در آبان ۱۳۶۴ ه.ش. (اکتبر ۱۹۸۵میلادی) بیت العدل اعظم پیامی خطاب به عموم اهل عالم با موضوع صلح عمومی و با عنوان «وعدۀ صلح جهانی» منتشر نمودند. در این قسمت، متن کامل این بیانیه در اختیار خوانندگان قرار میگیرد.
تحريم سلاحهای اتمی، منع استفاده از گازهای سمّی، و غير قانونی ساختن جنگهای ميکروبی علل بنیادی جنگ را از بین نخواهد برد. گرچه اين قبیل اقداماتِ عملی به عنوان عناصری از فرایند صلح به وضوح از اهمّیّت خاصّی برخوردارند امّا به خودی خود سطحیتر از آنند که بتوانند اثر عميق و پايداری داشته باشند. مردم جهان با زيرکی و ابتکار در تلاشی بیپایان برای کسب سلطه و برتری، باز آلات جنگی دیگری اختراع خواهند کرد و از غذا، موادّ خام، منابع مالی، قدرت صنعتی، ایدئولوژی و تروريسم برای براندازی یکدیگر استفاده خواهند نمود. به علاوه اختلال عظيم کنونی در امور بشری را نمیتوان از طريق رفع درگیریها و یا اختلاف نظرهای خاصّ بين ملّتها از ميان برداشت. يک چارچوب واقعاً جهانی بايد اتّخاذ گردد.
رهبران ملّی مطمئنّاً از جهانی بودن مشکلات باخبرند، واقعیّتی که در انبوه فزایندۀ مسائلی که هرروزه با آن رو به رو هستند به چشم میخورد. به علاوه مطالعات و راهحلّهای پیشنهادی از جانب بسیاری از گروههای علاقهمند و روشنضمیر و از طرف دوایر وابسته به سازمان ملل متّحد به قدری زیاد و بیشمار است که دیگر هیچ کس نمیتواند ادّعا کند که از احتیاجات خطیری که باید برآورده شود بیخبر است. امّا فلجِ اراده گریبانگیر شده و همین بیارادگی است که باید با دقّت مورد بررسی قرار گیرد و با قاطعیّت چاره شود. ريشۀ اين فلج و بیارادگی، چنانکه ذکر نمودیم این اعتقاد عمیق است که نوع انسان ذاتاً ستيزهخوست و در نتیجه مایل نیست مصالح نظم جهانی را بر منافع خصوصی ملّی ترجیح دهد و نمیخواهد با شجاعت به استقرار یک حاکمیّت متّحد جهانی با تمام مزایای عظیم آن بپردازد. آثار این فلج را همچنین میتوان در تودههای مردم ناآگاه و تحت انقیاد مشاهده نمود که نمیتوانند آرزوی خود را برای زیستن در ظلّ نظمی جدید همراه با آرامش و رفاه و صلح و صفا با تمام مردم دنیا به راحتی بر زبان رانند.
گامهای محتاطانهای که به خصوص پس از جنگ جهانی دوم در جهت نظم جهانی برداشته شده بارقههایی امیدبخش هستند. تمايل روزافزون گروههایی از ملل به رسمی نمودن روابطی که آنها را قادر به همکاری در امور مورد علاقۀ مشترک میکند بیانگر اين نکته است که مآلاً تمام ملل خواهند توانست بر این ضعف اراده فایق آيند. اتّحاديّۀ کشورهای جنوب شرقی آسيا (Association of South East Asian Nations)، جامعه و بازار مشترک کارائیب (Caribbean Community and Common Market)، بازار مشترک امريکای مرکزی (Central American Common Market)، شورای همکاری متقابل اقتصادی (Council for Mutual Economic Assistance)، جامعهء اقتصادی اروپا (European Communities)، اتّحادیّۀ کشورهای عرب (League of Arab States)، سازمان وحدت افريقا (Organization of African Unity)، سازمان کشورهای امريکایی (Organization of American States)، شورای جنوب پاسيفيک (South Pacific Forum)، هر یک نمونهای از مساعی مشترکی است که راه را برای نظم جهانی هموار میسازد.
توجّه روزافزونی که به بعضی از عمیقترین مشکلات کرۀ زمین معطوف میگردد نشانۀ اميدبخش ديگری است. علیرغم نارساییهای آشکار سازمان ملل متّحد، بيش از چهل بیانیّه و عهدنامه که این سازمان به تصویب رسانده، حتّی در مواقعی که دولتها در تعهّد خود نسبت به آنها اشتیاقی نشان ندادهاند، جان تازهای به مردم عادی بخشيده است. اعلاميّۀ جهانی حقوق بشر (Universal Declaration of Human Rights)، کنوانسيون منع و مجازات کشتار دستهجمعی (Convention on the Prevention and Punishment of the Crime of Genocide) و اقدامات مشابهی مربوط به رفع کلّیّۀ تبعيضات بر مبنای نژاد، جنسیّت، و عقیدۀ مذهبی، رعايت حقوق کودک، حفظ همۀ افراد انسانی علیه شکنجه، ریشهکنی گرسنگی و سوء تغذيه، استفاده از پيشرفتهای علمی و تکنولوژیکی در راه صلح و به سود بشریّت، تمامی اين قبیل اقدامات، اگر دلیرانه تنفیذ گردد و گسترش یابد، به فرارسیدن روزی سرعت خواهد بخشید که کابوس جنگ دیگر نخواهد توانست بر روابط بينالمللی سايه افکند. نیازی نیست که بر اهمّيّت مطالبی که در اين بيانيّهها و میثاقها مورد توجّه قرار گرفته تأکید شود امّا برخی از این مطالب به دلیل ارتباط مستقيمشان با استقرار صلح جهانی، درخور توضیح بیشتری هستند.
نژادپرستی که يکی از زیانبارترين و مزمنترين مفاسد و شُرور است سدّی عمده در راه استقرار صلح میباشد. نژادپرستی چنان هَتک حرمت شرمآوری نسبت به مقام انسان است که به هیچ دلیلی و تحت هیچ شرایطی نمیتوان آن را توجیه نمود. تبعیض نژادی ظهور استعدادهای نهفته و بیکران قربانيانش را معوّق و عاطل میسازد، مرتکبینش را به فساد و تباهی میکشاند و پیشرفت انسان را مختل میکند. فایق آمدن بر این مشکل مستلزم پذیرفتن یگانگی نوع بشر و تنفیذ آن از طریق اقدامات قانونیِ مناسب در سراسر جهان است.
اختلاف مفرط ميان غنی و فقير که سرچشمۀ مصائب شدیدی است جهان را در حالتی از بیثباتی نگاه میدارد و عملاً آن را به ورطۀ جنگ میکشاند. معدودند اجتماعاتی که به نحوی مؤثّر به این مسئله پرداخته باشند. حلّ این مشکل اتّخاذ همزمان رویکردهای روحانی، اخلاقی و عملی را ایجاب میکند. باید با نگاهی تازه بر این مشکل نگریست، نگاهی که راهگشای مشورتِ عاری از مجادلات اقتصادی و ایدئولوژیکی با متخصّصینِ طیف وسیعی از رشتههای مختلف باشد و مردم را در اخذ تصمیماتی فوری که مستقیماً بر زندگی آنها اثرگذار است مشارکت دهد. این مسئله تنها به ریشهکن کردن فقر شدید و غنای بیش از حدّ منحصر نمیشود، بلکه همچنین با آن حقایق روحانیّهای مرتبط است که درک آنها میتواند طرز فکر و گرایش بینالمللی جدیدی را به وجود آورد. پروردن چنین طرز فکر و گرایشی خود قسمت عمدهای از راه حلّ است.
ملّیگرایی افراطی که با وطنپرستی معقول و مشروع کاملاً متفاوت است، بايد جای خود را به یک وفاداری وسيعتر يعنی محبّت به تمامی نوع انسان بدهد. حضرت بهاءالله میفرمايد: «عالم يک وطن محسوب است و مَن علی الارض اهل آن.» مفهوم جهانوطنی یا شهروندی جهانی نتيجۀ مستقیمِ کاهش یافتن کرۀ ارض به یک سرزمین واحد از طریق پیشرفتهای علمی و وابستگی غير قابل انکار ملّتها به يکديگر است. محبّت ورزیدن نسبت به تمام مردم دنیا با عشق به میهن مغایرت ندارد. در یک اجتماع جهانی، منافعِ جزء از طریق ترویج منافعِ کل بهتر تأمین میگردد. فعّاليّتهای جاری بينالمللی در زمینههای مختلف که محبّت متقابل و حسّ همبستگی در ميان مردم را تقویت میکند بايد به مراتب افزايش يابد.
اختلافات دينی در سراسر تاريخ باعث حدوث جنگها و نزاعهای بیشمار گردیده، آفت عمدهای برای پیشرفت بوده، و روز به روز در نظر همۀ مردم چه دیندار و چه بیدین، مبغوضتر و منفورتر میگردد. پیروان تمام اديان باید مایل به بررسی مسائل اساسی ناشی از اين منازعات باشند و جوابهای روشنی بيابند که چگونه میتوان اختلافات بین پیروان ادیان، اعمّ از تئوری و عملی را برطرف ساخت؟ چالشِ پیشِ روی رهبران مذهبی جهان آنست که با قلبی سرشار از رأفت و شفقت و با اشتیاقی برای یافتن حقيقت، به وضع اسفبار بشر تفکّر نمایند و از خود بپرسند که آيا نمیتوانند خاضعانه در برابر خالق توانای خویش اختلافات تئولوژیکی خود را با روح بزرگواری و حلم و مدارای متقابل به کنار افکنند تا بتوانند برای پیشبرد حسن تفاهم و ايجاد صلح در بين ابنای بشر با یکدیگر همکاری نمايند.
آزادی زنان و حصول تساوی کامل ميان زن و مرد، هرچند اهمّیّت آن کمتر اذعان شده، یکی از مهمترین لوازم استقرار صلح است. انکار این تساوی، ظلم و ستم به نيمی از جمعيّت جهان است و گرایشها و عادات زیانبخشی را در مردان به وجود میآورد که از محیط خانواده به محلّ کار و به حیات سياسی و مآلاً به روابط بينالمللی منتقل میگردد. هیچ دلیل اخلاقی، عملی و یا بیولوژیکی وجود ندارد که بتوان بر اساس آن این عدم تساوی را توجیه نمود. تنها زمانی که زنان در جميع مساعی بشری سهمی کامل و مساوی داشته باشند، جوّ اخلاقی و روانی مساعدی برای پدید آمدن صلح بینالمللی به وجود خواهد آمد.
امر تعلیم و تربیت عمومی که هماکنون بسیاری از مردمِ متعهّد از تمام اديان و ملل عالم را بر خدمت خويش گماشته، سزاوار حدّ اکثر حمایت دول جهان است. جهل و نادانی بدون تردید علّت اصلی تدنّی و سقوط ملّتها و تداوم تعصّبات است. هيچ کشوری به موفّقیّت دست نخواهد یافت، مگر آنکه تمام شهروندانش از آموزش و پرورش برخوردار باشند. فقدان منابع مالی، توانایی بسیاری از کشورها را در ایفای این امر ضروری محدود مینماید و رعایت اولویّتهای خاصّی را ایجاب میکند. شایسته است که دوایر تصمیمگیرندۀ مربوطه، اولویّت اوّل را به آموزش و پرورش زنان و دختران اختصاص دهند زیرا از طریق مادران تحصیل کرده و تعلیم يافته است که ثمرات علم و دانش میتواند به سريعترین و مؤثّرترین وجه در سراسر اجتماع انتشار یابد. احتیاجات عصر حاضر ایجاب میکند که تدریسِ مفهومِ شهروندی جهانی نیز به عنوان بخشی از آموزش معمولیِ هر کودک در نظر گرفته شود.
مسئلۀ فقدان اساسیِ مراوده و ارتباط بین ملّتها مساعی بشر را برای حصول صلح جهانی به شدّت تضعیف میکند. اتّخاذ یک زبان کمکیِ بينالمللی تا حدّ زيادی سبب حلّ اين مشکل خواهد شد و درخور توجّه فوری است.
در تمام موارد مذکور دو نکته نیاز به تأکید دارد. یکی اینکه منسوخ کردن جنگ صرفاً عبارت از امضای قراردادها و قطعنامهها نيست، بلکه کار پیچیدهای است که مستلزم تعهّدی عمیقتر نسبت به حلّ مسائلی است که معمولاً مرتبط با استقرار صلح به شمار نمیآیند. این تصور که امنیّتِ جمعی صرفاً بر مبنای پيمانهای سياسی حاصل خواهد شد، خيالی پوچ و واهی است. نکتۀ ديگر آنکه، چالش اوّلیّه در پرداختن به مسائل مربوط به صلح آنست که صلح نه صرفاً به عنوان یک موضوع عملی بلکه یک اصل بنیادین انگاشته شود، زیرا صلح اساساً از حالتی درونی مبتنی بر گرایشی روحانی و اخلاقی منبعث میشود و عمدتاً با برانگیختن این گرایش است که امکانِ یافتن راه حلّهای پایدار میسّر میگردد.
اصولی روحانی، یا به قولی، ارزشهایی انسانی وجود دارد که به وسیلۀ آن میتوان راه حلّی برای هر مشکل اجتماعی پیدا کرد. هر گروه خيرانديشی به طور کلّی میتواند برای حلّ مشکلات خود راهی عملی طرح نماید ولی خيرانديشی و دانش عملی معمولاً کافی نيست. ارزش اساسی اصول روحانی در آن است که نه تنها چشماندازی ارائه میدهد که با آنچه در طبیعت انسان مستور است توازن و هماهنگی دارد، بلکه طرز فکر، تحرّک، اراده و آرمانی را نیز برمیانگیزد که موجب تسهیلِ یافتن و به کار بستن اقدامات عملی میگردد. رهبران دول و تمام صاحبان قدرت در صورتی موفّقیّت بیشتری برای حلّ مشکلات خواهند داشت که ابتدا اصول مربوطه را شناسایی کنند و سپس در پرتو آنها به اقدام بپردازند.