الباب المذکور فی بیان انّ شمس الحقیقة و مظهر نفس اللّه لیکوننّ سلطاناً علی من فی السّموات و الأرض و ان لن یطیعه احد من اهل الأرض و غنیّاً عن کلّ من فی الملک و ان لم یکن عنده دینار کذلک نظهر لک من اسرار الأمر و نلقی علیک من جواهر الحکمة لتطیرنّ بجناحی الانقطاع فی الهوآء الّذی کان عن الأبصار مستوراً
لطائف و جواهر این باب آنکه بر صاحبان نفوس زکیّه و مرایای قدسیّه مبرهن و واضح شود که شموس حقیقت و مرایای احدیّت در هر عصر و زمان که از خیام غیب هویّه بعالم شهاده ظهور میفرمایند برای تربیت ممکنات و ابلاغ فیض بر همۀ موجودات با سلطنتی قاهر و سطوتی غالب ظاهر میشوند چه که این جواهر مخزونه و کنوز غیبیّهٔ مکنونه محلّ ظهور یفعل اللّه ما یشآء و یحکم ما یریدند
و بر اولی العلم و افئدهٔ منیره واضحست که غیب هویّه و ذات احدیّه مقدّس از بروز و ظهور و صعود و نزول و دخول و خروج بوده و متعالیست از وصف هر واصفی و ادراک هر مدرکی لمیزل در ذات خود غیب بوده و هست و لایزال بکینونت خود مستور از ابصار و انظار خواهد بود لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللّطیف الخبیر چه میان او و ممکنات نسبت و ربط و فصل و وصل و یا قرب و بعد و جهت و اشاره بهیچوجه ممکن نه زیرا که جمیع من فی السّموات و الأرض بکلمئ امر او موجود شدند و بارادهٔ او که نفس مشیّت است از عدم و نیستی بحت باتّ بعرصهٔ شهود و هستی قدم گذاشتند
سبحاناللّه بلکه میانهٔ ممکنات و کلمهٔ او هم نسبت و ربطی نبوده و نخواهد بود و یحذّرکم اللّه نفسه بر این مطلب برهانیست واضح و کان اللّه و لم یکن معه من شیء دلیلی است لائح چنانچه جمیع انبیا و اوصیا و علما و عرفا و حکما بر عدم بلوغ معرفت آن جوهر الجواهر و بر عجز از عرفان و وصول آن حقیقة الحقائق مقرّ و مذعنند
و چون ابواب عرفان ذات ازل بر وجه ممکنات مسدود شد لهذا باقتضای رحمت واسعهٔ سبقت رحمته کلّ شیء و وسعت رحمتی کلّ شیء جواهر قدس نورانی را از عوالم روح روحانی بهیاکل عزّ انسانی در میان خلق ظاهر فرمود تا حکایت نمایند از آن ذات ازلیّه و ساذج قدمیّه و این مرایای قدسیّه و مطالع هویّه بتمامهم از آن شمس وجود و جوهر مقصود حکایت مینمایند مثلاً علم ایشان از علم او و قدرت ایشان از قدرت او و سلطنت ایشان از سلطنت او و جمال ایشان ازجمال او و ظهور ایشان از ظهور او و ایشانند مخازن علوم ربّانی و مواقع حکمت صمدانی و مظاهر فیض نامتناهی و مطالع شمس لایزالی چنانچه میفرماید لا فرق بینک و بینهم الّا بأنّهم عبادک و خلقک و اینست مقام انا هو و هو انا که در حدیث مذکور است
و احادیث و اخبار مدلّهٔ بر این مطلب بسیار است و این بنده نظر باختصار متعرّض ذکر آنها نشدم بلکه آنچه در آسمانها و زمین است محالّ بروز صفات و اسمای الهی هستند چنانچه در هر ذرّه آثار تجلّی آن شمس حقیقی ظاهر و هویداست که گویا بدون ظهور آن تجلّی در عالم ملکی هیچ شیء بخلعت هستی مفتخر نیاید و بوجود مشرّف نشود چه آفتابهای معارف که در ذرّه مستور شده و چه بحرهای حکمت که در قطره پنهان گشته خاصّه انسان که از بین موجودات باین خلع تخصیص یافته و باین شرافت ممتاز گشته چنانچه جمیع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی بنحو اکمل و اشرف ظاهر و هویداست و کلّ این اسماء و صفات راجع باوست اینست که فرموده الانسان سرّی و انا سرّه و آیات متواتره که مدلّ و مشعر بر این مطلب رقیق لطیف است در جمیع کتب سماویّه و صحف الهیّه مسطور و مذکور است چنانچه میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم و در مقام دیگر میفرماید و فی انفسکم أ فلا تبصرون و در مقام دیگر میفرماید و لا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فأنساهم انفسهم چنانچه سلطان بقا روح من فی سرادق العمآء فداه میفرماید من عرف نفسه فقد عرف ربّه
قسم بخدا ای مخدوم من اگر قدری در این عبارات تفکّر فرمائی ابواب حکمت الهیّه و مصاریع علم نامتناهی را بر وجه خود گشوده یابی
باری از این بیانات معلوم شد که جمیع اشیاء حاکی از اسماء و صفات الهیّه هستند هر کدام بقدر استعداد خود مدلّ و مشعرند بر معرفت الهیّه بقسمی که احاطه کرده است ظهورات صفاتیّه و اسمائیّه همهٔ غیب و شهود را اینست که میفرماید أ یکون لغیرک من الظّهور ما لیس لک حتّی یکون هو المظهر لک عمیت عین لا تراک و باز سلطان بقا میفرماید ما رأیت شیئاً الّا و قد رأیت اللّه فیه او قبله او بعده و در روایت کمیل نور اشرق من صبح الأزل فیلوح علی هیاکل التّوحید آثاره و انسان که اشرف و اکمل مخلوقات است اشدّ دلالةً و اعظم حکایةً است از سایر معلومات و اکمل انسان و افضل و الطف او مظاهر شمس حقیقتند بلکه ماسوای ایشان موجودند بارادهٔ ایشان و متحرّکند بافاضهٔ ایشان لولاک لما خلقت الأفلاک بلکه کل در ساحت قدس ایشان معدوم صرف و مفقود بحتند بلکه منزّه است ذکر ایشان از ذکر غیر و مقدّس است وصف ایشان از وصف ماسوی و این هیاکل قدسیّه مرایای اوّلیّۀ ازلیّه هستند که حکایت نمودهاند از غیب الغیوب و از کلّ اسماء و صفات او از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حکمت و عزّت و جود و کرم و جمیع این صفات از ظهور این جواهر احدیّه ظاهر و هویداست
و این صفات مختصّ ببعضی دون بعضی نبوده و نیست بلکه جمیع انبیای مقرّبین و اصفیای مقدّسین باین صفات موصوف و باین اسماء موسومند نهایت بعضی در بعضی مراتب اشدّ ظهوراً و اعظم نوراً ظاهر میشوند چنانچه میفرماید تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض پس معلوم و محقّق شد که محلّ ظهور و بروز جمیع این صفات عالیه و اسمای غیر متناهیه انبیا و اولیای او هستند خواه بعضی از این صفات در آن هیاکل نوریّه بر حسب ظاهر ظاهر شود و خواه نشود نه اینست که اگر صفتی بر حسب ظاهر از آن ارواح مجرّده ظاهر نشود نفی آن صفت از آن محالّ صفات الهیّه و معادن اسماء ربوبیّه شود لهذا بر همۀ این وجودات منیره و طلعات بدیعه حکم جمیع صفات اللّه از سلطنت و عظمت و امثال آن جاریست اگرچه بر حسب ظاهر بسلطنت ظاهره و غیر آن ظاهر نشوند و این فقره بر هر ذی بصری ثابت و محقّق است دیگر احتیاج برهان نیست
بلی این عباد چون از عیون صافیهٔ منیرئ علوم الهیّه تفاسیر کلمات قدسیّه را اخذ ننمودهاند لهذا تشنه و افسرده در وادی ظنون و غفلت سایرند و از بحر عذب فرات معرض شده در حول ملح اجاج طائفند چنانچه در وصف ایشان ورقاء هویّه بیان فرموده و ان یروا سبیل الرّشد لا یتّخذوه سبیلاً و ان یروا سبیل الغیّ یتّخذوه سبیلاً ذلک بأنّهم کذّبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین که ترجمهٔ آن اینست اگر ببینند راه صلاح و رستگاری را آن را اخذ نمینمایند و بآن اقبال نمیکنند و امّا اگر راه باطل و طغیان و ضلالت را مشاهده کنند آن را برای خود راه وصول بحقّ قرار دهند و این اقبال بباطل و اعراض از حقّ ظاهر نشد یعنی باین ضلالت و گمراهی مبتلا نشدند مگر بجزای آنکه تکذیب کردند آیات ما را و بودند از نزول آیات ما و ظهورات آن غفلتکنندگان
چنانچه مشاهده شد در این ظهور بدیع منیع که کرورها آیات الهیّه از سماء قدرت و رحمت نازل شد با وجود این جمیع خلق اعراض نموده و تمسّک جستهاند باقوال عبادی که یک حرف از آن را ادراک نمینمایند از این جهت است که در امثال این مسائل واضحه شبهه نموده و خود را از رضوان علم احدیّه و ریاض حکمت صمدیّه محروم نمودهاند
باری راجع بمطلب میشویم که سؤال از آن شده بود که سلطنت قائم با آنکه در احادیث مأثوره از انجم مضیئه وارد شده با وجود این اثری از سلطنت ظاهر نشد بلکه خلاف آن تحقّق یافت چنانچه اصحاب و اولیای او در دست ناس مبتلا و محصور بوده و هستند و در نهایت ذلّت و عجز در ملک ظاهرند بلی سلطنتی که در کتب در حقّ قائم مذکور است حقّ و لا ریب فیه ولیکن آن نه آن سلطنت و حکومتی است که هر نفسی ادراک نماید و دیگر آنکه جمیع انبیای قبل که بشارت دادهاند مردم را بظهور بعد همئ آن مظاهر قبل ذکر سلطنت ظهور بعد را نموده چنانچه در کتب قبل مسطور است و این تخصیص بقائم ندارد و در حقّ جمیع آن مظاهر قبل و بعد حکم سلطنت و جمیع صفات و اسماء ثابت و محقّق است زیرا که مظاهر صفات غیبیّه و مطالع اسرار الهیّهاند چنانچه مذکور شد
و دیگر آنکه مقصود از سلطنت احاطه و قدرت آن حضرتست بر همهٔ ممکنات خواه در عالم ظاهر باستیلای ظاهری ظاهر شود و یا نشود و این بسته باراده و مشیّت خود آن حضرتست ولیکن بر آن جناب معلوم بوده که سلطنت و غنا و حیات و موت و حشر و نشر که در کتب قبل مذکور است مقصود این نیست که الیوم این مردم احصا و ادراک مینمایند بلکه مراد از سلطنت سلطنتی است که در ایّام ظهور هر یک از شموس حقیقت بنفسه لنفسه ظاهر میشود و آن احاطۀ باطنیّه است که بآن احاطه مینماید کلّ من فی السّموات و الأرض را و بعد باستعداد کون و زمان و خلق در عالم ظاهر بظهور میآید چنانچه سلطنت حضرت رسول حال در میان ناس ظاهر و هویداست و در اوّل امر آن حضرت آن بود که شنیدید چه مقدار اهل کفر و ضلال که علمای آن عصر و اصحاب ایشان باشند بر آن جوهر فطرت و ساذج طینت وارد آوردند چه مقدار خاشاکها و خارها که بر محلّ عبور آن حضرت میریختند و این معلوم است که آن اشخاص بظنون خبیثئ شیطانیّهٔ خود اذیّت بآن هیکل ازلی را سبب رستگاری خود میدانستند زیرا که جمیع علمای عصر بمثل عبداللّه اُبَی و ابوعامر راهب و کعب بن اشرف و نضر بن حارث جمیع آن حضرت را تکذیب نمودند و نسبت بجنون و افترا دادند و نسبتهائی که نعوذ باللّه من ان یجری به المداد او یتحرّک علیه القلم او یحمله الألواح بلی این نسبتها بود که سبب ایذای مردم نسبت بآن حضرت شد و این معلوم و واضح است که علمای وقت اگر کسی را رد و طرد نمایند و از اهل ایمان ندانند چه بر سر آن نفس میآید چنانچه بر سر این بنده آمد و دیده شد
اینست که آن حضرت فرمود ما اوذی نبیّ بمثل ما اوذیت و در فرقان نسبتها که دادند و اذیّتها که بآن حضرت نمودند همه مذکور است فارجعوا الیه لعلّکم بمواقع الأمر تطّلعون حتّی قسمی بر آن حضرت سخت شد که احدی با آن حضرت و اصحاب او چندی معاشرت نمینمود و هر نفسی که خدمت آن حضرت میرسید کمال اذیّت را باو وارد مینمودند
در این موقع یک آیه ذکر مینمایم که اگر چشم بصیرت باز کنی تا زنده هستی بر مظلومی آن حضرت نوحه و ندبه نمائی و آن آیه در وقتی نازل شد که آن حضرت از شدّت بلایا و اعراض ناس بغایت افسرده و دلتنگ بود جبرئیل از سدرة المنتهای قرب نازل شد و این آیه تلاوت نمود و ان کان کبر علیک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقاً فی الأرض او سلّماً فی السّمآء که ترجمهٔ آن اینست که اگر بزرگ است بر تو اعراض معرضین و سخت است بر تو ادبار منافقین و ایذای ایشان پس اگر مستطیعی و میتوانی طلب کن نقبی در زیر ارض یا نردبانی بسوی آسمان که تلویح بیان اینست که چاره نیست و دست از تو بر نمیدارند مگر آنکه در زیر زمین پنهان شوی و یا بآسمان فرار نمائی
و حال امروز مشاهده نما که چه قدر از سلاطین باسم آن حضرت تعظیم مینمایند و چه قدر از بلاد و اهل آن که در ظلّ او ساکنند و بنسبت بآن حضرت افتخار دارند چنانچه بر منابر و گلدستهها این اسم مبارک را بکمال تعظیم و تکریم ذکر مینمایند و سلاطینی هم که در ظلّ آن حضرت داخل نشدهاند و قمیص کفر را تجدید ننمودهاند ایشان هم ببزرگی و عظمت آن شمس عنایت مقرّ و معترفند اینست سلطنت ظاهره که مشاهده میکنی و این لابدّ است از برای جمیع انبیا که یا در حیات و یا بعد از عروج ایشان بموطن حقیقی ظاهر و ثابت میشود چنانچه الیوم ملاحظه میگردد ولیکن آن سلطنت که مقصود است لمیزل و لایزال طائف حول ایشانست و همیشه با ایشان است و آنی انفکاک نیابد و آن سلطنت باطنیّه است که احاطه نموده کلّ من فی السّموات و الأرض را
و از جملهٔ سلطنت آنست که از آن شمس احدیّه ظاهر شد آیا نشنیدی که بیک آیه چگونه میانهٔ نور و ظلمت و سعید و شقی و مؤمن و کافر فصل فرمود و جمیع اشارات و دلالات قیامت که شنیدی از حشر و نشر و حساب و کتاب و غیره کل بتنزیل همان یک آیه هویدا شد و بعرصهٔ شهود آمد و همچنین آن آیهٔ منزله رحمت بود برای ابرار یعنی انفسی که در حین استماع گفتند ربّنا سمعنا و اطعنا و نقمت شد برای فجّار یعنی آنهائی که بعد از استماع گفتند سمعنا و عصینا و سیف اللّه بود برای فصل مؤمن از کافر و پدر از پسر چنانچه دیدهاید آنهائی که اقرار نمودند با آنهائی که انکار نمودند در صدد جان و مال هم برآمدند چه پدرها که از پسرها اعراض نمودند و چه عاشقها که از معشوقها احتراز جستند و چنان حادّ و برنده بود این سیف بدیع که همهٔ نسبتها را از هم قطع نمود و از یک جهت ملاحظه فرمائید چگونه وصل نمود مثل آنکه ملاحظه شد که جمعی از ناس که سالها شیطان نفس تخم کینه و عدوان مابین ایشان کاشته بود بسبب ایمان باین امر بدیع منیع چنان متّحد و موافق شدند که گویا از یک صلب ظاهر شدهاند کذلک یؤلّف اللّه بین قلوب الّذینهم انقطعوا الیه و آمنوا بآیاته و کانوا من کوثر الفضل بأیادی العزّ من الشّاربین و دیگر آنکه چه قدر از مردم مختلف العقاید و مختلف المذهب و مختلف المزاج که از این نسیم رضوان الهی و بهارستان قدس معنوی قمیص جدید توحید پوشیدند و از کأس تفرید نوشیدند
اینست معنی حدیث مشهور که فرموده گرگ و میش از یک محل میخورند و میآشامند و حال نظر بعدم معرفت این جهّال فرمائید بمثل امم سابقه هنوز منتظرند که کی این حیوانات بر یک خوان مجتمع میشوند اینست رتبهٔ ناس گویا هرگز از جام انصاف ننوشیدهاند و هرگز در سبیل عدل قدم نگذاشتهاند از همه گذشته این امر وقوعش چه حسنی در عالم احداث مینماید فنعم ما نزّل فی شأنهم لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها
و دیگر آنکه ملاحظه فرمائید بتنزیل همین یک آیهٔ منزلهٔ از سماء مشیّت چگونه حساب خلایق کشیده شد که هر کس اقرار نمود و اقبال جست حسنات او بر سیّئات زیادتی نمود و جمیع خطایای او معفوّ شد و مغفور آمد کذلک یصدق فی شأنه بأنّه سریع الحساب و کذلک یبدّل اللّه السّیّئات بالحسنات لو انتم فی آفاق العلم و انفس الحکمة تتفرّسون و همچنین هر کس از جام حبّ نصیب برداشت از بحر فیوضات سرمدیّه و غمام رحمت ابدیّه حیات باقیهٔ ابدیّۀ ایمانیّه یافت و هر نفسی که قبول ننمود بموت دائمی مبتلا شد و مقصود از موت و حیات که در کتب مذکور است موت و حیات ایمانیست و از عدم ادراک این معنی است که عامّهٔ ناس در هر ظهور اعتراض نمودند و بشمس هدایت مهتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند
چنانچه وقتی که سراج محمّدی در مشکاة احمدیّه مشتعل شد بر مردم حکم بعث و حشر و حیات و موت فرمود این بود که اعلام مخالفت مرتفع شد و ابواب استهزاء مفتوح گشت چنانچه از زبان مشرکین روح الأمین خبر داده و لئن قلت انّکم مبعوثون من بعد الموت لیقولنّ الّذین کفروا ان هذا الّا سحر مبین مضمون آن اینست که اگر بگوئی باین مشرکین که شما مبعوث شدهاید بعد از مردن هرآینه میگویند آنهائی که کافر شدهاند بخدا و آیات او نیست این مگر سحری ظاهر و آشکار و هویدا و در جای دیگر میفرماید و ان تعجب فعجب قولهم أ ئذا کنّا تراباً أ ئنّا لفی خلق جدید که ترجمهٔ آن اینست میفرماید اگر عجب میداری پس عجبست قول کافران و معرضان که میگویند آیا ما تراب بودیم و از روی استهزاء میگفتند که آیا مائیم مبعوثشدگان اینست که در مقام دیگر قهراً لهم میفرماید أ فعیینا بالخلق الأوّل بل هم فی لبس من خلق جدید مضمون آن این است که آیا ما عاجز و مانده شدیم از خلق اوّل بلکه این مشرکین در شک و شبهه هستند از خلق جدید
و علمای تفسیر و اهل ظاهر چون معانی کلمات الهیّه را ادراک ننمودند و از مقصود اصلی محتجب ماندند لهذا بقاعدۀ نحو استدلال نمودند اذا که بر سر ماضی درآید معنی مستقبل افاده میشود و بعد در کلماتی که کلمهٔ اذا نازل نگشته متحیّر ماندند مثل اینکه میفرماید و نفخ فی الصّور ذلک یوم الوعید و جآءت کلّ نفس معها سائق و شهید که معنی ظاهر آن این است دمیده شد در صور و آنست یوم وعید که بنظرها بسیار بعید بود و آمد هر نفسی برای حساب و با اوست راننده و گواه و در مثل این مواقع یا کلمهٔ اذا را مقدّر گرفتند و یا مستدلّ شدند بر اینکه چون قیامت محقّق الوقوعست لهذا بفعل ماضی ادا شد که گویا گذشته است ملاحظه فرمائید چه قدر بی ادراک و تمیزند نفخهٔ محمّدیّه را که باین صریحی میفرماید ادراک نمیکنند و از افاضهٔ این نقرهٔ الهی خود را محروم مینمایند و منتظر صور اسرافیل که یکی از عباد اوست میشوند با اینکه تحقّق وجود اسرافیل و امثال او ببیان خود آن حضرت شده قل أ تستبدلون الّذی هو خیر لکم فبئس ما استبدلتم بغیر حقّ و کنتم قوم سوء اخسرین
بلکه مقصود از صور صور محمّدیست که بر همۀ ممکنات دمیده شد و قیامت قیام آن حضرت بود بر امر الهی و غافلین که در قبور اجساد مرده بودند همه را بخلعت جدیدهٔ ایمانیّه مخلّع فرمود و بحیات تازهٔ بدیعه زنده نمود اینست وقتی که آن جمال احدیّه اراده فرمود که رمزی از اسرار بعث و حشر و جنّت و نار و قیامت اظهار فرماید جبرئیل وحی این آیه آورد فسینغضون الیک رؤوسهم و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریباً یعنی زود است این گمراهان وادی ضلالت سرهای خود را از روی استهزاء حرکت میدهند و میگویند چه زمان خواهد این امور ظاهر شد تو در جواب بگو که شاید اینکه نزدیک باشد تلویح همین یک آیه مردم را کافیست اگر بنظر دقیق ملاحظه نمایند
سبحاناللّه چه قدر آن قوم از سبل حقّ دور بودند با اینکه قیامت بقیام آن حضرت قائم بود و علامات و انوار او همۀ ارض را احاطه نموده بود معذلک سخریّه مینمودند و معتکف بودند بتماثیلی که علمای عصر بافکار عاطل باطل جستهاند و از شمس عنایت ربّانیّه و امطار رحمت سبحانیّه غافل گشتهاند بلی جعل از روائح قدس ازل محرومست و خفّاش از تجلّی آفتاب جهانتاب در گریز
و این مطلب در همهٔ اعصار در حین ظهور مظاهر حقّ بوده چنانچه عیسی میفرماید لا بدّ لکم بأن تولدوا مرّة اخری و در مقام دیگر میفرماید من لم یولد من المآء و الرّوح لا یقدر ان یدخل ملکوت اللّه المولود من الجسد جسد هو و المولود من الرّوح هو روح که ترجمهٔ آن اینست نفسی که زنده نشده است از ماء معرفت الهی و روح قدسی عیسوی قابل ورود و دخول در ملکوت ربّانی نیست زیرا هر چه از جسد ظاهر شد و تولّد یافت پس اوست جسد و متولّد شده از روح که نفس عیسوی باشد پس اوست روح خلاصهٔ معنی آنکه هر عبادی که از روح و نفخهٔ مظاهر قدسیّه در هر ظهور متولّد و زنده شدند بر آنها حکم حیات و بعث و ورود در جنّت محبّت الهیّه میشود و مندون آن حکم غیر آن که موت و غفلت و ورود در نار کفر و غضب الهی است میشود و در جمیع کتب و الواح و صحائف مردمی که از جامهای لطیف معارف نچشیدهاند و بفیض روح القدس وقت قلوب ایشان فائز نشده بر آنها حکم موت و نار و عدم بصر و قلب و سمع شده چنانچه از قبل ذکر شده لهم قلوب لا یفقهون بها
و در مقام دیگر در انجیل مسطور است که روزی یکی از اصحاب عیسی والدش وفات نمود و او خدمت حضرت معروض داشت و اجازه خواست که برود و او را دفن و کفن نموده راجع شود آن جوهر انقطاع فرمود دع الموتی لیدفنوه الموتی یعنی واگذار مردهها را تا دفن کنند مردهها
و همچنین دو نفر از اهل کوفه خدمت حضرت امیر آمدند یکی را بیتی بود که ارادهٔ بیع آن داشت و دیگری مشتری بود و قرار بر آن داده بودند که باطّلاع آن حضرت این مبایعه وقوع یابد و قباله مسطور گردد آن مظهر امر الهی بکاتب فرمودند که بنویس قد اشتری میّت عن میّت بیتاً محدوداً بحدود اربعة حدّ الی القبر و حدّ الی اللّحد و حدّ الی الصّراط و حدّ امّا الی الجنّة و امّا الی النّار حال اگر این دو نفر از صور حیات علوی زنده شده بودند و از قبر غفلت بمحبّت آن حضرت مبعوث گشته بودند البتّه اطلاق موت بر ایشان نمیشد
و هرگز در هیچ عهد و عصر جز حیات و بعث و حشر حقیقی مقصود انبیا و اولیا نبوده و نیست اگر قدری تعقّل شود در همین بیان آن حضرت کشف جمیع امور میشود که مقصود از لحد و قبر و صراط و جنّت و نار چه بود ولیکن چه چاره که جمیع ناس در لحد نفس محجوب و در قبر هوی مدفونند خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الهی مرزوق شوید میدانید که حیات حقیقی حیات قلب است نه حیات جسد زیرا که در حیات جسد همۀ ناس و حیوانات شریکند ولیکن این حیات مخصوص است بصاحبان افئدهٔ منیره که از بحر ایمان شاربند و از ثمرهٔ ایقان مرزوق و این حیات را موت از عقب نباشد و این بقا را فنا از پی نیاید چنانچه فرمودهاند المؤمن حیّ فی الدّارین اگر مقصود حیات ظاهرهٔ جسدی باشد که مشاهده میشود موت آن را اخذ مینماید
و همچنین بیانات دیگر که در همۀ کتب مذکور و ثبت شده مدلّ است بر این مطلب عالی و کلمهٔ متعالی و همچنین آیۀ مبارکه که در حقّ حمزهٔ سیّد الشّهدآء و ابوجهل نازل شد برهانیست واضح و حجّتی است لائح که میفرماید أ و من کان میّتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات لیس بخارجٍ منها و این آیه در وقتی از سماء مشیّت نازل شد که حمزه بردای مقدّس ایمان متردّی شده بود و ابوجهل در کفر و اعراض ثابت و راسخ بود از مصدر الوهیّت کبری و مکمن ربوبیّت عظمی حکم حیات بعد از موت در بارهٔ حمزه شد و بر خلاف در حقّ ابوجهل این بود که نائرۀ کفر در قلوب مشرکین مشتعل شد و هوای اعراض بحرکت آمد چنانچه فریاد برآوردند که حمزه چه زمان مرد و کی زنده شد و چه وقت این حیات بر او عرضه گشت و چون این بیانات شریفه را ادراک نمینمودند و باهل ذکر هم تمسّک نجستند تا رشحی از کوثر معانی بر آنها مبذول فرمایند لهذا این نوع فسادها در عالم جریان یافت
چنانچه الیوم میبینی که با وجود شمس معانی جمیع ناس از اعالی و ادانی تمسّک بجعلهای ظلمانی و مظاهر شیطانی جستهاند و متّصل مسائل مشکلهٔ خود را از ایشان مستفسر میشوند و ایشان نظر بعدم عرفان چیزی جواب میگویند که ضرری بر اسباب ظاهرهٔ ایشان نرساند و این معلوم و واضح است که جعل خود قسمتی از نسیم مشک بقا نبرده و برضوان ریاحین معنوی قدم نگذاشته با وجود این چگونه میتواند رائحهٔ عطر بمشامّ دیگران رساند لمیزل شأن این عباد این بوده و خواهد بود و لن یفوز بآثار اللّه الّا الّذینهم اقبلوا الیه و اعرضوا عن مظاهر الشّیطان و کذلک اثبت اللّه حکم الیوم من قلم العزّة علی لوح کان خلف سرادق العزّ مکنونا اگر ملتفت باین بیانات شوید و تفکّر در ظاهر و باطن آن بفرمائید جمیع مسائل مشکله را که الیوم سدّی شده میان عباد و معرفت یوم التّناد عارف شوی دیگر احتیاج بسؤال نخواهی داشت انشآءاللّه امیدواریم که از شاطی بحر الهی لبتشنه و محروم برنگردید و از حرم مقصود لایزالی بیبهره راجع نشوید دیگر تا همّت و مجاهدهٔ شما چه کند
باری مقصود از این بیانات واضحه اثبات سلطنت آن سلطان السّلاطین بود حال انصاف دهید که این سلطنت که بیک حرف و بیان اینهمه تصرّف و غلبه و هیمنه داشته باشد اکبر و اعظم است یا سلطنت این سلاطین که بعد از اعانت رعایا و فقرا ایشان را چند صباحی مردم بحسب ظاهر تمکین مینمایند ولیکن بقلب همه معرض و مدبرند و این سلطنت بحرفی عالم را مسخّر نموده و حیات بخشیده و وجود افاضه فرموده ما للتّراب و ربّ الأرباب چه میتوان ذکر نسبت نمود که همۀ نسبتها منقطع است از ساحت قدس سلطنت او و اگر خوب ملاحظه شود خدّام درگه او سلطنت مینمایند بر همۀ مخلوقات و موجودات چنانچه ظاهر شده و میشود
باری اینست یک معنی از سلطنت باطنی که نظر باستعداد و قابلیّت ناس ذکر شد و از برای آن نقطۀ وجود و طلعت محمود سلطنتهاست که این مظلوم قادر بر اظهار آن رتبه نیست و خلق لایق ادراک آن نه فسبحان اللّه عمّا یصف العباد فی سلطنته و تعالی عمّا هم یذکرون
سؤالی مینمائیم از آن جناب که اگر مقصود از سلطنت حکم ظاهر و غلبه و اقتدار ظاهر ملکی باشد که همۀ ناس مقهور شوند و بظاهر مطیع و منقاد گردند تا دوستان مستریح و معزّز و دشمنان مخذول و منکوب شوند پس در حقّ ربّ العزّة که مسلّماً سلطنت باسم اوست و جمیع بعظمت و شوکت او معترفند این نوع از سلطنت صادق نمیآید چنانچه مشاهده مینمائی که اکثر ارض در تصرّف دشمنان اوست و جمیع بر خلاف رضای او حرکت مینمایند و همه کافر و معرض و مدبرند از آنچه بآن امر فرموده و مقبل و فاعلند آنچه را نهی نموده و دوستان او همیشه در دست دشمنان مبتلا و مقهورند چنانچه همهٔ اینها اظهر من الشّمس واضحست
پس بدان ای سائل طالب که هرگز سلطنت ظاهره نزد حقّ و اولیای او معتبر نبوده و نخواهد بود و دیگر آنکه اگر مقصود از غلبه و قدرت قدرت و غلبهٔ ظاهری باشد کار بسیار بر آن جناب سخت میشود مثل آنکه میفرماید و انّ جندنا لهم الغالبون و در مقام دیگرمیفرماید یریدون ان یطفئوا نور اللّه بأفواههم و یأبی اللّه الّا ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون و دیگر هو الغالب فوق کلّ شیء مثل اینکه اکثری از فرقان صریح بر این مطلب است
و اگر مقصود این باشد که این همج رعاع میگویند مفرّی برای ایشان نمیماند مگر انکار جمیع این کلمات قدسیّه و اشارات ازلیّه را نمایند زیرا که جندی از حسین بن علی اعلی در ارض نبوده که اقرب الی اللّه باشد و آن حضرت بر روی ارض مثلی و شبهی نداشت لولاه لم یکن مثله فی الملک با وجود این شنیدید که چه واقع شد الا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین
حال اگر بر حسب ظاهر تفسیر کنید این آیه هیچ در حقّ اولیای خدا و جنود او بر حسب ظاهر صادق نمیآید چه که آن حضرت که جندیّتش مثل شمس لائح و واضحست در نهایت مغلوبیّت و مظلومیّت در ارض طفّ کأس شهادت را نوشیدند و همچنین در آیهٔ مبارکه که میفرماید یریدون ان یطفئوا نور اللّه بأفواههم و یأبی اللّه الّا ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون اگر بر ظاهر ملکی تفسیر شود هرگز موافق نیاید زیرا که همیشه انوار الهی را بر حسب ظاهر اطفا نمودند و سراجهای صمدانی را خاموش کردند معذلک غلبه از کجا ظاهر میشود و منع در آیهٔ شریفه که میفرماید و یأبی اللّه الّا ان یتمّ نوره چه معنی دارد چنانچه ملاحظه شد جمیع انوار از دست مشرکین در محلّ امنی نیاسودند و شربت راحتی نیاشامیدند و مظلومیّت این انوار بقسمی بود که هر نفسی بر آن جواهر وجود وارد میآورد آنچه را اراده مینمود چنانچه همه را احصا و ادراک نمودند معذلک چگونه این مردم از عهدهٔ معانی و بیان این کلمات الهی و آیات عزّ صمدانی برمیآیند
باری مقصود نچنانست که ادراک نمودند بلکه مقصود از غلبه و قدرت و احاطه مقامی دیگر و امری دیگر است مثلاً ملاحظه فرمائید غلبهٔ ترشّحات دم آن حضرت را که بر تراب ترشّح نموده و بشرافت و غلبهٔ آن دم تراب چگونه غلبه و تصرّف در اجساد و ارواح ناس فرموده چنانچه هر نفسی برای استشفا بذرّهئی از آن مرزوق شد شفا یافت و هر وجود که برای حفظ مال قدری از آن تراب مقدّس را بیقین کامل و معرفت ثابتهٔ راسخه در بیت نگاه داشت جمیع مالش محفوظ ماند و این مراتب تأثیرات آن است در ظاهر و اگر تأثیرات باطنیّه را ذکر نمایم البتّه خواهند گفت تراب را ربّ الأرباب دانسته و از دین خدا بالمرّه خارج گشته
و همچنین ملاحظه نما با اینکه بنهایت ذلّت آن حضرت شهید شد و احدی نبود که آن حضرت را در ظاهر نصرت نماید و یا غسل دهد و کفن نماید معذلک حال چگونه از اطراف و اکناف بلاد چه قدر از مردم که شدّ رحال مینمایند برای حضور در آن ارض که سر بر آن آستان بمالند اینست غلبه و قدرت الهی و شوکت و عظمت ربّانی
و همچه تصوّر ننمائی که این امور بعد از شهادت آن حضرت واقع شده و چه ثمری برای آن حضرت مترتّب است زیرا که آن حضرت همیشه حیّ است بحیات الهی و در رفرف امتناع قرب و سدرهٔ ارتفاع وصل ساکن و این جواهر وجود در مقام انفاق کل قائمند یعنی جان و مال و نفس و روح همه را در راه دوست انفاق نموده و مینمایند و هیچ رتبهئی نزدشان احبّ از این مقام نیست عاشقان جز رضای معشوق مطلبی ندارند و جز لقای محبوب منظوری نجویند