در آبان ۱۳۶۴ ه.ش. (اکتبر ۱۹۸۵میلادی) بیت العدل اعظم پیامی خطاب به عموم اهل عالم با موضوع صلح عمومی و با عنوان «وعدۀ صلح جهانی» منتشر نمودند. در این قسمت، متن کامل این بیانیه در اختیار خوانندگان قرار میگیرد.
استعدادها و مواهبی که نوع انسان را از ساير موجودات زنده ممتاز میکند در لطيفهای مکنون است که روح انسانی نامیده شده و عقلْ خصیصۀ اساسی آن است. اين مواهب، نوع بشر را قادر به بنیانگذاریِ تمدّنها و ایجاد رفاه مادّی نموده است. امّا اين قبیل دستآوردها به تنهایی هرگز سبب ارضای روح انسانی نگشته است، روحی که ماهیّت اسرارآمیزش او را به سوی جهان بالا سوق میدهد، به سوی عالمی غیبی، به سوی حقیقتی مطلق و به سوی ذاتی منیع و لایدرک و به سوی جوهر الجواهری که خدا نامیده میشود. ادیانی که از طریق یک سلسله پیامبران روحانی به بشر داده شدهاند، حلقههای اوّلیّۀ ارتباط بين انسان و آن حقیقت مطلق بودهاند و قابلیّت نوع بشر را برای حصول به ترقّیات روحانی توأم با پیشرفتهای اجتماعی شکل بخشیده و تلطیف نمودهاند.
هيچ اقدام جدّی برای اصلاح امور جامعۀ انسانی و تأسيس صلح جهانی نمیتواند دين را نادیده بگیرد. درک و پیروی بشر از دين قسمت اعظم محتوای صفحات تاریخ را تشکیل میدهد. يک مورّخ بزرگ، دين را به عنوان «قوّهای از طبيعت انسان» (ترجمه) توصیف کرده است. البتّه نمیتوان منکر شد که سوء استفاده از اين قوّه سهمی بسزا در بروز بسياری از اغتشاشات در اجتماع و ظهور جنگ و جدال بين افراد داشته است ولی در عين حال هيچ ناظر منصفی نمیتواند نفوذ غالبۀ دين در جنبههای حیاتی مدنيّت انسانی را انکار نماید. به علاوه لزوم دين برای نظم اجتماع از طریق تأثیر مستقیمی که بر قوانين و اخلاقيّات داشته مکرّراً به ثبوت رسيده است.
حضرت بهاءالله در وصف دين به عنوان يک قوّۀ اجتماعی میفرمايد: «...اوست سبب بزرگ از برای نظم جهان و اطمينانِ مَنْ فی الامکان.» و در بارۀ تیرگی و یا فساد دين چنين میفرمايد: « اگر سراج دين مستور ماند؛ هرج و مرج راه يابد، نيّر عدل و انصاف و آفتاب اَمن و اطمينان از نور باز مانند.» آثار بهائی در توضیح پیامدهای انحطاط دین چنین متذکّر میشوند که: «انحراف طبيعت انسانی، تدنّی رفتار آدمی و انحطاط مؤسّسات بشری پستترین و زنندهترین جنبههای خود را نشان میدهند. خلق و خوی بشری فاسد میگردد، اعتماد و اطمينان سلب میشود، قیود انضباط سست میگردد، ندای وجدان خاموش میشود، شرم و حيا از میان رخت برمیبندد، مفاهيمی چون حسّ مسئولیّت، همبستگی، تعاضد و وفاداری تحریف میگردد و احساس آرامش و سرور و اميدواری به تدریج نابود میشود.» (ترجمه)
پس اگر بشريّت به ورطهای از اختلافات فلجکننده رسیده است، برای یافتن سرچشمۀ سردرگمی و سوءتفاهماتی که به نام دین تداوم یافته بايد به خویشتن، به غفلت خود، و به نداهای گمراهکنندهای که به آنها گوش فرا داده است بنگرد. کسانی که کورکورانه و خودخواهانه بر معتقدات سنّتی خاصّ خود اصرار ورزیدهاند و تفاسيری غلط و ضدّ و نقيض از کلام پیامبران خدا را به مريدان خويش تحميل نمودهاند بار مسئوليّت سنگينی در ايجاد اين اغتشاش به دوش دارند، اغتشاشی که با ایجاد سدهای مصنوعی ميان خِرد و ايمان، و بین علم و دين تشدید شده است زیرا بررسی منصفانهای از اصل کلامِ مؤسّسين اديان بزرگ و اوضاع اجتماعی محیطی که در آن هر یک از این مظاهر الهی موظّف به اجرای رسالت خويش بودند نشان میدهد که هیچ مطلبی در تأیید مشاجرات و تعصّباتی که سبب انحراف جوامع دينی و در نتیجه، تدنّی جمیع شئون انسانی گردد وجود ندارد.
آموزۀ «آنچه به خود نمیپسندی به دیگران مپسند» که در تمام اديان بزرگ به اشکال گوناگون و به طور مکرّر آمده است، از دو جهتِ خاصّ مؤیِّد این نظر میباشد: يکی آنکه جوهر و چکيدۀ مفاهيم اخلاقی و جنبۀ صلحآفرین همۀ اديان را، فارغ از زمان و مکانی که در آن ظاهر شدهاند، نشان میدهد و ديگر آنکه بر جنبهای از وحدت دین دلالت میکند که فضیلت ذاتی تمام اديان است، فضیلتی که نوع بشر در چشمانداز غیر منسجم خود از تاریخ، از درک آن قاصر مانده است.
اگر بشریّت مربّيان روحانی عصر طفوليّتِ جمعی نوع بشر را طبق خصوصیّت واقعی آنان، در مقام عاملین یک فرایند تمدّنساز مشاهده مینمود، يقيناً از اثرات تکاملی ظهورات پی در پیِ آنان بهرهای صدچندان میگرفت. افسوس که در این مورد قصور نمود.
بازگشت التهابات افراطی مذهبی در بسياری از نقاط جهان را نمیتوان جز تلاشی مذبوحانه به شمار آورد. نفس خشونت و اخلالگری، پدیدههایی که با این التهابات همراه است، خود نمایانگر ورشکستگی روحانی عقاید وابسته به آنها است. به راستی یکی از عجيبترين و غمانگيزترين خصوصیّات شیوع تعصّبگرایی مذهبی کنونی آن است که تا چه حدّ در تمام موارد نه تنها موجب تضعیف موازین روحانی لازم برای وحدت نوع انسان میشود بلکه همچنین باعث بیارزش نمودن موفّقیّتهای بینظیر اخلاقی همان دینی میگردد که مدّعی ترویج آن است.
هرچند دین نیروی حیاتی و مهمّی در تاريخ بشری بوده و هرچند بازگشت التهابات ستیزهگر مذهبی شدید است، با این حال مدّتهاست که دین و مؤسّسات دینی، از جانبِ عدّۀ روزافزونی از مردم، پدیدهای بیربط با مسائل مهمّ دنیای مدرن انگاشته شدهاند. به جای تمسّک به دین، مردم یا به ارضای شهوات مادّی روی آوردهاند و يا ایدئولوژیهایی را دنبال میکنند که به دست بشر ساخته شده و برای رهایی اجتماع از بلاهای آشکاری که از آنها رنج میبرد طرحریزی گردیدهاند. متأسّفانه بسیاری از اين ایدئولوژیها به جای آنکه مفهوم وحدت نوع انسان را در بر گیرند و توافق و هماهنگی بیشتری را در ميان مردم مختلف ترویج دهند، گرایششان بر آنست که حاکمیّت ملّی را خدایگون سازند، بقیّۀ نوع بشر را تابع و فرمانبردار يک ملّت، يک نژاد و يا يک طبقه قرار دهند، در سرکوب کردن هر نوع مباحثه و تبادل افکار بکوشند، و یا بیرحمانه میلیونها مردم گرسنه را رها نمایند تا قربانی عملیّات یک سیستم بازار اقتصادی گردند، سیستمی که به وضوح باعث تشديد مصائب اکثريّت نوع بشر گشته و در عین حال عدّۀ قليلی را قادر ساخته است که در چنان وفور نعمتی غوطهور شوند که نسلهای پیشینِ ما آن را حتّی در خواب هم نمیدیدند.
چه اسفبار است کارنامۀ مرامهایی که عُقَلایِ دنیابینِ عصر حاضر آنها را به عنوان جایگزین دین خلق کردهاند. قضاوت قطعی تاریخ در بارۀ ارزش این مرامها را میتوان در يأس و سرخوردگی گستردۀ انبوه مردمانی مشاهده نمود که تعلیم یافتهاند تا در محراب آنها به پرستش پردازند. ثمرات این مکتبها — پس از دهها سال اِعمال قدرتِ روزافزون و بلامانع از طرف کسانی که برتری قدرت و مقامشان در امور بشری را مدیون این عقاید میباشند — امراض اقتصادی و اجتماعی کشندهایست که در واپسین سالهای قرن بيستم هر گوشۀ جهان را مبتلا ساخته است. ریشۀ تمامی اين مصائب ظاهری، صدماتی معنوی است که در بیعلاقگی و بیتفاوتیِ مستولی بر تودههای مردمِ همۀ ملّتها و در خاموش شدن شعلۀ اميد در قلوب میلیونها نفر از افراد محروم و رنجدیده منعکس است.
وقت آن فرا رسيده است که مروّجين عقاید خشک مادّیگرایی — چه از شرق و چه از غرب، چه منسوب به کاپيتاليسم و چه وابسته به سوسیالیزم — به ادّعای رهبری اخلاقیای که از آنِ خود میدانند پاسخ دهند. کجاست آن «دنیای جديدی» که این ایدئولوژیها وعده دادهاند؟ کجاست آن صلح بینالمللی که مدّعی پایبندی به آرمانهای آن هستند؟ کجاست آن پيروزیهای عظیم در عرصههای تازۀ پیشرفتِ فرهنگی که با بزرگ نمایاندن این نژاد، آن کشور و یا طبقۀ خاصّی از مردم حاصل شده است؟ چرا اکثريّت عظیم مردم جهان بيش از پیش در گرسنگی و بدبختی فرو میروند در حالی که ثروتهای نامحدودی که فراعنه و قیاصره يا حتّی امپراطوریهای پرقدرت قرن نوزدهم در خواب هم نمیديدند، اينک در دست دلّالان امور بشری انباشته شده است؟
ریشۀ مغذّی این باور غلط را که نوع انسان، خودپرست، ستیزهجو و غیر قابل اصلاح است، میتوان علیالخصوص در تجلیل از علایق مادّی که هم منشأ و هم خصیصۀ مشترک تمام این ایدئولوژیهاست یافت. اینجاست که زمينه برای ساختن جهانی جديد و درخور نسلهای آیندۀ بشری بايد هموار گردد.
از آنجا که تجربه نشان میدهد که آرمانهای مادّی در برآوردن نیازهای بشری شکست خوردهاند، میبایستی صادقانه قبول کرد که برای يافتن راه حلِّ مشکلاتِ رنجآوری که کرۀ زمین را در بر گرفته کوششهای تازهای باید به عمل آید. شرایط تحمّلناپذيری که جامعۀ بشری را فرا گرفته همه از شکستی مشترک حکايت میکند و وضعی به وجود آورده است که به جای کاهش جبههگیریِ همهجانبه، موجب تحریک آن میشود. واضح است که کوششی همگانی و فوری برای علاج دردها مورد نیاز است. مسئلۀ عمده، گرایش و طرز فکر است. آيا نوع بشر همچنان به غفلت خود ادامه خواهد داد و به مفاهيم کهنه و فرضیّات غير عملی تمسّک خواهد جست يا آنکه رهبران جهان، فارغ از ایدئولوژی، قدم همّت پيش خواهند نهاد و با عزمی راسخ در جستجویی متّحدانه برای یافتن راه حلّی مناسب با یکدیگر به مشورت خواهند پرداخت؟
کسانی که به فکر آیندۀ نوع انسانند سزاوار است به این پند توجّه کنند: «اگر گرامیترین آمال دیرینه و مشروعات و مؤسّسات جلیلۀ قدیمه و برخی از شئون اجتماعیّه و قواعد دینیّه از ترويج منافع عمومیّۀ عالم انسانی باز ماندهاند و اگر از عهدۀ رفع حوایج نوع بشری که پیوسته در حال تحوّل و تکامل است بر نمیآیند، باید به دور انداخته شوند و در خاموشکدۀ آموزههای منسوخ و فراموش شده سپرده شوند. چرا در جهانی که تابع قانون لایتغیّرِ تغییر و تحلیل است این اعتقادات و مؤسّسات باید از زوالی که ضرورتاً بر جميع مؤسّسات انسانی غلبه مینماید مستثنی و معاف باشند؟ باید به خاطر داشته باشیم که موازین حقوقی و نظریّههای سياسی و اقتصادی صرفاً برای آن به وجود آمدهاند که منافع عموم بشر محفوظ ماند نه آنکه به خاطر حفظ اصالت يک قانون يا يک عقيده، نوع انسان قربانی شود.» (ترجمه)