اردیبهشت سال ۱۲۴۲ ه.ش. (آوریل ۱۸۶۳ میلادی) مرد و زن، پیر و جوان، از هر قشر و طبقه، در مسیری که به کرانۀ رود دجله در بغداد میرسید، گرد هم آمده بودند تا با چشم گریان با شخصی وداع نمایند که دوست حقیقی، تسلیدهنده و راهنمایشان گشته بود.
آن روز قرار بود میرزا حسین علی، معروف به بهاءالله، از میان آنان تبعید شود. حضرت بهاءالله به عنوان یکی از پیروان برجستۀ حضرت باب که تعالیمشان دو دهه قبل در سراسر ایران انتشار یافته بود، زندگی اشرافی و سراسر امتیاز خاندان خود را ترک کرده و با آغوشِ باز، حبس و تبعید را برای ادامۀ زندگیشان پذیرفته بودند.
اما مقدر بود نااميدی به زودی به امید تبدیل شود. حضرت بهاءالله قبل از آنکه حومۀ بغداد را ترک نمایند، به همراهانشان، همانطور که بسیاری از آنها از قبل حدس زده بودند، اعلام کردند که ایشان همان مربی بزرگ الهی هستند که حضرت باب به ظهورشان بشارت داده بودند و آغازگر دور جدیدی در تاریخاند که در آن بیعدالتیها و بیدادگریهای گذشته جای خود را به جهانی از صلح و عدالت خواهد داد؛ جهانی که جلوهگاه اصل یگانگی نوع انسان خواهد شد.
حضرت بهاءالله با صراحت اعلان نمودند که «بهار روحانی» فرارسیده است.
میرزا حسین علی در ۲۱ آبان ۱۱۹۶ ه.ش. (۱۲ نوامبر ۱۸۱۷میلادی) در تهران چشم به جهان گشود. او از تمام مزایا و امتیازات تولد دریک خاندان اشرافی برخوردار بود و از ابتدای کودکی آثار دانش و حمکت فوقالعادهای در او نمایان بود.
تهران، محل تولد حضرت بهاءالله
او هیچ علاقهای به جاه و مقام نداشت و در جوانی به جای آنکه همچون پدرش شغلی در دستگاه حکومتی برگزیند، تصمیم گرفت که قوای خود را صرف مراقبت و کمک به فقرا نماید.
با قبول امر حضرت باب، زندگی این جوان اشرافزاده و خانوادۀ او برای همیشه تغییر کرد. اگر چه میرزا حسین علی هیچگاه شخصاً حضرت باب را ملاقات نکرد، اما از همان لحظهای که پیام ایشان را شنید ایمان قلبی خود را ابراز داشت و تمام قوای خود را در راه ترویج آن صرف نمود.
در سال ۱۲۲۷ ه.ش. (۱۸۴۸ میلادی)، گردهمایی مهمی با حضور پیروان حضرت باب در روستایی به نام «بَدَشت» در نزدیکی شاهرود تشکیل شد. در این گردهمایی که ماهیت مستقل دیانت جدید اعلان و مورد تأکید قرار گرفت، میرزا حسین علی نقشی محوری بر عهده داشت و از آن زمان به بعد ایشان با نام «بهاءالله» به معنی «شکوه و جلال خداوند» شناخته شدند.
با گسترش جامعۀ پیروان حضرت باب موج مخالفتها نيز بالا میگرفت به طوری که هزاران هزار نفر در معرض بیرحمانهترین و وحشیانهترین رفتارها قرار گرفتند و بسیاری جان خود را از دست دادند. هنگامی که ۳۰۰ بابی در آرامگاه متروکۀ شیخ طبرسی پناه گرفتند، حضرت بهاءالله راهی شدند تا به آنان بپیوندند، اما به ایشان اجازه داده نشد که خود را به مقصد برسانند.
در سال ۱۲۲۹ ه.ش. (۱۸۵۰ میلادی)، حضرت باب در ملأعام تیرباران شدند. با کشته شدن اکثریت پیروان برجستۀ حضرت باب، به زودی آشکار شد که تنها شخصی که باقیماندۀ بابیان میتوانند به ایشان رو بیاورند حضرت بهاءالله هستند.
در سال ۱۲۳۱ ه.ش. (۱۸۵۲میلادی)، حضرت بهاءالله به دروغ، به دست داشتن در سوءقصد به جان ناصرالدین شاه متهم شدند. هنگامی که حکم دستگیری ايشان صادر گردید، در مقابل دیدگان متعجب مأمورینی که برای دستگیری ایشان گماشته شده بودند، خود، راهی رویارویی با اتهامزنندگان شدند. مأمورين ایشان را دستگير کردند و پای برهنه و در زنجیر، از میان خیابانهای پر ازدحام به سوی دخمۀ زیر زمینی مخوفی به نام «سیاهچال» روانه نمودند.
زندانیان در سرما و هوای ناسالم سیاهچال که زمانی خزینۀ یک حمام عمومی بوده، در حالی که توسط زنجیری با سنگینی طاقتفرسا به هم بسته شده بودند، عذاب ديده و از پای در میآمدند. اثرات این زنجیر تا پایان عمر بر بدن حضرت بهاءالله باقی بود.
در چنین مکان تیره و تاری بود که بار دیگر یکی از نادرترین و با ارزشترینِ اتفاقات رقم خورد: انسانی فانی که در ظاهر تفاوتی با بشر عادی نداشت از جانب خدا انتخاب شد تا برای بشریت پیام جدیدی به ارمغان آورد.
تجربۀ وحی که تنها به صورت غیرمستقیم در روایاتِ باقیمانده از حضرت موسی، عیسی و محمد اشاراتی به آن موجود است، در کلام خود حضرت بهاءالله چنین تصویر شده است: «در ايّام توقّف در سجن ارض طاء اگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنّه قليل بود و لکن بعضی از اوقات که دست میداد احساس میشد از جهت اعلای رأس، چيزی بر صدر میريخت؛ به مثابه رودخانۀ عظيمی که از قلّۀ جبل باذخ رفيعی بر ارض بريزد و به آن جهت از جميع اعضاء، آثار نار ظاهر و در آن حين لسان قرائت مینمود آنچه را که بر اصغاء آن، احدی قادر نه.»
بعد از چهار ماه رنج و سختی شدید، حضرت بهاءالله که بسیار بیمار و فرسوده شده بودند، از زندان رهایی یافته و برای همیشه از وطن خود، ایران، تبعید شدند. ایشان به همراه خانوادهشان به بغداد فرستاده شدند. در آنجا بود که باقیماندۀ پیروان حضرت باب برای هدایت اخلاقی و روحانی به صورت روزافزونی به ایشان رو میآوردند. بزرگمنشی شخصیت ایشان، خِرَد و حکمتی که در سخنان و نصیحتهایشان نهفته بود، مهر و محبت بیدریغی که نثار همگان مینمودند و نشانههای روزافزون عظمت فوق بشری ایشان، آن جامعۀ ستمدیده را جانی دوباره بخشید.
ظهور حضرت بهاءالله به عنوان رهبر جامعۀ پیروان حضرت باب، به شدت حسادت میرزا یحیی، برادر ناتنی جاهطلب و جوانتر ایشان را برانگیخت. میرزا یحیی بارها برای مخدوش کردن شخصیت حضرت بهاءالله و افشاندن بذر شک و تردید میان یارانشان تلاشهای بیشرمانهای کرد. حضرت بهاءالله برای اینکه علت تنش و اختلاف میان جامعه نباشند، روانۀ کوههای کردستان شدند و دو سال به تنهایی در آن محل اقامت کردند و دربارۀ هدف الهی خویش به تأمل پرداختند. این برهه از زندگی ایشان یادآور هجرت حضرت موسی به کوه سینا، ایام سپری شدۀ حضرت مسیح در صحراها و خلوتگزینی حضرت محمد در کوههای عربستان است.
اما در این محل دورافتاده نیز شهرت حضرت بهاءالله بر سر زبانها افتاد. مردم از حکمت فوقالعاده و شیوایی کلام شخصی که در آن ناحیه زندگی میکرد، صحبت مینمودند. وقتی این اخبار به بغداد رسید، بابیان که حدس زده بودند این شخص فرد دیگری جز حضرت بهاءالله نمیتواند باشد، بلافاصله افرادی را اعزام کردند تا از ایشان تمنای بازگشت نمایند.
بازگشت حضرت بهاءالله و سکونت مجدد ایشان در بغداد، پیروان حضرت باب را جانی دوباره بخشید، اعتبار و منزلت جامعه افزایش یافت و شهرت حضرت بهاءالله بیش از پیش منتشر گردید. در این دوران بود که بعضی از شناختهشدهترین آثار ایشان از جمله کلمات مکنونه، هفت وادی و کتاب ایقان به رشتۀ تحریر در آمد. اگر چه آثار حضرت بهاءالله نشان از عظمت مقام ایشان میداد، ولی هنوز زمان اعلانامر به صورت عمومی فرا نرسیده بود.
با انتشار شهرت حضرت بهاءالله، حسد و غرضورزی بعضی روحانیون بار دیگر شعلهور گردید و شکايتهایی به شاه ایران ارسال شد تا از سلطان عثمانی بخواهد که حضرت بهاءالله را به مکانی دورتر از مرزهای ایران بفرستد. در نتيجه، فرمان دومین تبعید ايشان صادر شد.
نمای امروزی از خانۀ رضا بیگ در ادرنه که حضرت بهاءالله به مدت یک سال در آن اقامت داشتند. مسجد سلطان سلیم در دورنما دیده میشود.
ابتدای ماه اردیبهشت ۱۲۴۲ ه.ش. (اواخر ماه آوریل سال ۱۸۶۳ میلادی)، اندکی قبل از آنکه حضرت بهاءالله حومۀ بغداد را به مقصد استانبول ترک نمایند با همراهانشان به مدت ۱۲ روز در باغی که ايشان آن را رضوان (بهشت) ناميدند، اقامت نمودند. در این مکان، در کرانۀ رود دجله، بود که حضرت بهاءالله خود را به عنوان آن شخصی که حضرت باب به ظهورشان بشارت داده بود معرفی نمودند؛ همان پیامآور الهی برای عصر بلوغ جمعی بشريت که تمامی آثار مقدس به ظهورش وعده داده بودند.
سه ماه پس از ترک بغداد، حضرت بهاءالله و یارانشان به استانبول وارد شدند. مدت اقامت ایشان در آن شهر فقط چهار ماه بود و سپس با تبعيد بعدی، در يکی از سردترين زمستانها مجبور به سفری طاقتفرسا به شهر ادرنه شدند. منزل ايشان در ادرنه برای حفاظت از سرمای شديد مناسب نبود.
حضرت بهاءالله از ادرنه با نام «سجن بعید» یاد نمودند. با وجود شرایط نامساعد زندگی تبعیدشدگان، آیات الهی همچنان از قلم حضرت بهاءالله نازل میشد و پیام ایشان تا نقاط دوری همچون مصر و هند نیز انتشار یافت.
در این دوره، میرزا یحیی، برادر ناتنی و حسدورز حضرت بهاءالله، برای مسموم کردن ایشان توطئه کرد. این واقعۀ ناگوار در دستهای حضرت بهاءالله رعشهای ايجاد نمود که اثراتش در دستخط ايشان تا آخر عمر ديده میشد.
از شهریور ماه ۱۲۴۶ ه.ش. (سپتامبر ۱۸۶۷ میلادی)، حضرت بهاءالله مجموعه نامههایی (الواح) خطاب به رهبران و زمامداران جهان نوشتند. در این متون که خبر از آینده میدادند ایشان آشکارا مقام خود را اعلان مینمایند و از طلیعۀ عصر جدیدی سخن میگویند. اما در ابتدا هشدار میدهند که انقلابات مصیبتباری در نظام سیاسی و اجتماعی جهان در پی است. ایشان به رهبران جهان توصیه مینمایند که به اصل عدالت پایبند باشند و برای پایان دادن به جنگ و خونریزی گرد هم آیند و مجمعی تشکیل دهند. به فرمودۀ ایشان تنها با اقدام جمعی میتوان صلحی پایدار برقرار نمود. اما، این هشدارها و نصایح گوش شنوایی نیافت.
نسخهای تذهیبکاری شده از کتاب اقدس، تهیه شده به سفارش حضرت عبدالبهاء در سال ۱۲۸۱ ه.ش. (۱۹۰۲ میلادی)
ادامۀ تحریکها از جانب مخالفان حضرت بهاءالله موجب شد که دولت عثمانی بار ديگر ایشان را تبعید کند. این بار مقصد، شهر عکا، بدنامترین تبعیدگاه دولت عثمانی واقع در کنارۀ دريای مديترانه بود. حضرت بهاءالله روز ۱۰ شهریور ۱۲۴۷ ه.ش. (۳۱ اوت ۱۸۶۸ میلادی) به این تبعیدگاه وارد شدند؛ شهری با ديوار و بارو که مقدر بود سالهای باقیماندۀ زندگی خود را در آن و حومهاش بگذرانند.
ایشان و همراهانشان برای بیش از دو سال در زندان محبوس بودند و سپس به خانهای کوچک در محدودۀ دیوارههای شهر منتقل شدند. اندک اندک، حُسن اخلاق بهائیان، به ویژه حضرت عبدالبهاء، پسر ارشد حضرت بهاءالله، قلوب زندانبانان را نرم کرد و بر ساکنان متعصب و بیاعتنای عکا اثر نمود. درست همانند بغداد و ادرنه، بزرگمنشی حضرت بهاءالله، به تدریج تحسین عموم جامعه و برخی از رهبران آن را برانگيخت.
در عکا، حضرت بهاءالله مهمترین اثر خود ،کتاب اقدس، را نازل کردند که در آن احکام و اصول اساسی دیانتشان را مطرح نمودند و شالودههای یک نظم اداری جهانی را بنا نهادند.
در اواخر دهۀ ۱۲۵۰ ه.ش. (۱۸۷۰ میلادی) حضرت بهاءالله در حالی که هنوز یک زندانی بودند، تا حدی آزادی پیدا کردند تا از محدودۀ دیوارهای شهر خارج شوند؛ وضعیتی که اجازه میداد پیروانشان در آرامش نسبی، ایشان را ملاقات کنند. در اردیبهشت ۱۲۶۹ ه.ش. (۱۸۹۰میلادی)، پروفسور ادوارد گرانویل براون از دانشگاه کمبریج انگلستان با حضرت بهاءالله در محل سکونتشان که عمارتی نزدیکی عکا بود، ملاقات نمود.
قصر مزرعه، یکی از خانههایی که حضرت بهاءالله بعد از رهایی از زندان عکا در آن اقامت داشتند.
او در مورد این دیدار چنین مینویسد: «چهره ای را كه به آن چشم دوختم، هرگز فراموش نمیكنم، اگر چه از توصيف آن عاجزم. آن چشمانِ نافذ گويی اعماق روح انسان را میخواند. قدرت و عظمت، بر آن پيشانی بزرگوار جای داشت... نياز به پرسش نيست كه در محضر چه كسی ايستاده بودم. به كسی تعظيم نمودم كه عاشقان و از خود گذشتگان بسيارش حسرت و افسوس پادشاهان و امپراطوران را برمیانگیزاند!»
حضرت بهاءالله در ۹ خرداد ۱۲۷۱ ه.ش. (۲۹ مه ۱۸۹۲ میلادی)، دیده از این عالم فرو بستند. ایشان در وصیتنامۀ خود حضرت عبدالبهاء را به عنوان جانشینشان و مرجع آئین بهائی تعیین نمودند. برای نخستین بار در تاریخ بود که مؤسس یکی از ادیان جهان در سندی کتبی و غیرقابلانکار، جانشین خود را اعلام مینمود. تعیین این جانشین یکی از تمهیدات اساسی «عهد و میثاق حضرت بهاءالله» است که جامعۀ بهائی را قادر میسازد تا همیشه متحد بماند.