۱ سؤال. انبیای الهی بر چند قسم منقسم میشوند؟
۲ جواب. انبیای الهی بر سه قسمند. قسمی مظاهر کلّیّه هستند که بمثابۀ شمسند. بظهور عالم وجود را تجدید نمایند و دوری جدید تأسیس کنند و شریعتی تازه نازل گردد و نفوس حیات تازه یابند شرق و غرب روشن گردد. این نفوس مظاهر کلّیّۀ الهیّه هستند و مبعوث بر عموم بشر و جمیع عالمند.
۳ و قسمی دیگر انبیائی هستند که آنان تابعند نه متبوع، مروّجند نه شارع، امّا مؤیّد بالهامات غیبی هستند. و قسمی دیگر انبیائی هستند که نبوّتشان بقریهئی تخصیص یافت. امّا مظاهر کلّیّه محیطند، اصل آنانند و مابقی فرعند. آنان بمنزلۀ آفتابند و دیگران بمنزلۀ ماه و ستارگان.
۱ سؤال. از تنبّؤ در کتب انبیا اخبار از بعد است یعنی وقایع و حوادثی بتصریح و تلویح و رمز بیان نمودند و خبر از غیب دادند و حال ملاحظه میشود که در این ایّام بتمامها آن اخبار واقع گردیده. این وقایع حالیّه را در زمان ماضیه چگونه کشف نمودهاند؟
۲ جواب. انبیا را استفاضه از فیض عمومی نامتناهی الهی و همچنین استفاضه از فیض خصوصی و آن وحی و الهام الهی. امّا بعضی وقایع بوحی و الهام بیان کنند و آن جلوۀ ربّانی و واردات قلبی و سطوع انوار شمس حقیقت است و این فیض مانند شعاع آفتابست و قلوب مانند مرایا. لهذا بیان میفرماید که چنین وحی و الهام شده است.
۳ و اکتشاف ثانی آنست که انبیا طبیب حاذقند و مطّلع بر اسرار کائنات. نبض عالم در دست دارند، تشخیص امراض آتیه کنند و عوارض مستقبله را کشف کنند و بیان فرمایند. این اسرار را از صور و آثار و شئون نفس کائنات استنباط کنند. مثلاً طبیب حاذق علامات و اشاراتی در جسم انسان چون مشاهده نماید کشف امراض و علل آتیه و عوارض و حوادث مستقبله کند. این از حذاقت و درایت و قوّت استنباط حاصل گردد.
۴ امّا اساس اخبارات انبیا کلّیّه مبنی بر سطوع نور حقیقت است و وحی و الهام صرف زیرا ماضی و مستقبل و حال در عالم خلق است نه در عالم حقّ. یعنی در عالم حقیقت ماضی و حال و استقبال یکسانست. اوّل عین آخر است و آخر عین اوّل زیرا در عالم ابدی و سرمدی الهی زمان را حکمی نه و ماضی و استقبال را امتیازی نیست چه که استقبال و ماضی منافی ازل و ابد است. با وجود لا اوّل و لا آخر ماضی و حال و استقبال تصوّر نتوان نمود. بظاهر ملاحظه کنید که ازمنه را در عالم عقل ابداً حکمی نیست ولی ازمنه را حکم در شخص عاقل است والّا قوّۀ عقلیّه مدرک اشیاء و محیط بر اشیاء بوده و هست و خواهد بود.
۵ مثلاً در نفس آفتاب نظر نمائید. نه صبحی نه شامی نه شبی نه روزی. جمیع ازمنه زمان واحد است و جمیع اوقات وقت واحد. لکن بالنّسبة بنفوسی که در کرۀ ارض هستند از جهت طلوع و غروب آفتاب صبحی بینند و شامی یابند و روز و شبی مشاهده کنند. پس جمیع این ازمنه در آفتاب زمن واحد است و جمیع ایّام یوم واحد، تفاوتی ندارد.
۶ و همچنین در عالم حقیقت ماضی و حال و مستقبل یکسانست و وقایع آتیه مانند حوادث حالیّه و ماضیه است. جمیع حوادث و عوارض در آن عالم حال حاضر دارند و مشهود انبیا و اصفیاست. لهذا انبیا از وقایع دوهزار سههزار سال بعد اخبار دهند زیرا آنان در عالم حقیقتند و در عالم حقیقت اسرار کائنات مکشوف و مشهود. از این بیان بحقیقت اکتشافات نفوس مقدّسه پیبرید و تفکّر و تدبّر نمائید. مسئله واضح و مشهود است.
۱ سؤال. مقصد از اینکه حواریّون بجمیع لغات تکلّم مینمودند چه چیز است؟
۲ جواب. حضرات حواریّون بلسان ملکوتی تبلیغ مینمودند و آن لسان مطابق جمیع لسان است. زیرا کلام ملکوت عبارت از معانی الهیّه و اسرار ربّانیّه است و هر کس بآن فائز شود حقائق و اسرار خلیقه در نزد او آشکار است و معانی الهیّه حقیقت جامعۀ السن است.
۳ لهذا حواریّون را روح القدس لسانی ملکوتی تلقین نمود و همزبان جمیع ملل گشتند. با هر نفسی از ملل و امم عالم چون صحبتی میداشتند بمثابۀ همزبان بودند. والّا لغات حاضرۀ معلومۀ مشهوره متجاوز از هزار لغت است. لازم بود که حواریّون اقلّاً انجیلی بلسان یکی از سائر ملل مرقوم نمایند و حال آنکه مسلّم است که انجیل مجرّد بلسان عبرانی و یونانی مرقوم شد، حتّی بلسان رومانی مرقوم نگردید با وجود آنکه در آن اوقات لسان رسمی بود ولی چون حواریّون در لسان رومان مهارتی نداشتند انجیلی بلسان رومان مرقوم نگردید.
۱ سؤال. چرا در اوّل لوح و مکاتیب کلمۀ هواللّه مرقوم میشود؟
۲ جواب. این مصطلح اهل شرق از اسلام است. مقصد آنان آنکه در هر امری باید ابتدا باسم خدا نمود امّا در الواح الهیّه مقصود این است که حقیقت ذات احدیّت مقدّس از ادراک و منزّه از تعبیر است و مبرّا از تصوّر. زیرا آنچه در تصوّر آید محاط انسان است و انسان محیط و البتّه محیط اعظم از محاط است. پس معلوم شد که آنچه در تصوّر میآید خلق است نه حقّ زیرا حقیقت الوهیّت مجرّد از اوهام انسانست. الآن جمیع خلق عبدۀ اوهامند زیرا یک خدائی در عالم تصوّر آرند و او را عبادت کنند. در وقت نماز اگر سؤال از نفسی کنی که پرستش کی مینمائی میگوید خدا. کدام خدا؟ خدائی که در تصوّر من است. و حال آنکه آنچه در تصوّر او است خدا نیست. پس جمیع ناس عبدۀ اوهام و افکارند.
۳ پس از برای انسان راهی و مفرّی جز مظاهر مقدّسه نیست زیرا چنانکه گفتیم حقیقت الوهیّت منزّه است، مقدّس است ،بتصوّر نمیآید. آنچه بتصوّر آید آن مظاهر مقدّس الهی است. دیگر انسان محلّ توجّه دیگر ندارد. اگر از او تجاوز کند اوهام گردد. پس مراد از کلمۀ هواللّه این است که آن حضرت مشهود و جمال موعود شمس حقیقت است و مظهر اسرار الوهیّت و ربوبیّت و مهبط اسرار رحمانیّت و منشأ آثار فردانیّت و من ابتدا بنام مبارک او نمودم.