و همچنین در آیهٔ روح که میفرماید و یسألونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّی و چون این جواب مذکور شد کل فریاد واویلا برآوردند که جاهلی که نمیداند روح چه چیز است خود را عالم علم لدنّی میداند و الیوم چون علمای عصر باسم آن حضرت مفتخرند و آبای خود را هم مذعن دیدهاند لهذا تقلیداً حکمش را قبول دارند چنانچه اگر انصاف باشد و الیوم در جواب امثال این مسائل چنین جواب بشنوند البتّه رد نمایند و اعتراض کنند و همان سخنهای قبل را اعاده نمایند چنانچه نمودند با اینکه آن جواهر وجود مقدّسند از کلّ این علمهای مجعوله و منزّهند از جمیع این کلمات محدوده و متعالیند از ادراک هر مدرکی کلّ این علوم نزد آن علم کذب صرفست و جمیع این ادراکات افک محض بلکه هر چه از آن معادن حکمت الهی و مخازن علم صمدانی ظاهر میشود علم همانست و العلم نقطة کثّرها الجاهلون دلیل بر آن و العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشآء مثبت این بیان
باری چون معنی علم را ادراک ننمودهاند و افکار مجعولهٔ خود را که ناشی از مظاهر جهل شده اسم آن را علم گذاشته بر مبدء علوم وارد آوردهاند آنچه دیدهاید و شنیدهاید
مثلاً در کتاب یکی از عباد که مشهور بعلم و فضل است و خود را از صنادید قوم شمرده و جمیع علمای راشدین را رد و سب نموده چنانچه در همه جای از کتاب او تلویحاً و تصریحاً مشهود است و این بنده چون ذکر او را بسیار شنیده بودم اراده نمودم که از رسائل او قدری ملاحظه نمایم هرچند این بنده اقبال بملاحظهٔ کلمات غیر نداشته و ندارم ولیکن چون جمعی از احوال ایشان سوٴال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود باری کتب عربیّهٔ او بدست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود که کتابی از ایشان که مسمّی به ارشادالعوامست در این بلد یافت میشود اگرچه از این اسم رائحهٔ کبر و غرور استشمام شد که مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده و جمیع مراتب او فیالحقیقه از همین اسم کتاب معلوم و مبرهن شد که در سبیل نفس و هوی سالکند و در تیه جهل و عمی ساکن گویا حدیث مشهور را فراموش نمودهاند که میفرماید العلم تمام المعلوم و القدرة و العزّة تمام الخلق با وجود این کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد از قضا مرتبهٔ ثانی جائی بدست آمد که حکایت معراج سیّد لولاک بود ملاحظه شد که قریب بیست علم او ازید شرط معرفت معراج نوشتهاند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد بمعرفت این امر عالی متعالی فائز نگردد و از جملهٔ علوم علم فلسفه و علم کیمیا و علم سیمیا را مذکور نموده و ادراک این علوم فانیهٔ مردوده را شرط ادراک علوم باقیهٔ قدسیّه شمرده
سبحاناللّه با این ادراک چه اعتراضات و تهمتها که بهیاکل علم نامتناهی الهی وارد آورده فنعم ما قال
و یک نفر از اهل بصیرت و دانش و صاحبان علوم و عقول ملتفت این مزخرفات نشده با اینکه بر هر صاحب بصیرتی واضح و هویداست که اینگونه علمها لمیزل مردود حقّ بوده و هست و چگونه علومی که مردود است نزد علمای حقیقی ادراک آن شرط ادراک معارج معراج میشود با اینکه صاحب معراج حرفی از این علوم محدودهٔ محجوبه حمل نفرموده و قلب منیر آن سیّد لولاک از جمیع این اشارات مقدّس و منزّه بوده چه خوب میگوید
واللّه هر کس بخواهد سرّ معراج را ادراک نماید و یا قطرهئی از عرفان این بحر بنوشد اگر هم این علوم نزد او باشد یعنی مرآت قلب او از نقوش این علوم غبار گرفته باشد البتّه باید پاک و منزّه نماید تا سرّ این امر در مرآت قلب او تجلّی نماید
و الیوم متغمّسان بحر علوم صمدانی و ساکنان فلک حکمت ربّانی مردم را از تحصیل این علوم نهی میفرمایند و صدور منیرشان بحمد اللّه منزّه از این اشارات است و مقدّس از این حجبات حجاب اکبر را که میفرماید العلم حجاب الأکبر بنار محبّت یار سوختیم و خیمهٔ دیگر برافراختیم و باین افتخار مینمائیم که الحمد للّه سبحات جلال را بنار جمال محبوب سوختیم و جز مقصود در قلب و دل جا ندادیم نه بعلمی جز علم باو متمسّکیم و نه بمعلومی جز تجلّی انوار او متشبّث
باری بسیار متعجّب شدم در این بیانات ندیدم مگر اینکه میخواهد بر مردم برساند که جمیع این علوم نزد ایشانست با وجود اینکه قسم بخدا نسیمی از ریاض علم الهی نشنیده و بر حرفی از اسرار حکمت ربّانی اطّلاع نیافته بلکه اگر معنی علم گفته شود البتّه مضطرب شود و جبل وجود او مندک گردد با وجود این اقوال سخیفهٔ بیمعنی چه دعویهای زیاده از حدّ نموده
سبحاناللّه چه قدر متعجّبم از مردمی که باو گرویدهاند و تابع چنین شخصی گشتهاند بتراب قناعت نموده و اقبال جستهاند و از ربّ الأرباب معرض گشتهاند و از نغمهٔ بلبل و جمال گل بنعیب زاغ و جمال کلاغ قناعت نمودهاند و دیگر چه چیزها ملاحظه شد از کلمات مجعولهٔ این کتاب فیالحقیقه حیف است که قلم بتحریر ذکر آن مطالب مشغول شود و یا اوقات مصروف بآن گردد ولیکن اگر محکّی یافت میشد حقّ از باطل و نور از ظلمت و شمس از ظلّ معلوم میآمد
از جمله علومی که این مرد مدّعی بآن شده صنعت کیمیاست بسیار طالبم که سلطانی و یا نفسی که مقتدر باشد ظهور این علم را از عالم لفظ بعالم شهود و از قول بفعل از ایشان طلب نماید و این بیعلم فانی هم که دعوی اینگونه علوم ننموده و بلکه کون این علوم و فقدان آن را علّت علم و جهل نمیدانم با این مرد در همین فقره قیام نمائیم تا صدق و کذب معلوم شود ولیکن چه فائده از ناس این زمان جز زخم سنان ندیدهام و غیر سمّ قاتل چیزی نچشیدهام هنوز اثر حدید بر گردن باقیست و هنوز علائم جفا از تمام بدن ظاهر
و در مراتب علم و جهل و عرفان و ایقان او در کتابی که ترک نشد از آن امری ذکر شده اینست که میفرماید انّ شجرة الزّقّوم طعام الأثیم و بعد بیانات دیگر میفرماید تا اینکه منتهی میشود باین ذکر ذق انّک انت العزیز الکریم ملتفت شوید که چه واضح و صریح وصف او در کتاب محکم مذکور شده و این شخص هم خود را در کتاب خود از بابت خفض جناح عبد اثیم ذکر نموده اثیم فی الکتاب و عزیز بین الأنعام و کریم فی الاسم
تفکّر در آیهٔ مبارکه نموده تا معنی و لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبین درست در لوح قلب ثبت شود با وجود این جمعی معتقد او شده و از موسی علم و عدل اعراض نموده به سامریّ جهل تمسّک جستهاند و از شمس معانی که در سماء لایزالی الهی مشرقست معرض گشتهاند و کأن لم یکن انگاشتهاند
باری ای برادر من لآلی علم ربّانی جز از معدن الهی بدست نیاید و رائحهٔ ریحان معنوی جز از گلزار حقیقی استشمام نشود و گلهای علوم احدیّه جز از مدینهٔ قلوب صافیه نروید و البلد الطّیّب یخرج نباته باذن ربّه و الّذی خبث لا یخرج الّا نکدا
و چون مفهوم گشت که تغنّیات ورقاء هویّه را احدی ادراک ننماید الّا اهلش لهذا بر هر نفسی لازم و واجبست که مشکلات مسائل الهیّه و معضلات اشارات مطالع قدسیّه را بر صاحبان افئدهٔ منیره و حاملان اسرار احدیّه عرضه دارد تا بتأییدات ربّانی و افاضات الهی حلّ مسائل شود نه بتأییدات علوم اکتسابی فاسألوا اهل الذّکر ان کنتم لا تعلمون
ولیکن ای برادر من شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبیل معرفت سلطان قدم گذارد باید در بدایت امر قلب را که محلّ ظهور و بروز تجلّی اسرار غیبی الهی است از جمیع غبارات تیرهٔ علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی پاک و منزّه فرماید و صدر را که سریر ورود و جلوس محبّت محبوب ازلی است لطیف و نظیف نماید و همچنین دل را از علاقهٔ آب و گل یعنی از جمیع نقوش شبحیّه و صور ظلّیّه مقدّس گرداند بقسمی که آثار حبّ و بغض در قلب نماند که مبادا آن حبّ او را بجهتی بیدلیل میل دهد و یا بغض او را از جهتی منع نماید چنانچه الیوم اکثری باین دو وجه از وجهۀ باقی و حضرت معانی بازماندهاند و بیشبان در صحراهای ضلالت و نسیان میچرند و باید در کلّ حین توکّل بحقّ نماید و از خلق اعراض کند و از عالم تراب منقطع شود و بگسلد و بربّ الأرباب دربندد و نفس خود را بر احدی ترجیح ندهد و افتخار و استکبار را از لوح قلب بشوید و بصبر و اصطبار دل بندد و صمت را شعار خود نماید و از تکلّم بیفائده احتراز کند چه زبان ناریست افسرده و کثرت بیان سمّی است هلاککننده نار ظاهری اجساد را محترق نماید و نار لسان ارواح و افئده را بگدازد اثر آن نار بساعتی فانی شود و اثر این نار بقرنی باقی ماند
و غیبت را ضلالت شمرد و بآن عرصه هرگز قدم نگذارد زیرا غیبت سراج منیر قلب را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند بقلیل قانع باشد و از طلب کثیر فارغ مصاحبت منقطعین را غنیمت شمارد و عزلت از متمسّکین و متکبّرین را نعمت شمرد در اسحار باذکار مشغول شود و بتمام همّت و اقتدار در طلب آن نگار کوشد غفلت را بنار حبّ و ذکر بسوزاند و از ما سوی اللّه چون برق درگذرد و بر بینصیبان نصیب بخشد و از محرومان عطا و احسان دریغ ندارد رعایت حیوان را منظور نماید تا چه رسد بانسان و اهل بیان و از جانان جان دریغ ندارد و از شماتت خلق از حقّ احتراز نجوید و آنچه برای خود نمیپسندد برای غیر نپسندد و نگوید آنچه را وفا نکند و از خاطئان در کمال استیلا درگذرد و طلب مغفرت نماید و بر عاصیان قلم عفو درکشد و بحقارت ننگرد زیرا حسن خاتمه مجهول است ای بسا عاصی که در حین موت بجوهر ایمان موفّق شود و خمر بقا چشد و بملأ اعلی شتابد و بسا مطیع و مؤمن که در وقت ارتقای روح تقلیب شود و باسفل درکات نیران مقرّ یابد باری مقصود از جمیع این بیانات متقنه و اشارات محکمه آنست که سالک و طالب باید جز خدا را فنا داند و غیر معبود را معدوم شمرد
و این شرایط از صفات عالین و سجیّهٔ روحانیّین است که در شرایط مجاهدین و مشی سالکین در مناهج علم الیقین ذکر یافت و بعد از تحقّق این مقامات برای سالک فارغ و طالب صادق لفظ مجاهد در بارهٔ او صادق میآید و چون بعمل و الّذین جاهدوا فینا مؤیّد شد البتّه ببشارت لنهدینّهم سبلنا مستبشر خواهد شد
و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسیم محبّت از شطر احدیّه وزید ظلمت ضلالت شک و ریب زایل شود و انوار علم و یقین همهٔ ارکان وجود را احاطه نماید در آن حین بشیر معنوی ببشارت روحانی از مدینهٔ الهی چون صبح صادق طالع شود و قلب و نفس و روح را بصور معرفت از نوم غفلت بیدار نماید و عنایات و تأییدات روح القدس صمدانی حیات تازهٔ جدید مبذول دارد بقسمی که خود را صاحب چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه میبیند و رجوع بآیات واضحهٔ آفاقیّه و خفیّات مستورهٔ انفسیّه مینماید و بعین اللّه بدیعه در هر ذرّه بابی مفتوح مشاهده نماید برای وصول بمراتب عین الیقین و حقّ الیقین و نور الیقین و در جمیع اشیاء اسرار تجلّی وحدانیّه و آثار ظهور صمدانیّه ملاحظه کند
قسم بخدا که اگر سالک سبیل هدی و طالب معارج تقی باین مقام بلند اعلی واصل گردد رائحهٔ حقّ را از فرسنگهای بعیده استنشاق نماید و صبح نورانی هدایت را از مشرق کلّ شیء ادراک کند و هر ذرّه و هر شیء او را دلالت بر محبوب و مطلوب نماید و چنان ممیّز شود که حقّ را از باطل چون شمس از ظلّ فرق گذارد مثلاً اگر نسیم حقّ از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد البتّه استشمام کند و همچنین جمیع آثار حقّ را از کلمات بدیعه و اعمال منیعه و افعال لمیعه از افعال و اعمال و آثار ماسوی امتیاز دهد چنانچه اهل لؤلؤ لؤلؤ را از حجر و انسان ربیع را از خریف و حرارت را از برودت و دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحهٔ جانان را از منازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه بمصر ایقان حضرت منّان وارد شود و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورقهٔ شجرهٔ آن مدینه استماع نماید و از تراب آن مدینه تسبیح و تقدیس ربّ الأرباب بگوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و ایاب را بچشم سر ملاحظه فرماید چه ذکر نمایم از آثار و علامات و ظهورات و تجلّیات که بامر سلطان اسماء و صفات در آن مدینه مقدّر شده بیآب رفع عطش نماید و بینار حرارت محبّة اللّه بیفزاید در هر گیاهی حکمت بالغهٔ معنوی مستور است و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور از لالههای بدیعش سرّ نار موسوی ظاهر و از نفحات قدسیّهاش نفخهٔ روح القدس عیسوی باهر بیذهب غنا بخشد و بیفنا بقا عطا فرماید در هر ورقش نعیمی مکنون و در هر غرفهاش صدهزار حکمت مخزون
و مجاهدین فیاللّه بعد از انقطاع از ماسوی چنان بآن مدینه انس گیرند که آنی از آن منفکّ نشوند دلائل قطعیّه را از سنبل آن محفل شنوند و براهین واضحه را از جمال گل و نوای بلبل اخذ نمایند و این مدینه در رأس هزار سنه او ازید او اقلّ تجدید شود و تزیین یابد
پس ای حبیب من باید جهدی نمود تا بآن مدینه واصل شویم و بعنایت الهیّه و تفقّدات ربّانیّه کشف سبحات جلال نمائیم تا باستقامت تمام جان پژمرده را در ره محبوب تازه نثار نمائیم و صدهزار عجز و نیاز آریم تا بآن فوز فائز شویم و آن مدینه کتب الهیّه است در هر عهدی مثلاً در عهد موسی تورات بود و در زمن عیسی انجیل و در عهد محمّد رسول اللّه فرقان و در این عصر بیان و در عهد من یبعثه اللّه کتاب او که رجوع کلّ کتب بآنست و مهیمن است بر جمیع کتب و در این مداین ارزاق مقدّر است و نعم باقیه مقرّر غذای روحانی بخشد و نعمت قدمانی چشاند بر اهل تجرید نعمت توحید عطا فرماید بینصیبان را نصیب کرم نماید و آوارگان صحرای جهل را کأس علم عنایت کند و هدایت و عنایت و علم و معرفت و ایمان و ایقان کلّ من فی السّموات و الأرض در این مدائن مکنون و مخزون گشته
مثلاً فرقان از برای امّت رسول حصن محکم بوده که در زمان او هر نفسی داخل او شد از رمی شیاطین و رمح مخالفین و ظنونات مجتثّه و اشارات شرکیّه محفوظ ماند و همچنین مرزوق شد بفواکه طیّبهٔ احدیّه و اثمار علم شجرهٔ الهیّه و از انهار ماء غیر آسن معرفت نوشید و خمر اسرار توحید و تفرید چشید
چنانچه جمیع مایحتاج آن امّت در احکام دین و شریعت سیّد المرسلین در آن رضوان مبین موجود و معیّن گشته و آنست حجّت باقیه برای اهلش بعد از نقطهٔ فرقان زیرا مسلّم است حکم آن و محقّق الوقوعست امر آن و جمیع مأمور باتّباع آن بودهاند تا ظهور بدیع در سنهٔ ستّین و آنست که طالبان را برضوان وصال میرساند و مجاهدان و مهاجران را بسرادق قرب فائز فرماید دلیلی است محکم و حجّتی است اعظم و غیر آن را از روایات و کتب و احادیث این فخر نه زیرا حدیث و صاحبان حدیث وجود و قولشان بحکم کتاب ثابت و محقّق شده و دیگر آنکه در احادیث اختلاف بسیار است و شبهه بیشمار
چنانچه نقطهٔ فرقان در آخر امر فرمودند که انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی با اینکه احادیث بسیار از منبع رسالت و معدن هدایت نازل شده بود با وجود این جز ذکر کتاب چیزی نفرمودند و آن را سبب اعظم و دلیل اقوم برای طالبان مقرّر فرمودند که هادی عباد باشد تا یوم معاد
حال بچشم انصاف و قلب طاهر و نفس زکیّه ملاحظه فرمائید که در کتاب خدا که مسلّم بین طرفین است از عامّه و خاصّه چه را حجّت برای معرفت عباد قرار فرموده باید بنده و شما و کلّ من علی الأرض بنور آن تمسّک جسته حقّ را از باطل و ضلالت را از هدایت تمیز دهیم و فرق گذاریم زیرا که حجّت منحصر شد بدو یکی کتاب و دیگر عترت عترت که از میان رفته پس منحصر شد بکتاب
و اوّل کتاب میفرماید الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین در حروف مقطّعهٔ فرقان اسرار هویّه مستور گشته و لآلی احدیّه در صدف این حروف مخزون شده که این مقام مجال ذکر آن نه ولیکن بر حسب ظاهر مقصود خود آن حضرتست که باو خطاب میفرماید یا محمّد این کتاب منزل از سماء احدیّه نیست ریبی و شکّی در آن هدایتی است برای پرهیزکاران ملاحظه فرمائید که همین فرقان را مقرّر و مقدّر فرموده برای هدایت کلّ من فی السّموات و الأرض و بنفسه آن ذات احدیّه و غیب هویّه شهادت داده بر آنکه شک و شبهه در آن نیست که هادی عباد است الی یوم معاد آیا انصاف هست ثقل اعظم را که خدا شهادت بر حقّیّت آن داده و حکم بر حقّیّت آن فرموده این عباد در آن شک نمایند و یا شبهه کنند و یا امری را که او سبب هدایت و وصول بمعارج معرفت قرار فرموده از آن اعراض نمایند و امر دیگر طلب نمایند و یا بحرف مزخرف ناس تشکیک نمایند که فلان چنین گفته و فلان امر ظاهر نشده و حال آنکه اگر امری و یا احداثی غیر کتاب الهی علّت و دلیل برای هدایت خلق بود البتّه در آیه مذکور میشد
باری باید از امر مبرم الهی و از تقدیر مقدّر صمدانی که در آیه ذکر یافت تجاوز ننمائیم و کتب بدیعه را مصدّق شویم چه اگر تصدیق این کتب را ننمائیم تصدیق این آیهٔ مبارکه نشده چنانچه این واضحست که هر کس تصدیق فرقان ننمود فیالحقیقه مصدّق کتب قبل از فرقان هم نبوده و این معانی از ظاهر آیه مستفاد میشود و اگر معانی مستورهٔ آن ذکر شود و اسرار مکنونهٔ آن بیان گردد البتّه زمان بآخر نرساند و کون حمل ننماید و کان اللّه علی ما اقول شهیداً
و همچنین در جای دیگر میفرماید و ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائکم من دون اللّه ان کنتم صادقین که ترجمهٔ ظاهر آن اینست اگر بودید شما در شک و شبهه در آنچه ما نازل فرمودیم بر عبد خود محمّد پس بیارید سورهئی بمثل این سور منزله و بخوانید شهدای خود را یعنی علمای خود را تا اعانت نمایند شما را در انزال سوره اگر هستید راستگویان حال ملاحظه فرمائید چه مقدار عظیم است شأن آیات و بزرگست قدر آن که حجّت بالغه و برهان کامل و قدرت قاهره و مشیّت نافذه را بآن ختم فرموده و هیچ شیء را آن سلطان احدیّه در اظهار حجّت خود بآن شریک نفرموده چه میانهٔ حجج و دلائل آیات بمنزلهٔ شمس است و سوای آن بمنزلهٔ نجوم و آنست حجّت باقیه و برهان ثابت و نور مضیء از جانب سلطان حقیقی در میان عباد هیچ فضلی بآن نرسد و هیچ امری بر آن سبقت نگیرد کنز لآلی الهیّه است و مخزن اسرار احدیّه و آنست خیط محکم و حبل مستحکم و عروهٔ وثقی و نور لایطفی شریعهٔ معارف الهیّه از آن در جریانست و نار حکمت بالغهٔ صمدانیّه از آن در فوران این ناریست که در یک حین دو اثر از آن ظاهر است در مقبلین حرارت حبّ احداث نماید و در مبغضین برودت غفلت آورد
ای رفیق باید از امر الهی نگذریم و بآنچه حجّت خود قرار فرموده راضی شویم و سر بنهیم خلاصه حجّت و برهان این آیهٔ منزله اعظم از آنست که این علیل تواند اقامهٔ دلیل نماید و اللّه یقول الحقّ و هو یهدی السّبیل و هو القاهر فوق عباده و هو العزیز الجمیل
و همچنین میفرماید تلک آیات اللّه نتلوها علیک بالحقّ فبأیّ حدیث بعد اللّه و آیاته یؤمنون میفرماید اینست آیات منزلهٔ از سماء هویّه میخوانیم بر شما پس بکدام سخن بعد از ظهور حقّ و نزول آیات او ایمان میآورند اگر تلویح این آیه را ملتفت شوی میفهمی که هرگز مظهری اکبر از انبیا نبوده و حجّتی هم اکبر و اعظم از آیات منزله در ارض ظاهر نشده بلکه اعظم از این حجّت حجّتی ممکن نه الّا ما شآء ربّک
و در جای دیگر میفرماید ویل لکلّ افّاک اثیم یسمع آیات اللّه تتلی علیه ثمّ یصرّ مستکبراً کأن لم یسمعها فبشّره بعذاب الیم یعنی وای بر افککنندهٔ گنهکار که میشنود آیات نازلهٔ از سماء مشیّت الهیّه را که خوانده میشود بر او پس استکبار مینماید که گویا نشنیده آن را پس بشارت ده او را بعذابی دردناک اشارات همین آیه کلّ من فی السّموات و الأرض را کفایت میکند لو کان النّاس فی آیات ربّهم یتفرّسون چنانچه الیوم میشنوید که اگر از آیات الهیّه قرائت شود احدی اعتنا ندارد که گویا پستترین امرها نزدشان آیات الهیّه است و حال آنکه اعظم از آیات امری نبوده و نخواهد بود بگو بایشان ای بیخبران میگوئید آنچه را قبل پدران شما گفتند اگر ایشان ثمری از شجرهٔ اعراض خود دیدند شما هم خواهید دید و عنقریب با آبای خود در نار مقرّ خواهید یافت فالنّار مثواهم فبئس مثوی الظّالمین
و در جای دیگر میفرماید و اذا علم من آیاتنا شیئاً اتّخذها هزؤاً اولئک لهم عذاب مهین یعنی در وقتی که عالم شود از آیات ما شیئی را اخذ مینماید آن را از روی استهزاء از برای ایشانست عذابی خوارکننده از جملهٔ استهزاء این بود که میگفتند معجزهٔ دیگر ظاهر نما و برهان دیگر بیاور آن یکی فأسقط علینا کسفاً من السّمآء میگفت و دیگر ان کان هذا هو الحقّ من عندک فأمطر علینا حجارةً من السّمآء مذکور میداشت بمثل یهودان عهد موسی که تبدیل نمودند مائدهٔ سمائیّه را باشیای خبیثهٔ سیر و پیاز آن قوم هم طلب تبدیل مینمودند آیات منزله را بظنونات نجسهٔ کثیفه چنانچه الیوم مشاهده میشود که مائدهٔ معنویّه از سماء رحمت الهیّه و غمام مکرمت سبحانیّه نازلست و بحور حیوان در رضوان جنان بامر خالق کن فکان در موج و جریان و جمیع چون کلاب بر اجساد میّته مجتمع آمدهاند و ببرکهٔ شور که ملح اجاجست قانع گشتهاند سبحاناللّه کمال تحیّر حاصلست از عبادی که بعد از ارتفاع اعلام مدلول طلب دلیل مینمایند و بعد از ظهور شمس معلوم باشارات علم تمسّک جستهاند مثل آنست که از آفتاب در اثبات نور او حجّت طلبند و یا از باران نیسان در اثبات فیضش برهان جویند حجّت آفتاب نور اوست که اشراق نموده و عالم را فراگرفته و برهان نیسان جود اوست که عالم را بردای جدید تازه فرموده بلی کور از آفتاب جز گرمی حاصلی نداند و ارض جرز از رحمت نیسانی فضلی احصا ننماید