و لا حیوةً و لا نشورا است

یا شیخ علمای عصر در تجلّیات سدرهٔ بیان لابن عمران در طور عرفان چه میگویند آن حضرت کلمه را از سدره اصغا نمود و قبول فرمود ولکن اکثری از ادراک این مقام محروم چه که به ما عندهم مشغولند و از ما عند اللّه غافل سیّد فندرسک در این مقام خوب گفته

این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری

گر ابونصرستی و ور بوعلی سیناستی