که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد
نمیدانم چرا یکمرتبه رشتۀ محبّت را گسیختید و عهد محکم مودّت را شکستید مگر خدا نکرده قصوری در ارادت بهم رسید و یا فتوری در خلوص نیّت پیدا گشت که از نظر محو شدم و سهو آمدم
چه مخالفت بدیدی که ملاطفت بریدی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو احتشام داری
یا بیک تیر از کارزار برگشتی مگر نشنیدهاید استقامت شرط راه است و دلیل ورود بارگاه انّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملئکة
و دیگر میفرماید فاستقم کما امرت لهذا مستقرّین بساط وصول را این سلوک لازم و واجب است
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
اگرچه زیارت جواب نامه ننموده ذکر ارادت نزد عقلا خطا و بیجا است ولکن محبّت بدیع ذکر و قواعد قدیم را منسوخ نمود و معدوم کرد
فی حکمة الالهیّة و تنبیه الرّبّانیّة
شنیدم برای تبحیث و تدریس به تبریز و تفلیس حرکت فرمودهاید و یا برای عروج معارج بسنندج تشریف بردهاید
ای سیّد من متصاعدان سموات سلوک از چهار طائفه بیش نیستند مختصری ذکر میشود که در آن خدمت معلوم آید و مبرهن گردد که هر طائفه را چه علامت است و چه مرتبة
اوّل اگر سالکان از طالبان کعبۀ مقصودند این رتبه متعلّق بنفس است ولکن نفس اللّه القائمة فیه بالسّنن مراد است و در اینمقام نفس محبوب است نه مردود و مقبول است نه مقهور اگرچه در اوّل این رتبه محلّ جدال است ولکن آخر آن جلوس بر عرش جلال چنانکه میفرماید
تا بعد از ممات سرّ حیوة ظاهر شود
و اینمقام نفس مرضیّه است که میفرماید فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی
اینمقام را اشارات بسیار است و دلالات بیشمار اینست که میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه لا اله الّا هو
پس معلوم میشود که کتاب نفس را باید مطالعه نمود نه رسالۀ نحو را چنانچه میفرماید اقرأ کتاب نفسک و کفی بنفسک الیوم حسیباً
حکایت آوردهاند که عارف الهی با عالم نحوی همراه شدند و همراز گشتند تا رسیدند بشاطی بحر العظمة عارف بی تأمّل توسّل فرموده بر آب راند و عالم نحوی چون نقش بر آب محو گشته مبهوت ماند بانگ زد عارف که چون عنان پیچیدی گفت ای برادر چه کنم چون پای رفتنم نیست سر نهادن اولی بود گفت آنچه از سیبویه و قولویه اخذ نمودهئی و یا از مطالب ابن حاجب و ابن مالک حمل فرمودهئی بریز و از آب بگذر
و دیگر میفرماید لا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون
و اگر سالکان از ساکنان حجرۀ محمودند اینمقام راجع بعقل میشود که او را پیغمبر بدن مینامند و رکن اعظم میدانند لیکن عقل کلّی ربّانی مقصود است که در این رتبه تربیت امکان و اکوان بسلطنت او است نه هر عقل ناقص بیمعنی چنانچه حکیم سنائی میگوید
عقل جزئی کی تواند گشت بر قرآن محیط
عنکبوتی کی تواند کرد سیمرغی شکار
عقل اگر خواهی که ناگه در عقیلت نفکند
گوش گیرش در دبیرستان الرّحمن درآر
و در اینمقام تلاطم بسیار است و طماطم بیشمار گاهی سالک را متصاعد مینماید و گاهی متنازل اینست که میفرماید مرّة تجذبنی الی عرش العمآء و مرّة تهلکنی بنار الاغمآء چنانچه سرّ مکنونه از آیۀ مبارکۀ کهف در اینمقام معلوم میشود که میفرماید و تری الشّمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات الیمین و اذا غربت تقرضهم ذات الشّمال و هم فی فجوة منه ذلک من آیات اللّه من یهدی اللّه فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له ولیّاً مرشداً
اگر کسی اشارات همین یک آیۀ مبارکه را مطّلع شود کافی است او را اینست که در وصف این رجال میفرماید رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه
اینمقام میزان است و پایان امتحان و در این رتبه هم استفاده ضرور ندارد و در تعلیم سالکین این لجّه میفرماید اتّقوا اللّه یعلّمکم اللّه و همچنین میفرماید العلم نور یقذفه اللّه علی قلب من یشآء
پس باید محلّ را آماده نمود و مستعدّ نزول عنایت شد تا که ساقی کفایت خمر مکرمت از زجاجۀ رحمت بنوشاند الا انّ بذلک فلیتنافس المتنافسون و حینئذ اقول انّا للّه و انّا الیه راجعون
و اگر عاشقان از عاکفان بیت مجذوبند این سریر سلطنت را جز طلعت عشق جالس نتواند شد اینمقام را شرح نتوانم و وصف ندانم
این رتبه صرف محبّت میطلبد و زلال مودّت میجوید و در وصف این اصحاب میفرماید الّذین لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون
اینمقام نه سلطنت عقل را کفایت مینماید و نه حکومت نفس را چنانچه نبیّی از انبیاء اللّه عرض نمود الهی کیف الوصول الیک قال الق نفسک ثمّ تعال
ایشان قومی هستند که صفّ نعال را با صدر جلال یک دانند و ایوان جمال را با میدان جدال در سبیل محبوب یک شمرند
و معتکفین این بیت مطلب ندانند و مرکب برانند جز نفس دوست در دوست هیچ نه بینند و کلّ الفاظ را مهمل دانند و جمیع مهملات را مستعمل دارند سر از پا نشناسند و دست از پا فرق ننمایند سراب را نفس آب گویند و ذهاب را سرّ ایاب خوانند اینست که میگوید
وصفی ز حسن روی تو در خانقه فتاد
و در اینمقام تعلیم و تعلّم البتّه عاطل ماند و باطل گردد
دفتر و درس و سبقشان روی او است
و اگر عارفان از واصلان طلعت محبوبند اینمقام عرش فؤاد است و سرّ رشاد و این محلّ رمز یفعل ما یشآء و یحکم ما یرید است که اگر کلّ من فی السّموات و الارض الی یوم ینفخ فی الصّور شرح این رمز شریف و سرّ لطیف را فرمایند البتّه از عهدۀ حرفی برنیایند و احصا نتوانند زیرا که اینمقام قدر است و سرّ مقدّر اینست که سؤال نمودند از این مسئله فرمودند بحر ذخّار لا تلجه ابداً و باز سؤال فرمودند فرمودند لیل دامس لا تسلکه
و هر کس ادراک این رتبه نمود البتّه ستر نماید و اگر رشحی اظهار دارد یا ابراز نماید البتّه سر او بر دار مرتفع خواهد شد با وجود این قسم بخدا که اگر طالب مشهود میگشت مذکور میآمد زیرا که میفرماید الحبّ شرف لم یکن فی قلب الخائف الرّاهب
و انّ السّالک الی اللّه فی منهج البیضآء و الرّکن الحمرآء لن یصل الی مقام وطنه الّا بکفّ الصّفر عمّا فی ایدی النّاس و من لم یخف اللّه اخافه اللّه من کلّ شیئ و من خاف اللّه یخاف منه کلّ شیئ
چه ملیح است این فرد در اینمقام
گر درّ عطا بخشد اینک صدفش دلها
ور تیر بلا آید اینک هدفش جانها
و اگر مخالف حکم کتاب نمیبود البتّه قاتل خود را از مال خود قسمت میدادم و ارث میبخشیدم و منّتش میبردم و دستش بر چشم میمالیدم ولیکن چه کنم که نه مال دارم و نه سلطان قضا چنین امضا فرمود
حینئذ اجد رائحة المسک من قمص الهآء عن یوسف البهآء کانّی وجدتها قریباً ان انتم تجدونها بعیداً
این محلّ صحو بحت و محو بات است محبّت را هم در این رتبه راهی نیست و مودّت را مقامی نه چنانچه میفرماید المحبّة حجاب بین المحبّ و المحبوب محبّت هم در اینمقام قمص حجاب میشود و آنچه غیر دوست غطا میگردد و اینست که حکیم سنائی میگوید
سوی آن دلبر نپوید هیچکس با آرزو
با چنان گلرخ نخسبد هیچ تن با پیرهن
زیرا که این عالم اللّه است و منزّه از اشارات خلق
رجال این بیت بر بساط نشاط با کمال فرح و انبساط الوهیّت مینمایند و ربوبیّت میفرمایند و بر نمارق عدل متمکّن شدهاند و حکم میرانند و هر ذی حقّی را بقدر اندازۀ او عطا میفرمایند و شاربان این کأوس در قباب عزّت فوق عرش قدم ساکنند و در خیام رفعت بر کرسیّ عظمت جالس الّذین لا یرون فیها شمساً و لا زمهریراً
در این رتبه سموات اعلی با ارض ادنی تعارض ندارد و تفاوت نجوید زیرا که مقام الطاف است نه بیان اضداد اگرچه در هر آن در شأن بدیع جلوه نماید یکشأن بیش نیست اینست که در یکمقام میفرماید لا یشغله شأن عن شأن و در مقام دیگر میفرماید کلّ یوم هو فی شأن
ذلک من طعام الّذی لم یتسنّه طعمه و لن یتغیّر لونه اگر قدری میل فرمائی البتّه این آیه را تلاوت میفرمائی وجّهت وجهی للّذی فطر السّموات و الارض حنیفاً مسلماً و ما انا من المشرکین و کذلک نری ابرهیم ملکوت السّموات و الارض لیکون من المؤمنین اذاً فادخل یدک فی جیبک ثمّ اخرجها بالقوّة لتشهدها نوراً للعالمین
چه لطیف است این ماء عذب از ید ساقی محبور و چه رقیق است این خمر طهور از دست طلعت مخمور و چه نیکو است این طعام سرور از کأوس کافور هنیئاً لمن شرب منها و عرف لذّتها و بلغ الی مقام معرفتها
بیش از این گفتن مرا در خوی نیست
زیرا که سرّ این در کنائز عصمت مکنون است و در خزائن قدرت مخزون منزّه از جواهر بیان است و مقدّس از لطایف تبیان
حیرت در اینمقام بسیار محبوب است و فقر بحت بسیار مطلوب اینست که میفرماید الفقر فخری و دیگر ذکر شده للّه تحت قباب العزّ طائفة اخفاهم فی ردآء الفقر اجلالاً آنها هستند که از چشم او ملاحظه نمایند و از گوش او هوش دارند چنانچه در حدیث مشهور مذکور است
اخبار و آیات آفاقی و انفسی در این رتبه بسیار است ولیکن بدو حدیث اکتفا میرود تا نوری باشد برای مطالعین و سروری باشد برای مشتاقین
اوّل اینست که میفرماید عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون و انت تقول کن فیکون و ثانی اینست که میفرماید یا ابن آدم لا تأنس باحد ما وجدتنی و متی اردتنی وجدتنی بارّاً قریباً
آنچه مذکور شد از اشارات بدیعه و دلالات منیعه راجع است بحرف واحد و نقطۀ واحده ذلک من سنّة اللّه و لن تجد لسنّته تبدیلاً و لا تحویلاً
مدّتی است که این نوشته را بیاد شما شروع نمودم و چون کاغذ قبل ملاحظه نشد قدری ابتدا گله و شکایت رفت لکن توقیع تازه رفع نمود و سبب شد که این رقعه را ارسال نمودم ذکر حبّ بنده در آنحضرت احتیاج اظهار ندارد و کفی باللّه شهیداً
و در خدمت جناب شیخ محمّد سلّمه اللّه تعالی باین دو فرد اکتفا نمودم معروض دارند
من کوی تو جویم که به از عرش برین است
من روی تو بینم که به از باغ جنان است
اذا عرضت امانة العشق علی القلم ابی ان یحملها فصار منصعقاً فلمّا افاق قال سبحانک انّی تبت الیک و انا اوّل المستغفرین و الحمد للّه ربّ العالمین
و السّلام علیکم و علی من طاف حولکم و فاز لقآئکم
آنچه بنده از پیش عرض نمودم مگس میل فرمود این از خوبی مرکّب میشود اگرچه سعدی در اینمقام فردی ذکر نموده
من دگر چیز نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم میدهد از بسکه سخن شیرین است
دیگر دست از تحریر عاجز شد التماس مینماید که بس است لهذا میگویم سبحان ربّی ربّ العزّة عمّا یصفون