در یک شامگاه بهاری در سال ۱۲۲۳ ه.ش. (۱۸۴۴میلادی)، گفتگویی میان دو مرد جوان شکل گرفت که به آغاز عصر جدیدی در حیات بشر بشارت میداد. در شهر شیراز تاجری ایرانی به مسافری اعلام کرد حامل پیامی الهی است که مقدّر است حیات روحانی نوع انسان را متحول سازد. این تاجر جوان سید علی محمد نام داشت و در تاریخ با لقب «باب» شناخته میشود.
میانۀ قرن نوزدهم یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخ عالم بود. انقلابات عظیمی در حال وقوع بود. در بخشهایی از اروپا و آمریکای شمالی، روابط و ساختارهای فرسودۀ اجتماعی به واسطۀ تغییرات ناگهانی و بیسابقه در زمینههای کشاورزی، صنعت و اقتصاد به چالش کشیده میشد. همزمان، در سراسر عالم، پیروان ادیان مختلف دریافته بودند که بشر در آستانۀ مرحلۀ جدیدی از تکامل خود قرار دارد. بسیاری از آنها خود را برای ظهور قریبالوقوع موعود آماده میکردند و در نهایت شور و شوق دعا مینمودند که او را بشناسند.
محقق و عالِم جوانی به نام ملاحسین از جمله افرادی بود که قدم در مسیر جستجویی تحولبخش گذاشته بود. نیرویی قوی او را به سمت شهر پرشور و راز شیراز میکشاند. در غروب اول خرداد ۱۲۲۳ ه.ش. (۲۲ مه ۱۸۴۴ میلادی)، هنگامی که ملاحسین به دروازۀ شیراز رسید، جوانی نورانی با عمامهای سبز به استقبال او آمد. این غریبه چنان با ملاحسین برخورد نمود که گویی یک آشنای قدیمی است.
ملاحسین خاطرۀ آن شب را چنین نقل میکند: «جوانی که در خارج شهر شیراز به خدمتش رسیدم، با نهایت محبت نسبت به من رفتار کرد و مرا به منزلش دعوت فرمود تا رنج سفر از من دور شود و از خستگی دمی بیاسایم.»
خانۀ حضرت باب در شیراز قبل از تخریب، محلی که اول خرداد ۱۲۲۳ ه.ش. در آن اظهارامر نمودند.
آن دو تمام طول شب را غرق در گفتگو بودند. ملاحسین از اینکه تمام نشانههایی را که در موعود جستجو میکرد در این مرد جوان نمایان میدید، به شگفت آمده بود. سحرگاه روز بعد، پیش از اینکه منزل را ترک کند، میزبانش وی را با این کلمات مورد خطاب قرار داد: « شما اوّل کسی هستید که به من مؤمن شدهاید. من بابالله هستم... باید ۱۸ نفر به من مؤمن بشوند؛ به این معنی که ایمان آنها نتیجۀ تفحص و جستجوی خود آنها باشد، بدون اینکه کسی آنها را از اسم و رسم من آگاه کند باید مرا بشناسند و به من مؤمن شوند.»
طی چندین هفته پس از اظهارامر حضرت باب، هفده فرد دیگر به طور مستقل و در نتیجۀ تلاشهای خودشان به مقام ایشان پیبردند، راحت و امنیت زندگی سابق خود را کنار گذاشتند و به دور از هر وابستگی به انتشار تعالیم آن حضرت قيام کردند. این گروه هجده نفره از پیروان اولیۀ حضرت باب، با عنوان «حروف حَی» شناخته میشوند.
یکی از این افراد، شاعری به نام طاهره، با برآوردن ندای برابری کامل میان زنان و مردان، نقشی حیاتی در ترک آداب گذشته ایفا نمود. آخرین فرد این گروه، جوانى ملقب به قدوس (بسيار مقدس)، به دلیل شجاعت و ایمانی که از خود نشان داد از درجۀ تقدیس و احترام خاصی برخوردار است.
ملاحسین در آن شب، مسحور کلمات حضرت باب گردید. حکمت ذاتی حضرت باب از کودکی همگان را به شگفت در آورده بود. به طوری که حتی شیخ مکتب به خانوادۀ ایشان گفته بود: «من خودم را لایق نمیدانم که به این طفل درس بدهم... این طفل مثل سایرین نیست... حقیقتاً احتیاج به معلّم ندارد.»
حضرت باب که در ۲۷ مهر ۱۱۹۸ ه.ش. (۲۰ اکتبر ۱۸۱۹ میلادی) در شیراز دیده به جهان گشودند، همچون دروازهای نمادین، اعصار پیشین وعود الهی را به عصر جدیدی پیوند زدند که در آن بشارات دوران قبل به تحقق میپیوست. هدف اولیۀ ایشان آگاه ساختن مردم از شروع دوران جدیدی در تاریخ بشریت بود؛ دورانی که تحت تأثیرات یک مربی الهی، شاهد اتّحاد کامل نوع انسان و ظهور تمدنی جهانی برخوردار از رفاه مادی و روحانی خواهد بود .حضرت باب آن مربی الهی را «مَن یظهره الله» (کسیکه خدا او را ظاهر خواهد نمود) مینامیدند و رسالت خود را بشارت به ظهور ایشان معرفی میکردند.حضرت باب اعلام داشتند که آن مظهر ظهور مقدر است طلایهدار عصر صلح و عدالت باشد؛ عصری که آرزوی تمامی قلوب مشتاق است و وعدههای تمامی ادیان را برآورده میسازد. حضرت باب به پیروانشان امر کردند تا پیام ایشان را در سراسر کشور منتشر نمایند و مردم را برای روزی که مدتها در انتظارش بودند، آماده سازند.
پیام حضرت باب در میان مردم تمام طبقات شور و امیدی برانگیخت. هرچند تعدادی از روحانیون برجستۀ اسلام به حضرت باب ایمان آوردند، ولی بسیاری دیگر به دلیل گسترش نفوذ روزافزون ایشان احساس ناامنی و خطر میکردند و میترسیدند که به واسطۀ توانافزایی مردم، مواضع مستحکم امتیاز و مرجعیت خود را از دست بدهند. به همین دلیل تعالیم حضرت باب را کفرآمیز خواندند و کمر به نابودی ایشان و پیروانشان بستند. بحث و مناقشه در مسجد و مدرسه، در کوچه و بازار در سراسر ایران غوغا میکرد.
بقایای برجامانده از قلعۀ ماکو که حضرت باب در آن زندانی بودند.
در نتیجه، حضرت باب از شهری به شهر دیگر و از زندانی به زندان دیگر تبعید شدند. اما هیچکدام از نقشههای دشمنان، نتوانست مانع گسترش نفوذ آن حضرت شود. به هرکجا که فرستاده میشدند، مهر و جاذبۀ شخصیت ایشان تحسین حاکمان و مردمان شهر را برمیانگیخت. حکمرانان سنگدل زندان و سربازان نگهبانِ آن حضرت، در زمرۀ پیروانشان در میآمدند. مسئولين امور با این باور که شعلۀ نفوذ ایشان را خاموش میکنند، هر بار تنها بر روغن این چراغِ حیاتبخش میافزودند. به مرور زمان، محبوبیت حضرت باب چنان افزایش یافت که برخی از روحانیون برجسته از حکومت خواستند تا ایشان را اعدام کنند. بابیان که از هرگونه ارتباطی با مولایشان ممنوع شده بودند، شجاعانه در برابر تمام نیروهای حکومتی که برای نابودی آنها فراخوانده شده بود، از خود دفاع کردند. در این مسیر، هزاران تن از پیروان حضرت باب، از مرد و زن و کودک، به شکلی فجیع و بیرحمانه جان خود را از دست دادند.
در سال ۱۲۲۹ ه.ش. (۱۸۵۰ میلادی)، میرزا تقی خان امیر کبیر (صدر اعظم ناصرالدین شاه) دستور تیرباران حضرت باب را صادر نمود. ۱۸ تیر (۹ ژوئیه)، روز اجرای حکم بود. هنگامی که نگهبانان برای بردن ایشان از سلول زندان آمدند، حضرت باب فرمودند که تا صحبتهایشان با کاتب تمام نشود اگر «جمیع عالم» هم بخواهند نمیتوانند ایشان را از ادامۀ کلام باز دارند. هزاران نفر بر پشتبامهای مشرف به میدان سربازخانۀ تبریز، محل تعیینشده برای تیرباران، جمع شده بودند. در گرمای شدید آفتاب ظهر، ایشان به همراه یکی از پیروان جوانشان با طناب بر دیوار سربازخانه بسته شدند. هَنگی متشکل از۷۵۰ سرباز در سه صف متوالی به ایشان شلیک کردند، اما وقتی دود و غبار باروت فرو نشست، حضرت باب از دیدهها پنهان گشته بودند و جوان همراه ایشان، زنده و بدون کوچکترین آسيبی پای همان دیوار ایستاده بود. تیرها فقط طنابها را پاره کرده بودند. پس از جستجو، حضرت باب را دوباره در همان سلول و در حال ادامۀ مکالمه قطع شده با کاتبشان یافتند.
حضرت باب این بار گفتند:«من صحبت خود را تمام نمودم. حال هر چه میخواهید بکنید که به مقصود خواهید رسید.» بار دیگر ایشان را برای اجرای حکم آوردند. پس از آنکه سربازان هَنگ اول از تکرار شلیک سر باز زدند، هنگ دیگری جایگزین و آمادۀ دستور شلیک شد. این بار، بدن حضرت باب و همراه جوانشان از برخورد هفتصد و پنجاه گلوله درهم تنیده و شرحه شرحه گردید. طوفانی از شن و غبار شهر را در بر گرفت و روز روشن را همچون شب، تیره و تار نمود. طوفان تا شب ادامه داشت.
پیکر حضرت باب که به مدت بیش از نیمقرن مخفی نگاه داشته شده بود، عاقبت در سال ۱۲۸۸ ه.ش. (۱۹۰۹ میلادی)، در کوه کرمل در ارض اقدس به خاک سپرده شد. امروز، پیکر حضرت باب با شکوه و جلالی آشکار درون مقبرهای زیبا با گنبدی زرین در میان طبقاتی چشمنواز از باغها و فوارهها آرام گرفته است. مقبرهای که نمادی از پیروزی امری است که ایشان در برابر شدیدترین مخالفتها آن را به پیش بردند. امروزه در سراسر عالم، میلیونها نفر حضرت باب را به عنوان بشارتدهندۀ الهی به دیانت بهائی میشناسند و در نهایت احترام، از آثار ایشان نور الهی برمیگیرند.