کتابخانه

مفاوضات عبدالبهاء

فهرست مطالب

قسمت اوّل

در تأثیر انبیا در ترقّی و تربیت نوع انسانی

۱

طبیعت در تحت قانون عمومیست

هو اللّه

۱

۱ طبیعت کیفیّتیست و یا حقیقتیست که بظاهر حیات و ممات و بعبارت اخری ترکیب و تحلیل کافّۀ اشیا راجع باوست.

۲

۲ و این طبیعت در تحت انتظامات صحیحه و قوانین متینه و ترتیبات کامله و هندسۀ بالغه است که ابداً از او تجاوز نمیکند بدرجه‌ئی که اگر بنظر دقیق و بصر حدید ملاحظه کنی ذرّات غیر مرئیّه از کائنات تا اعظم کرات جسیمۀ عالم وجود مثل کرۀ شمس و یا سائر نجوم عظیمه و اجسام نورانیّه چه از جهت ترتیب و چه از جهت ترکیب و خواه از جهت هیئت و خواه از جهت حرکت در نهایت درجۀ انتظامست و میبینی که جمیع در تحت یک قانون کلّی است که ابداً از او تجاوز نمیکند.

۳

۳ و چون بخود طبیعت نظر میکنی میبینی که استشعار و اراده ندارد. مثلاً آتش طبیعتش سوختن است بدون اراده و شعور میسوزاند و آب در طبیعتش جریانست و بدون اراده و شعور جاری میشود و آفتاب در طبیعتش ضیاست و بدون اراده و شعور میتابد و بخار در طبیعتش صعود است و بدون اراده و شعور صعود مینماید. پس معلوم شد که جمیع کائنات حرکات طبیعیشان حرکات مجبوره است و هیچیک متحرّک باراده نیست مگر حیوان و بالاخص انسان.

۴

۴ و انسان مقاومت و مخالفت طبیعت تواند زیرا کشف طبایع اشیا را کرده و بواسطۀ کشف طبایع اشیا بر نفس طبیعت حکم میکند و این همه صنایع را که اختراع کرده بسبب کشف طبایع اشیاست. مثلاً تلغراف اختراع کرده که بشرق و غرب کار میکند. پس معلوم شد که انسان بر طبیعت حاکمست.

۵

۵ حال چنین انتظامی و چنین ترتیبی و چنین قواعدی که در وجود مشاهده میکنی میشود گفت که این از تأثیرات طبیعتست با وجود اینکه شعور ندارد و ادراک هم ندارد؟ پس معلوم شد که این طبیعتی که ادراک و شعور ندارد او در قبضۀ حقّ قدیر است که او مدبّر عالم طبیعتست. بهر نوعی که میخواهد از طبیعت ظاهر میکند.

۶

۶ از جمله اموری که در عالم وجود حادث میشود و از مقتضیات طبیعتست گویند وجود انسانیست. در اینصورت انسان فرعست و طبیعت اصل. میشود که اراده و شعور و کمالاتی در فرع باشد و در اصل نه؟

۷

۷ پس معلوم شد که طبیعت من حیث ذاته در قبضۀ قدرت حقّست و آن حیّ قدیر است که طبیعت را در تحت نظامات و قوانین حقیقی گرفته و حاکم بر اوست.

۲

دلائل و براهین الوهیّت

۱

۱ و از جمله دلائل و براهین الوهیّت آنکه انسان خود را خلق ننموده بلکه خالق و مصوّر او دیگریست و یقین است و شبهه‌ئی نیست که خالق انسان مثل انسان نیست زیرا یک کائن ضعیف کائن دیگر را خلق نتواند و خالق فاعل باید جامع جمیع کمالات باشد تا ایجاد صنع نماید.

۲

۲ آیا ممکن است صنع در نهایت کمال باشد و صانع غیر کامل. آیا میشود که نقش در نهایت اتقان باشد و نقّاش در صنعت خویش ناقص چه که صنعت اوست و خلق اوست بلکه نقش مثل نقّاش نباشد. اگر نقش مثل نقّاش بود خود را نقش مینمود و نقش هرچند در نهایت کمال باشد امّا بالنّسبه بنقّاش در نهایت نقص است.

۳

۳ لهذا امکان معدن نقایص است و خدا معدن کمال. نفس نقایص امکان دلالت بر کمالات حقّ میکند. مثلاً چون انسان را نگری ملاحظه نمائی که عاجز است همین عجز خلق دلیل بر قدرت حیّ قدیریست زیرا تا قدرت نباشد عجز تصوّر نگردد. پس عجز خلق دلیل بر قدرت حقّست و تا قدرت نباشد عجز تحقّق نیابد و از این عجز معلوم شد که قدرتی در عالم هست.

۴

۴ مثلاً در عالم امکان فقر است لا بدّ غنائی هست که فقر در عالم تحقّق یافته و در عالم امکان جهلست لا بدّ علمی هست که جهل تحقّق جسته چه که اگر چنانچه علم نبود جهل تحقّق نمیگرفت چرا که جهل عدم علمست. اگر وجود نبود عدم تحقّق نمی‌یافت.

۵

۵ جمیع امکان مسلّمست که در تحت حکم و نظامیست که ابداً تمرّد نتواند. حتّی انسان نیز مجبور بر موت و خواب و سائر حالاتست یعنی در بعضی مراتب محکومست لا بدّ این محکومیّت حاکمی دارد. ما دام که صفت ممکنات احتیاجست و این احتیاج از لوازم ذاتی اوست پس یک غنیّی هست که غنیّ بالذّاتست. مثلاً از نفس مریض معلومست که صحیحی هست. اگر صحیحی نبود مریض اثبات نمیشد.

۶

۶ پس معلوم شد که حیّ قدیری هست که او جامع جمیع کمالاتست چه که اگر جامع جمیع کمالات نبود او نیز مثل خلق بود. و همچنین در عالم وجود ادنی صنعی از مصنوعات دلالت بر صانع میکند. مثلاً این نان دلالت میکند بر اینکه صانعی دارد.

۷

۷ سبحان اللّه تغییر هیئت کائنات جزئیّه دلالت بر صانعی میکند و این کون عظیم غیر متناهی خود بخود وجود یافته و از تفاعل عناصر و مواد تحقّق جسته؟ این فکر چه‌ قدر بدیهیّ البطلانست.

۸

۸ و اینها ادلّۀ نظریست برای نفوس ضعیفه امّا اگر بصیرت باز شود صد هزار دلائل باهره مشاهده میکند. مثلش اینست که چون انسان احساس روح داشته باشد مستغنی از دلیل بر وجود روحست امّا از برای نفوسی که از فیض روح محرومند باید دلائل خارجه اقامه نمود.

۳

مسئله در اثبات لزوم مربّی

۱

۱ چون ما نظر بوجود میکنیم ملاحظه مینمائیم که وجود جمادی و وجود نباتی و وجود حیوانی و وجود انسانی کلّاً و طرّاً محتاج بمربّی هستند.

۲

۲ اگر زمینی مربّی نداشته باشد جنگل میشود گیاه بیهوده میروید امّا اگر دهقانی پیدا شود و زرعی نماید خرمنها بجهت قوت ذوی الارواح مهیّا گردد. پس معلوم شد که زمین محتاج بتربیت دهقانست. اشجار را ملاحظه کنید اگر بی‌مربّی بمانند بی‌ثمر میشوند و اگر بی‌ثمر مانند بیفائده‌اند امّا اگر در تحت تربیت باغبان افتند آن درخت بی‌ثمر باثمر شود و درختهای تلخ‌میوه بواسطۀ تربیت و ترکیب و پیوند میوۀ شیرین بخشد. و اینها ادلّۀ عقلیّه است. الیوم اهل عالم را دلائل عقلیّه لازمست.

۳

۳ و همچنین در حیوانات ملاحظه نما که اگر حیوان تربیت شود اهلی گردد و چون انسان بی‌تربیت ماند حیوان گردد بلکه اگر او را بحکم طبیعت گذاری از حیوان پستتر شود و اگر تربیت کنی ملائکه گردد زیرا اکثر حیوانات ابناء نوع خود را نخورند امّا انسان در سودان در اواسط افریقا ابناء نوع خویش را بدرد و بخورد.

۴

۴ پس ملاحظه کنید که تربیت است که شرق و غرب را در ظلّ حکم انسان میآورد تربیت است که این همه صنایع عجیبه را ظاهر میکند تربیت است که این علوم و فنون عظیمه را ترویج مینماید تربیت است که این اکتشافات و مشروعات جدیده ظاهر مینماید و اگر مربّی نبود بهیچوجه اینگونه اسباب راحت و مدنیّت و انسانیّت فراهم نمیشد. اگر انسانیرا در بیابانی بگذاری که ابناء نوع خویش نبیند شبهه‌ئی نیست که حیوان محض گردد. پس معلوم شد که مربّی لازمست.

۵

۵ لکن تربیت بر سه قسمست تربیت جسمانی و تربیت انسانی و تربیت روحانی. امّا تربیت جسمانی بجهت نشو و نمای این جسمست و آن تسهیل معیشت و تحصیل اسباب راحت و رفاهیّت است که حیوان با انسان در آن مشترکند.

۶

۶ و امّا تربیت انسانی عبارت از مدنیّت است و ترقّی یعنی سیاست و انتظام و سعادت و تجارت و صنعت و علوم و فنون و اکتشافات عظیمه و مشروعات جسیمه که مدار امتیاز انسان از حیوانست.

۷

۷ و امّا تربیت الهیّه تربیت ملکوتیست و آن اکتسابات کمالات الهیّه است و تربیت حقیقی آنست زیرا در این مقام انسان مرکز سنوحات رحمانیّه گردد و مظهر ”لنعملنّ انساناً علی صورتنا و مثالنا“۱ شود و آن نتیجۀ عالم انسانیست.

۸

۸ حال ما یک مربّی میخواهیم که هم مربّی جسمانی و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی گردد که حکم او در جمیع مراتب نافذ باشد و اگر کسی بگوید که من در کمال عقل و ادراکم و محتاج بآن مربّی نیستم او منکر بدیهیّاتست مثل طفلی که بگوید من محتاج تربیت نیستم بعقل و فکر خود حرکت مینمایم و کمالات وجود را تحصیل میکنم و مثل آنست کوری گوید که من محتاج بچشم نیستم چونکه بسیار کوران هستند که گذران میکنند.

۹

۹ پس واضح و مشهود است که انسان محتاج بمربّیست. این مربّی بی شک و شبهه باید در جمیع مراتب کامل و ممتاز از جمیع بشر باشد چه که اگر مثل سائر بشر باشد مربّی نمیشود علی الخصوص که باید هم مربّی جسمانی باشد و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی یعنی نظم و تمشیت امور جسمانی دهد و هیئت اجتماعیّه تشکیل کند تا تعاضد و تعاون در معیشت حاصل گردد و امور جسمانیّه در جمیع شئون منظّم و مرتّب شود.

۱۰

۱۰ و همچنین تأسیس تربیت انسانی کند یعنی باید عقول و افکار را چنان تربیت نماید که قابل ترقّیات کلّیّه گردد و توسیع علوم و معارف شود و حقائق اشیا و اسرار کائنات و خاصّیّات موجودات کشف گردد و روز بروز تعلیمات و اکتشافات و مشروعات ازدیاد یابد و از محسوسات استدلال و انتقال بمعقولات شود.

۱۱

۱۱ و همچنین تربیت روحانیّه نماید تا عقول و ادراک پی بعالم ما وراء الطّبیعه برد و استفاضه از نفحات مقدّسۀ روح القدس نماید و بملأ اعلی ارتباط یابد و حقائق انسانیّه مظاهر سنوحات رحمانیّه گردد تا اینکه جمیع اسما و صفات الهی در مرآت حقیقت انسان جلوه کند و آیۀ مبارکۀ ”لنعملنّ انساناً علی صورتنا و مثالنا“ تحقّق یابد.

۱۲

۱۲ و این معلومست که قوّۀ بشریّه از عهدۀ چنین امر عظیم برنیاید و بنتائج فکریّه تکفّل چنین مواهب نتوان نمود. شخص واحد چگونه تأسیس این بنیان رفیع بی ناصر و معین تواند. پس باید قوّۀ معنویّۀ ربّانیّه تأیید کند تا بتواند از عهدۀ این کار برآید. یک ذات مقدّس عالم انسانیرا زنده کند و هیئت کرۀ ارض را تغییر دهد و عقول را ترقّی بخشد و نفوس را زنده نماید و تأسیس حیات جدید کند و اساس بدیع وضع نماید نظم عالم دهد و ملل و امم را در ظلّ رایة واحده آرد خلق را از عالم نقایص و رذائل نجات دهد و بکمالات فطریّه و اکتسابیّه تشویق و تحریص نماید. البتّه این قوّه باید قوّۀ الهیّه باشد تا از عهدۀ این کار برآید. باید بانصاف ملاحظه کرد اینجا مقام انصافست.

۱۳

۱۳ امریرا که جمیع دول و ملل عالم با جمیع قوی و جنود ترویج نتوانند و اجرا نکنند یک نفس مقدّس بی ناصر و معین اجرا نماید. آیا این بقوّت بشریّت ممکن است لا واللّه. مثلاً حضرت مسیح فرداً وحیداً عَلَم صلح و صلاح را بلند فرمود و حال آنکه جمیع دول قاهره با جمیع جنود در این کار عاجزند. ملاحظه کن که چه ‌قدر از دول و ملل مختلفه بودند مثل روم و فرانسه و آلمان و روس و انگلیز و سائرین کلّ در زیر یک خیمه درآمدند. مقصد اینست که ظهور حضرت مسیح سبب الفت فیما بین این اقوام مختلفه گردید. حتّی بعضی از آن اقوام مختلفه که مؤمن بحضرت مسیح شدند چنان الفتی حاصل نمودند که جان و مالشانرا فدای یکدیگر کردند تا در زمان قسطنطین که او سبب اعلای امر حضرت مسیح شد و بعد بسبب غرضهای مختلفه بعد از مدّتی باز اختلاف در میان افتاد. مقصود اینست که حضرت مسیح این امم را جمع کردند امّا بعد از مدّتی مدیده دول سبب شدند که باز اختلاف حاصل شد.

۱۴

۱۴ اصل مقصود اینست که حضرت مسیح باموری موفّق شد که جمیع ملوک ارض عاجز بودند بجهت اینکه ملل مختلفه را متّحد کرد و عادات قدیمه را تغییر داد. ملاحظه کنید میان رومان و یونان و سریان و مصریان و فنیکیان و اسرائیلیان و سائر ملل اروپ چه‌ قدر اختلاف بود. حضرت مسیح این اختلافات را زائل کرد و مسیح سبب حبّ میان جمیع این قبائل شد. هرچند بعد از مدّتی مدیده دول این اتّحاد را بهم زدند لکن مسیح کار خود را کرد.

۱۵

۱۵ مقصد آنکه مربّی کلّی باید مربّی جسمانی و مربّی انسانی و مربّی روحانی باشد و ما فوق عالم طبیعت دارندۀ قوّتی دیگر گردد تا حائز مقام معلّم الهی شود و اگر چنین قوّتی قدسیّه بکار نبرد تربیت نتواند زیرا خود ناقص است چگونه تربیت کمال تواند. مثلاً اگر خود نادان باشد چگونه دیگران را دانا نماید و اگر خود ظالم باشد چگونه دیگران را عادل کند و اگر خود ناسوتی باشد چگونه دیگران را الهی نماید.

۱۶

۱۶ حال باید بانصاف ببینیم این مظاهر الهی که آمدند حائز جمیع این صفات بودند یا نه. اگر این صفات را نداشتند و حائز این کمالات نبودند مربّی حقیقی نبودند.

۱۷

۱۷ پس باید بدلائل عقلیّه بجهت عقلا نبوّت حضرت موسی و نبوّت حضرت مسیح و سائر مظاهر الهی را اثبات نمائیم و این دلائل و براهین که ذکر میکنیم دلائل معقوله است نه منقوله.

۱۸

۱۸ بدلائل عقلیّه ثابت شد که مربّی در عالم در نهایت لزومست و آن تربیت باید بقوّه‌ئی قدسیّه حاصل گردد و شبهه نیست که آن قوّۀ قدسیّه وحی است و باین قوّه که ما فوق قوّۀ بشریّه است تربیت خلق لازمست.

۴

حضرت ابراهیم

۱

۱ دارندۀ این قوّه و مؤیّد این قوّه از جمله حضرت ابراهیم بود و برهان بر این آنکه حضرت ابراهیم در بین نهرین از یک خاندان غافل از وحدانیّت الهیّه تولّد یافت و مخالفت با ملّت و دولت خویش حتّی خاندان خود کرد. جمیع آلهۀ ایشان را رد نمود و فرداً وحیداً مقاومت یک قوم قوی فرمود و این مخالفت و مقاومت سهل و آسان نه. مثل اینست که کسی الیوم نزد ملل مسیحیّه که متمسّک بتورات و انجیل هستند حضرت مسیح را رد کند و یا در دائرۀ پاپا کسی حضرت مسیح را استغفر اللّه دشنام گوید و مقاومت جمیع ملّت کند و در نهایت اقتدار حرکت نماید.

۲

۲ و آنان یک اله نداشتند بلکه بآلهۀ متعدّده معتقد بودند و در حقّ آنان معجزات نقل مینمودند لهذا کلّ بر حضرت ابراهیم قیام کردند. کسی با او موافقت نکرد مگر برادرزاده‌اش لوط و یکی دو نفر دیگر هم از ضعفا. بعد در نهایت مظلومیّت حضرت ابراهیم از شدّت تعرّض اعدا از وطن خارج شد و فی الحقیقه حضرت ابراهیم را اخراج بلد نمودند تا قلع و قمع گردد و اثری از او باقی نماند. حضرت ابراهیم باین صفحات که ارض مقدّس است آمدند.

۳

۳ مقصد اینست این هجرت را اعدای حضرت اساس اعدام و اضمحلال شمردند و فی الحقیقه اگر شخصی از وطن مألوف محروم و از حقوق ممنوع و از هر جهت مظلوم گردد ولو پادشاه باشد محو شود ولی حضرت ابراهیم قدم ثبوت بنمود و خارق العاده استقامت فرمود و خدا این غربت را عزّت ابدیّه کرد تا تأسیس وحدانیّت نمود زیرا جمیع بشر عبدۀ اوثان بودند.

۴

۴ این هجرت سبب شد که سلالۀ ابراهیم ترقّی نمود. این هجرت سبب شد که ارض مقدّس بسلالۀ ابراهیم داده شد. این هجرت سبب شد که تعالیم ابراهیم منتشر گشت. این هجرت سبب شد که از سلالۀ ابراهیم یعقوبی پیدا شد و یوسفی آشکار گشت که عزیز مصر شد. این هجرت سبب شد که از سلالۀ ابراهیم مثل حضرت موسائی ظاهر شد. این هجرت سبب شد که مثل حضرت مسیحی از سلالۀ ابراهیم ظاهر گشت. این هجرت سبب شد که هاجری پیدا شد و از او اسمعیلی تولّد یافت و از سلالۀ او حضرت محمّدی پیدا شد. این هجرت سبب شد که از سلاله‌اش حضرت اعلی ظاهر شد. این هجرت سبب شد که انبیای اسرائیل از ابراهیم ظاهر شدند و همچنین تا ابد الآباد میرود. این هجرت سبب شد که جمیع اروپا در ظلّ اله اسرائیل درآمد و اکثر آسیا نیز در این سایه وارد شد. ببین چه‌ قدرتیست که شخص مهاجری همچنین خاندانی تأسیس کرد و همچنین ملّتی تأسیس نمود و همچنین تعالیمی ترویج فرمود. حال کسی میتواند بگوید اینها همه تصادفیست؟ پس انصاف باید داد این شخص مربّی بود یا نبود.

۵

۵ و قدری دقّت باید نمود که هجرت ابراهیمی از اُرفۀ حلب بسوریّه بود و نتائجش این گشت آیا هجرت جمال مبارک از طهران ببغداد و از آنجا باسلامبول و از آنجا برومیلی و از آنجا بارض مقدّس چه نتائجی خواهد داشت.

۶

۶ پس ببین که حضرت ابراهیم چه مربّی ماهری بوده است.

۵

حضرت موسی

۱

۱ امّا حضرت موسی مدّت مدیده در صحرا چوپانی میکرد و بظاهر شخصی بود که در خاندان ظلم پرورده شده و بین ناس مشهور بقتل گشته و چوپان شده و در نزد دولت و ملّت فرعون بی‌نهایت مبغوض و مغضوب گشته. همچنین شخصی یک ملّت عظیمه‌ئی را از قید اسارت خلاص کرد و اقناع نمود و از مصر برون آورد و بارض مقدّس رساند.

۲

۲ و آن ملّت در نهایت ذلّت بودند بنهایت عزّت رسیدند اسیر بودند آزاد گشتند جاهلترین اقوام بودند عالمترین اقوام شدند از تأسیساتش بدرجه‌ئی رسیدند که بین جمیع ملل مفتخر شدند صیتشان بآفاق رسید. کار بجائی کشید که امم مجاوره اگر میخواستند کسی را ستایش کنند میگفتند یقیناً این اسرائیلیست. تأسیس شریعت و قانونی کرد که ملّت اسرائیل را احیا نمود و بنهایت درجۀ مدنیّت در آن عصر رسیدند.

۳

۳ و کار بجائی رسید که حکمای یونان میآمدند و از فضلای اسرائیل تحصیل کمالات مینمودند مثل سقراط که بسوریّه آمد و تعلیم وحدانیّت و بقای ارواح را بعد از ممات از بنی اسرائیل گرفت و بیونان مراجعت نمود و تأسیس این تعلیم کرد. بعد اهالی یونان مخالفت کردند و حکم بقتلش دادند و در مجلس حکم حاضر کردند و سمّش دادند.

۴

۴ حال شخصی که زبانش کالّ بود و در خانۀ فرعون بزرگ شده بود و در بین خلق شهرت بقتل یافت و مدّتی مدیده از خوف متواری شد و چوپانی نمود چنین شخصی بیاید و چنین امر عظیم در عالم تأسیس فرماید که اعظم فیلسوف عالم بهزار یک آن موفّق نشود این بدیهیست که خارق العاده است.

۵

۵ انسانیکه در زبانش لکنت باشد البتّه یک صحبت عادی نتواند تا چه رسد که چنین تأسیساتی کند. این شخص را اگر قوّۀ الهیّه تأیید نمینمود ابداً چنین موفّقیّت بر این امر عظیم حاصل نمیکرد. اینها دلائلی نیست که کسی بتواند انکار کند. حکمای مادّی فلاسفۀ یونان عظمای رومان که شهیر آفاق شدند با وجود این هر یکی در فنّی از فنون ماهر بودند. مثلاً جالینوس و بقراط در معالجات ارسطو در نظریّات و دلائل منطقیّه افلاطون در اخلاق و الهیّات معروف بمهارت شدند. چه‌ طور میشود که شخص چوپانی تأسیس جمیع این شئون نماید. شبهه نیست که این شخص مؤیّد بقوّه‌ئی خارق العاده بوده.

۶

۶ ملاحظه نمائید که اسباب امتحان و افتتان از برای خلق فراهم میآید. حضرت موسی در مقام دفع ظلم یک مشتی بآن شخص قبطی زد میانۀ مردم بقتل شهرت یافت علی الخصوص مقتول از ملّت حاکمه بود و فرار نمود بعد بنبوّت مبعوث شد. با وجود این بدنامی چگونه بقوّتی خارق العاده موفّق بر تأسیسات عظیمه و مشروعات جسیمه گشت.

۶

حضرت مسیح

۱

۱ بعد حضرت مسیح آمد و گفت که من بروح القدس تولّد یافتم. اگرچه حال در نزد مسیحیان تصدیق این مسئله آسانست ولی آنوقت بسیار مشکل بود و نصّ انجیلست که فریسیان میگفتند آیا این پسر یوسف ناصری نیست که ما او را میشناسیم چگونه میگوید که من از آسمان آمدم.۲

۲

۲ باری این شخصی که بظاهر در انظار جمیع حقیر بود با وجود این بقوّتی قیام فرمود که شریعت هزار و پانصد ساله را نسخ نمود و حال آنکه اگر کسی ادنی تجاوز از آن شریعت مینمود در خطر عظیم می‌افتاد و محو و نابود میشد. و از این گذشته در عهد حضرت مسیح اخلاق عمومیّه و احوال بنی اسرائیل بکلّی مختلّ و فاسد شده بود و اسرائیل در کمال ذلّت و اسارت و خواری افتاده بود. یک روز اسیر ایران و کلدان شدند و روزی دیگر محکوم دولت آشوریان روزی رعیّت و تابع یونان گشتند و روزی دیگر مطیع و ذلیل رومان.

۳

۳ این شخص جوان یعنی حضرت مسیح بقوّه‌ئی خارق العاده شریعت عتیقۀ موسویّه را نسخ فرمود و بتربیت اخلاق عمومیّه پرداخت. دوباره از برای اسرائیل تأسیس عزّت ابدیّه فرمود بلکه باصلاح عموم عالم انسانی مباشرت فرمود و تعلیماتی منتشر کرد که اختصاص باسرائیل نداشت بلکه تأسیس سعادت کلّیّه از برای هیئت اجتماعیّۀ بشریّه نمود.

۴

۴ اوّل حزبی که بر محویّتش قیام نمودند اسرائیل قوم و قبیلۀ خود مسیح بود و بظاهر او را مقهور نمودند و بذلّت کبری انداختند حتّی تاج خار بر سرش نهادند و بصلّابه زدند. و این شخص در وقتیکه بظاهر در نهایت ذلّت بود اعلان کرد که این آفتاب اشراق نماید و این نور بتابد و این فیض من احاطه نماید و جمیع اعدا خاضع شوند و همین‌ طور که گفت شد. جمیع ملوک عالم مقاومت او را نتوانستند بلکه اعلام جمیع ملوک سرنگون شد و عَلَم آن مظلوم باوج اعظم مرتفع گشت.

۵

۵ آیا این هیچ بقاعدۀ عقل بشر ممکن است لا واللّه. پس معلوم و واضح گشت که آن شخص بزرگوار مربّی حقیقی عالم انسانی و بقوّتی الهیّه مؤیّد و موفّق بود.

۷

حضرت محمّد

۱

۱ امّا حضرت محمّد اهل اروپا و امریکا بعضی روایات از حضرت رسول شنیده‌اند و صدق انگاشته‌اند و حال آنکه راوی یا جاهل بوده و یا مبغض و اکثر راویها قسّیسها بوده‌اند و همچنین بعضی از جهلۀ اسلام روایتهای بی‌اصل از حضرت محمّد نقل کردند و بخیال خود مدح دانستند. مثلاً بعضی از مسلمانان جاهل کثرت زوجات را مدار ممدوحیّت دانسته و کرامت قرار داده زیرا این نفوس جاهله تکثّر زوجات را از قبیل معجزات شمرده‌اند و استناد مورّخین اروپا اکثرش بر اقوال این نفوس جاهله است.

۲

۲ مثلاً شخص جاهلی در نزد قسّیسی گفته که دلیل بزرگواری شدّت شجاعت و خونریزیست و یک شخص از اصحاب حضرت محمّد در یک روز صد نفر را در میدان حرب سر از تن جدا کرد. آن قسّیس گمان نمود که فی الحقیقه برهان دین محمّد قتلست و حال آنکه این صرف اوهامست بلکه غزوات حضرت محمّد جمیع حرکت دفاعی بوده و برهان واضح آنکه سیزده سال در مکّه چه خود و چه احبّایش نهایت اذیّت را کشیدند و در این مدّت هدف تیر جفا بودند. بعضی اصحاب کشته گشتند و اموال بیغما رفت و سائرین ترک وطن مألوف نمودند و بدیار غربت فرار کردند و خود حضرت را بعد از نهایت اذیّت مصمّم بقتل شدند لهذا نصف شب از مکّه برون رفتند و بمدینه هجرت فرمودند با وجود این اعدا ترک جفا نکردند بلکه تعاقب تا حبشه و مدینه نمودند.

۳

۳ و این قبائل و عشائر عرب در نهایت توحّش و درّندگی بودند که برابره و متوحّشین امریکا نزد اینها افلاطون زمان بودند زیرا برابرۀ امریکا اولادهای خویش را زنده زیر خاک نمینمودند امّا اینها دختران خویش را زنده زنده زیر خاک میکردند و میگفتند که این عمل منبعث از حمیّت است و بآن افتخار مینمودند. مثلاً اکثر مردان بزن خویش تهدید مینمودند که اگر دختر از تو متولّد شود ترا بقتل رسانم. حتّی الی الآن قوم عرب از فرزند دختر استیحاش کنند.

۴

۴ و همچنین یک شخص هزار زن میبرد و اکثرشان بیش از ده زن در خانه داشتند و چون این قبائل جنگ و پرخاش با یکدیگر مینمودند هر قبیله که غلبه میکرد اهل و اطفال قبیلۀ مغلوبه را اسیر مینمود و آنها را کنیز و غلام دانسته خرید و فروش مینمودند.

۵

۵ و چون شخصی فوت مینمود و ده زن داشت اولاد این زنان بر سر مادران یکدیگر میتاختند و چون یکی از این اولاد عبای خویش را بر سر زن پدر خود میانداخت و فریاد مینمود که این حلال من است فوراً بعد این زن بیچاره اسیر و کنیز پسر شوهر خویش میشد و آنچه میخواست بزن پدر خود مینمود. میکشت و یا آنکه در چاهی حبس میکرد و یا آنکه هر روز ضرب و شتم و زجر میکرد تا بتدریج آن زن هلاک میشد. بحسب ظاهر و قانون عرب مختار بود. و حقد و حسد و بغض و عداوت میان زنان یک شوهر و اولاد آنها واضح و معلومست و مستغنی از بیانست. دیگر ملاحظه کنید که از برای آن زنان مظلوم چه حالت و زندگانی بود.

۶

۶ و از این گذشته معیشت قبائل عرب از نهب و غارت یکدیگر بود بقسمی که این قبائل متّصل با یکدیگر حرب و جدال مینمودند و همدیگر را میکشتند و اموال یکدیگر را نهب و غارت میکردند و زنان و کودکان را اسیر مینمودند و به بیگانگان میفروختند. چه بسیار واقع که جمعی از دختران و پسران امیری در نهایت ناز و نعمت روز را شب نمودند ولی شام را در نهایت ذلّت و حقارت و اسارت صبح کردند دیروز امیر بودند و امروز اسیر دیروز بانو بودند و امروز کنیز.

۷

۷ حضرت محمّد در میان این قبائل مبعوث شد و سیزده سال بلائی نماند که از دست این قبائل نکشید. بعد از سیزده سال خارج شد و هجرت کرد ولی این قوم دست برنداشتند جمع شدند و لشکر کشیدند و بر سرش هجوم نمودند که کلّ را از رجال و نسا و اطفال محو و نابود نمایند. در چنین موقعی حضرت محمّد مجبور بر حرب با چنین قبائلی گشت. اینست حقیقت حال. ما تعصّب نداریم و حمایت نخواهیم ولی انصاف میدهیم و بانصاف میگوئیم. شما بانصاف ملاحظه کنید اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بود در بین چنین قبائل طاغیۀ متوحّشه و سیزده سال با جمیع حواریّین تحمّل هر جفائی از آنها میفرمود و صبر میکرد و نهایت از وطن مألوف از ظلم آنان هجرت ببیابان مینمود و قبائل طاغیه باز دست برنداشته تعاقب میکردند و بر قتل عموم رجال و نهب اموال و اسیری نسا و اطفال میپرداختند آیا حضرت مسیح در مقابل آنان چه نوع سلوک میکردند. این ظلم اگر بر نفس حضرت وارد عفو و سماح مینمودند و این عمل عفو بسیار مقبول و محمود ولی اگر ملاحظه میکرد که ظالم قاتل خونخوار جمعی از مظلومانرا قتل و غارت و اذیّت خواهد کرد و نسا و اطفال را اسیر خواهد نمود البتّه آن مظلومانرا حمایت و ظالمانرا ممانعت میفرمود.

۸

۸ پس اعتراض بر حضرت محمّد چیست. اینست که چرا با اصحاب و نسا و اطفال تسلیم این قبائل طاغیه نگشت؟ و از این گذشته این قبائل را از خلق و خوی خونخواری خلاص کردن عین موهبتست و زجر و منع این نفوس محض عنایتست. مثلش اینست که شخصی قدح سمّی در دست دارد و نوشیدن خواهد یار مهربان آن قدح را بشکند و خورنده را زجر نماید. و اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بودند البتّه رجال و نسا و اطفال را از دست این گرگان خونخوار بقوّۀ قاهره نجات میدادند.

۹

۹ حضرت محمّد با نصاری محاربه ننمود بلکه از نصاری بسیار رعایت کرد و کمال حرّیّت بایشان داد. در نجران طائفه‌ئی از مسیحی بودند و در تحت حمایت و رعایت بودند و حضرت محمّد گفت هر کس بحقوق اینها تعدّی کند من خصم او هستم و در نزد خدا بر او اقامۀ دعوا میکنم. اوامری که نوشته است در آن صریحاً مرقوم که جان و مال و ناموس نصاری و یهود در تحت حمایت خداست. اگر چنانچه زوج مسلمان باشد و زوجه مسیحی زوج نباید زوجه را از رفتن کلیسا منع کند و نباید او را مجبور بر حجاب نماید و اگر چنانچه فوت شود باید تسلیم قسّیس کند و اگر چنانچه مسیحیان بخواهند کلیسا سازند اسلام باید آنها را اعانت کنند. و دیگر اینکه در وقت حرب حکومت اسلام با دشمنان اسلام باید نصاری را از تکلیف جنگ معاف بدارد مگر بدلخواهی خود آرزوی جنگ نمایند و معاونت اسلام کنند زیرا در تحت حمایتند ولی در مقابل این معافیّت باید یک چیز جزئی در هر سال بدهند. خلاصه هفت امرنامۀ مفصّل است از جمله صورت بعضی از آنها الی الآن در قدس موجود است.۳اینست حقیقت واقع. این را من نمیگویم فرمان خلیفۀ ثانی در قدس در نزد باطریق ارتودکس موجود است و ابداً شبهه در آن نیست. ولی بعد از مدّتی در میان ملّت اسلام و نصاری حقد و حسد حاصل شد هر دو طرف تجاوز نمودند.

۱۰

۱۰ ما عدای این حقیقت حال آنچه مسلمانان و نصاری و غیره گویند روایت و حکایت محض است. منشأ آن اقوال یا تعصّب و جهالتست و یا آنکه از شدّت عداوت صادر شده. مثلاً اسلام گویند که شقّ القمر کرد و قمر بر کوه مکّه افتاد. خیال میکنند که قمر جسم صغیریست که حضرت محمّد او را دو پاره کرد یک پاره بر این کوه انداخت و پارۀ دیگر بر آن کوه. این روایت محض تعصّب است و همچنین روایاتی که قسّیسها مینمایند و مذمّت میکنند کلّ مبالغه و اکثر بی‌اساس است.

۱۱

۱۱ مختصر اینست که حضرت محمّد در صحرای حجاز در جزیرة العرب ظاهر شد بیابانی بی‌زرع و بی‌اشجار بلکه ریگ‌زار و بکلّی از عمار بیزار و بعضی مواقع مثل مکّه و مدینه در نهایت گرمی اهالی بادیه‌نشین اخلاق و اطوار بیابانی از علوم و معارف بکلّی عاری. حتّی خود حضرت محمّد امّی بود و قرآن را روی کتف گوسفند مینوشتند و یا برگ خرما. از این نمونه بفهمید که چه اوضاعی بود و محمّد میان اینها مبعوث شد.

۱۲

۱۲ اوّل اعتراضی که بر اینها کرد گفت چرا تورات و انجیل را قبول ندارید و بعیسی و موسی ایمان نیاوردید. این حرف بر اینها بسیار گران آمد بجهت آنکه گفتند حال آبا و اجداد ما که بتورات و انجیل مؤمن نبودند چگونه بود. جواب داد که آنان گمراه بودند شما باید از نفوسی که بتورات و انجیل مؤمن نبودند تبرّی جوئید ولو اینکه آبا و اجداد باشند.

۱۳

۱۳ در چنین اقلیمی بین چنین قبائل متوحّشه‌ئی شخص امّی کتاب آورد که آن کتاب بیان صفات الهیّه و کمالات الهیّه و نبوّت انبیا و شرایع الهیّه و بیان بعضی از علوم و بعضی از مسائل علمیّه در نهایت فصاحت و بلاغتست.

۱۴

۱۴ از جمله میدانید که قبل از راصد شهیر اخیر۴در قرون اولی و قرون وسطی تا قرن خامس عشر میلاد جمیع ریاضیّون عالم متّفق بر مرکزیّت ارض و حرکت شمس بودند و این راصد اخیر مبدء رأی جدید است که کشف حرکت ارض و سکون شمس نموده. تا زمان او جمیع ریاضیّون و فلاسفۀ عالم بر قواعد بطلمیوس ذاهب بودند و هر کس کلمه‌ئی مخالف رأی بطلمیوس میگفت او را تجهیل میکردند. بلی فیثاغورث و همچنین افلاطونرا در آخر ایّام حیات تصوّر آن که حرکت سنوی شمس در منطقة البروج از شمس نیست بلکه از حرکت ارض حول شمس است ولی این رأی بکلّی فراموش شد و رأی بطلمیوس مسلّم در نزد جمیع ریاضیّون گشت. امّا در قرآن مخالف رأی و قواعد بطلمیوسیّه آیاتی نازل از آنجمله آیۀ قرآن ”و الشّمس تجری لمستقرّ لها“۵ثبوت شمس است و حرکت محوری آن و همچنین در آیۀ دیگر ”و کلّ فی فلک یسبحون“۶حرکت شمس و قمر و ارض و سائر نجوم مصرّح. بعد از آنیکه قرآن انتشار یافت جمیع ریاضیّون استهزا نمودند و این رأی را حمل بر جهل کردند. حتّی علمای اسلام چون آیات را مخالف قواعد بطلمیوسیّه دیدند مجبور بر تأویل گشتند زیرا قواعد بطلمیوسیّه مسلّم بود و صریح قرآن مخالف این قواعد.

۱۵

۱۵ تا در عصر خامس عشر میلاد که قریب نهصد سال بعد از محمّد ریاضی شهیر رصد جدید نمود و آلات تلسکوپ پیدا شد و اکتشافات مهمّه حاصل گشت و حرکت ارض و سکون شمس ثابت شد و همچنین حرکت محوری شمس مکشوف گشت و معلوم گردید که صریح آیات قرآن مطابق واقعست و قواعد بطلمیوس اوهامات محض.

۱۶

۱۶ مختصر اینکه جمع غفیری از امم شرقیّه هزار و سیصد سال در ظلّ شریعت محمّدیّه تربیت شدند و در قرون وسطی که اروپا در نهایت درجۀ توحّش بودند قوم عرب در علوم و صنایع و ریاضیّات و مدنیّت و سیاست و سائر فنون بر سائر ملل عالم تفوّق داشتند. محرّک و مربّی قبائل بادیة العرب و مؤسّس مدنیّت و کمالات انسانیّه در میان آن طوائف مختلفه یک شخص امّی یعنی حضرت محمّد بود. آیا این شخص محترم مربّی کلّی بود یا نه انصاف لازمست.

۸

حضرت اعلی باب

۱

۱ امّا حضرت اعلی روحی له الفدا در سنّ جوانی یعنی بیست و پنج سال از عمر مبارک گذشته بود که قیام بر امر فرمودند و در میان طائفۀ شیعیان عموماً مسلّمست که ابداً حضرت در هیچ مدرسه‌ئی تحصیل نفرمودند و نزد کسی اکتساب علوم نکردند و جمیع اهل شیراز گواهی میدهند با وجود این بمنتهای فضل بغتة در میان خلق ظاهر شدند و با آنکه تاجر بودند جمیع علمای ایرانرا عاجز فرمودند. بنفس فرید بر امری قیام فرمودند که تصوّر نتوان زیرا ایرانیان بتعصّب دینی مشهور آفاقند. این ذات محترم بقوّتی قیام نمود که زلزله بر ارکان شرایع و آداب و احوال و اخلاق و رسوم ایران انداخت و تمهید شریعت و دین و آئین نمود. با وجود آنکه ارکان دولت و عموم ملّت و رؤساء دین کلّ بر محویّت و اعدام او قیام نمودند منفرداً مقاومت فرمود و ایرانرا بحرکت آورد. چه بسیار از علما و رؤسا و اهالی که در کمال مسرّت و شادمانی جان در رهش دادند و بمیدان شهادت شتافتند.

۲

۲ و حکومت و ملّت و علمای دین و رؤسای عظیم خواستند که سراجش را خاموش نمایند نتوانستند. عاقبت قمرش طالع شد و نجمش بازغ گشت و اساسش متین شد و مطلعش نور مبین گشت. جمّ غفیری را بتربیت الهیّه پرورش داد و در افکار و اخلاق و اطوار و احوال ایرانیان تأثیر عجیب نمود و جمیع تابعین را بظهور شمس بها بشارت داد و آنانرا مستعدّ ایمان و ایقان کرد.

۳

۳ و ظهور چنین آثار عجیبه و مشروعات عظیمه و تأثیر در عقول و افکار عمومیّه و وضع اساس ترقّی و تمهید مقدّمات نجاح و فلاح از جوانی تاجر اعظم دلیلست که این شخص مربّی کلّی بوده. شخص منصف ابداً توقّف در تصدیق نمینماید.

۹

حضرت بهاءاللّه

۱

۱ امّا جمال مبارک در زمانی که ممالک ایران در چنین ظلمت و نادانی مستغرق و در نهایت تعصّب جاهلانه مستهلک و تفصیل اخلاق و اطوار و افکار ایرانیان را در قرون اخیره در تواریخ اروپا مفصّلاً البتّه خوانده‌اید تکرار لزوم ندارد مختصر اینست که بدرجه‌ئی از انحطاط رسیده بود که جمیع سیّاحان اجنبی تأسّف میخوردند که این مملکت در قرون اولی در نهایت درجۀ عظمت و مدنیّت بود حال چنین ساقط و ویران گشته و از بنیاد برافتاده و اهالی بدرجۀ همجی رسیده‌اند.

۲

۲ باری جمال مبارک در چنین وقتی ظاهر شدند. پدرشان از وزرا بود نه از علما و در نزد جمیع اهالی ایران مسلّم که در مدرسه‌ئی علمی نیاموختند و با علما و فضلا معاشرت ننمودند. در بدایت زندگانی در کمال خوشی و شادمانی ایّامی بسر بردند و مؤانس و مجالسشان از بزرگان ایران بودند نه از اهل معارف.

۳

۳ بمجرّد اینکه حضرت باب اظهار امر کردند فرمودند که این شخص بزرگوار سیّد ابرارست و بر جمیع ایمان و ایقان لازم و بر نصرت حضرت باب قیام فرمودند و ادلّه و براهین قاطعه بر حقّیّت حضرت باب اقامه مینمودند و با وجود آنکه علمای ملّت دولت علیّۀ ایرانرا مجبور بر نهایت تعرّض و اهتمام نمودند و جمیع علما فتوی بر قتل و غارت و اذیّت و قلع و قمع دادند و در جمیع ممالک بکشتن و آتش زدن و غارت حتّی اذیّت نسا و اطفال پرداختند مع ذلک حضرت بهاءاللّه در کمال استقامت و متانت باعلاء کلمۀ حضرت باب قیام داشتند. ابداً یک ساعت پنهان نشدند واضحاً مشهوداً در بین اعدا محشور بودند و باقامۀ ادلّه و براهین مشغول و باعلاء کلمة اللّه معروف و بکرّات و مرّات صدمات شدیده خوردند و در هر دقیقه در معرض فدا بودند.

۴

۴ در زیر زنجیر افتادند و در زیر زمین مسجون گشتند و اموال باهظۀ موروثه کلّ بتالان و تاراج رفت و از مملکتی بمملکتی چهار مرتبه سرگون شدند و نهایت در سجن اعظم قرار یافتند.۷

۵

۵ با وجود این دائماً ندا بلند بود و صیت امر اللّه مشتهر و بفضل و علم و کمالاتی ظاهر شدند که سبب حیرانی کلّ اهل ایران شد بقسمی که در طهران و در بغداد و در اسلامبول و در رومیلی و در عکّا هر نفسی از اهل علم و معارف چه محب و چه مبغض که بحضور حاضر شد هر سؤالی که نمود جواب شافی کافی شنید و کلّ مقرّ و معترف بر آن بودند که این شخص در جمیع کمالات فرید و وحید آفاقست.

۶

۶ و در بغداد بسیار واقع که در مجلس مبارک علمای اسلام و یهود و مسیحی و ارباب معارف اروپا حاضر و هر یک سؤالی مینمود و با وجود اختلاف مشارب جمیع جواب کافی شافی میشنیدند و مقتنع میگشتند. حتّی علمای ایران که در کربلا و نجف بودند شخص عالمی را انتخاب کردند و توکیل نمودند و اسم آن شخص ملّا حسن عمو بود آمد بحضور مبارک بعضی سؤالات از طرف علما کرد جواب فرمودند و بعد عرض کرد که علما در علم و فضل حضرت مقرّ و معترفند و مسلّم عمومست که در جمیع علوم نظیر و مثیلی ندارند و این هم مسلّمست که تدرّس و تحصیل نکرده‌اند ولکن علما میگویند که ما باین قناعت ننمائیم و بسبب علم و فضل اقرار و اعتراف بحقّیّتشان نکنیم لهذا خواهش داریم که یک معجزه‌ئی بجهت قناعت و اطمینان قلب ظاهر فرمایند.

۷

۷ جمال مبارک فرمودند هرچند حقّ ندارند زیرا حقّ باید خلق را امتحان نماید نه خلق حقّ را ولی حال این قول مرغوب و مقبول امّا امر اللّه دستگاه تیاترو نیست که هر ساعت یک بازی دربیاورند و هر روز یکی چیزی بطلبد در این صورت امر اللّه بازیچۀ صبیان شود.

۸

۸ ولی علما بنشینند و بالاتّفاق یک معجزه‌ئی را انتخاب کنند و بنویسند که بظهور این معجزه از برای ما شبهه‌ئی نمیماند و کلّ اقرار و اعتراف بر حقّیّت این امر مینمائیم و آنورقه را مهر کنند و بیاور و این را میزان قرار دهند اگر ظاهر شد از برای شما شبهه نماند و اگر ظاهر نشد بطلان ما ثابت گردد.

۹

۹ آن شخص عالم برخاست و گفت دیگر حرف باقی نماند و زانوی مبارک را بوسید و حال آنکه مؤمن نبود و رفت و حضرات علما را جمع کرد و پیغام مبارک را تبلیغ نمود. حضرات مشورت کردند و گفتند این شخص سحّار است شاید سحری بنماید آنوقت از برای ما حرفی نمیماند و جسارت نکردند.

۱۰

۱۰ ولی آن شخص در اکثر محافل ذکر نمود و از کربلا رفت بکرمانشاه و طهران و تفصیل را بجمیع گفت و خوف و عدم اقدام علما را ذکر نمود.

۱۱

۱۱ مقصود اینست که جمیع معارضین شرق معترف بر عظمت و بزرگواری و علم و فضل جمال مبارک بودند و با وجود عداوت جمال مبارک را ببهاءاللّه شهیر تعبیر مینمودند.

۱۲

۱۲ باری این نیّر اعظم بغتة در افق ایران طالع شد در حالتی که جمیع اهالی ایران چه از وزرا چه از علما چه از اهالی جمیعاً بمقاومت در کمال عداوت برخاستند و اعلان کردند که این شخص میخواهد دین و شریعت و ملّت و سلطنت ما را محو و نابود نماید چنانچه در حقّ مسیح گفتند ولی جمال مبارک فرداً وحیداً مقاومت کلّ فرمود و ابداً ذرّه‌ئی فتور حاصل نشد.

۱۳

۱۳ نهایت گفتند تا این شخص در ایرانست آسایش و راحت نیابد پس باید این را اخراج کرد تا ایران آرام بگیرد. پس بر جمال مبارک سخت گرفتند تا از ایران اذن خروج طلبند بگمان اینکه باین سبب سراج امر مبارک خاموش میشود ولی بالعکس نتیجه بخشید امر بلندتر شد و شعله افزونتر گشت در ایران وحده منتشر بود این سبب شد که در سائر بلاد منتشر گشت. بعد گفتند که عراق عرب نزدیک ایرانست باید این شخص را بممالک بعیده فرستاد این بود که حکومت ایران کوشید تا آنکه جمال مبارک را از عراق باسلامبول فرستادند. باز ملاحظه کردند که ابداً فتوری حاصل نشد گفتند اسلامبول محلّ عبور و مرور اقوام و ملل مختلفه است و ایرانیان بسیار لهذا ایرانیان کوشیدند تا جمال مبارک را برومیلی فرستادند ولی شعله پرزورتر شد امر بلندتر گردید. عاقبت ایرانیان گفتند این محلّات هیچیک موقع اهانت نبود باید بمحلّی فرستاد که توهین واقع گردد و محلّ زحمت و اذیّت باشد و اهل و اصحاب بنهایت درجۀ بلا مبتلا گردند. پس سجن عکّا را انتخاب نمودند که حبسخانۀ عصاة و قاتلها و سارقها و قطّاع طریقست و فی الحقیقه در زمرۀ این نفوس داخل کردند. امّا قدرت الهیّه ظاهر شد زیرا این سجن سبب ترویج شد و اعلاء کلمه گردید و عظمت بهاءاللّه مشهود شد که در چنین سجنی در تحت چنین اهانتی ایرانرا از برزخی ببرزخی دیگر نقل فرمود. جمیع اعدا را مقهور کرد و بر کلّ ثابت کرد که مقاومت این امر نتوانند و تعالیم مقدّسه‌اش سرایت در جمیع آفاق نمود و امرش ثابت گشت.

۱۴

۱۴ باری در جمیع ولایات ایران اعدا بکمال بغضا قیام نمودند بستند و کشتند زدند و سوختند و بنیان هزار خانمان را از بنیاد برانداختند و در قلع و قمع بهر وسیله‌ئی تشبّث کردند که امرش را خاموش کنند. با وجود این در سجن قاتلها و قطّاع طریق و سارقها امرش را بلند کرد و تعالیمش را منتشر فرمود و اکثر نفوس را که در اشدّ بغضا بودند متنبّه نمود و موقن کرد و کاری کرد که نفس حکومت ایران بیدار شد و از آنچه بواسطۀ علماء سوء واقع شد پشیمان گشت.

۱۵

۱۵ و چون جمال مبارک باین سجن در ارض مقدّس رسیدند دانایان بیدار شدند که بشاراتی که خدا در دو سه هزار سال پیش از لسان انبیا داده بود ظاهر شد و خداوند بوعده وفا نمود زیرا ببعضی انبیا وحی فرموده و بشارت بارض مقدّس داده که ربّ الجنود در تو ظاهر خواهد شد. جمیع این وعده‌ها وفا شد و اگر چنانچه تعرّض اعدا نبود و این نفی و تبعید واقع نمیگشت عقل باور نمیکرد که جمال مبارک از ایران هجرت نمایند و در این ارض مقدّس خیمه برافرازند. مقصود اعدا این بود که این سجن سبب شود و بکلّی امر مبارک محو و نابود گردد و حال آنکه سجن مبارک تأیید اعظم شد و سبب ترویج گشت. صیت الهی بشرق و غرب رسید و اشعّۀ شمس حقیقت بجمیع آفاق درخشید. سبحان اللّه با وجود آنکه مسجون بودند ولی در جبل کرمل خیمه بلند بود و در نهایت عظمت حرکت میفرمودند و هر کس از آشنا و بیگانه بحضور مشرّف میشد میگفت این امیر است نه اسیر.

۱۶

۱۶ و بمحض ورود بسجن خطابی بناپلیون مرقوم فرمودند و بواسطۀ سفیر فرانسه ارسال شد مضمون اینکه سؤال نمائید جرم ما چه بود که سبب این سجن و زندان گشت.۸ناپلیون جواب نداد بعد توقیعی ثانی صادر شد و آن در سورۀ هیکل داخل مختصر خطاب این که ای ناپلیون چون استماع ندا ننمودی و جواب ندادی عنقریب سلطنتت بباد رود و بکلّی خراب گردی.۹آن توقیع بواسطۀ قیصر کتفاگو۱۰با پوسته ارسال شد و باطّلاع جمیع مهاجرین صورت این خطاب فوراً بجمیع ایران رفت زیرا کتاب هیکل در آن ایّام بجمیع اطراف ایران نشر شد و این خطاب از جملۀ مندرجات کتاب هیکلست. این در سنۀ ١٨۶٩ میلادی بود و چون این سورۀ هیکل در جمیع ایران و هندوستان منتشر شد در دست جمیع احباب افتاد و کلّ منتظر نتائج این خطاب بودند. اندک زمانی نگذشت سنۀ ١٨٧٠ میلادی شد و آتش حرب میان آلمان و فرانسه برافروخت با وجود آنکه ابداً کسی گمان غلبۀ آلمان نمیکرد ناپلیون شکست فاحش خورد و تسلیم دشمن گشت و عزّتش بذلّت کبری مبدّل شد.

۱۷

۱۷ و همچنین الواح بسائر ملوک فرستاده شد از جمله توقیعی بجهت اعلیحضرت ناصر الدّین شاه فرستاده شد و در آن توقیع میفرماید من را احضار کن و جمیع علما را حاضر نما و طلب حجّت و برهان کن تا حقّیّت و بطلان ظاهر شود.۱۱اعلیحضرت ناصر الدّین شاه توقیع مبارک را نزد علما فرستاد و تکلیف این کار کرد ولی علما جسارت ننمودند پس جواب توقیع را از هفت نفر مشاهیر علما خواست بعد از مدّتی توقیع مبارک را اعاده نمودند که این شخص معارض دینست و دشمن پادشاه. اعلیحضرت پادشاه ایران بسیار متغیّر شدند که این مسئلۀ حجّت و برهانست و حقّیّت و بطلان چه تعلّق بدشمنی حکومت دارد. افسوس که ما احترام این علما را چه‌ قدر منظور نمودیم و از جواب این خطاب عاجزند.

۱۸

۱۸ باری آنچه که در الواح ملوک مرقوم جمیع بوقوع پیوست. باید از تاریخ سبعین مسیحی گرفت تطبیق بوقوعات کرد. جمیع ظاهر شده است و قلیلی مانده که من بعد باید ظاهر شود.

۱۹

۱۹ و همچنین طوائف خارجه و ملل غیر مؤمن نسبت بجمال مبارک امور عظیمه نسبت میدادند و بعضی معتقد بولایت جمال مبارک بودند. حتّی بعضیها رسائلی نوشتند من جمله سیّد داودی از علمای اهل سنّت در بغداد رسالۀ مختصری نوشته بود و در آن بمناسبتی چند خارق العاده از جمال مبارک روایت مینمود و الی الآن در شرق در جمیع جهات کسانی هستند که بمظهریّت جمال مبارک مؤمن نیستند امّا اعتقاد ولایت دارند و معجزات روایت کنند.

۲۰

۲۰ مختصر اینست که چه از موافق و چه از مخالف نفسی بساحت اقدس مشرّف نشد که مقرّ و معترف بر بزرگواری جمال مبارک نگشت. نهایت اینست که ایمان نیاورد ولی بر بزرگواری جمال مبارک شهادت داد. بمحضی که در ساحت اقدس مشرّف میشد ملاقات جمال مبارک چنان تأثیر مینمود که اکثر حرف نمیتوانستند بزنند. چه بسیار واقع که نفوس پرعداوتی از دشمنان پیش خود مصمّم میشد و قرار میداد که چون بحضور رسم چنین گویم و چنان مجادله و محاججه نمایم ولی چون بساحت اقدس میرسید مات و متحیّر میشد و جز صمت و سکوت چاره‌ئی نداشت.

۲۱

۲۱ جمال مبارک لسان عرب نخواندند و معلّم و مدرّسی نداشتند و در مکتبی وارد نشدند ولی فصاحت و بلاغت بیان مبارک در زبان عرب و الواح عربیّ العباره محیّر عقول فصحا و بلغای عرب بود و کلّ مقرّ و معترفند که مثل و مانندی ندارد.

۲۲

۲۲ و چون در نصوص تورات دقّت نمائیم هیچیک از مظاهر الهیّه اقوام منکره را مخیّر نفرمود که هر معجزه‌ئی که بخواهید من حاضرم و هر میزانی که قرار دهید من موافقت نمایم و در توقیع شاه واضحاً فرموده‌اند که علما را جمع کن و من را بطلب تا حجّت و برهان ثابت شود.

۲۳

۲۳ پنجاه سال جمال مبارک در مقابل اعدا مانند جبل ایستاده و کلّ محویّت جمال مبارک را میخواستند و جمیع مهاجم بودند و هزار مرتبه قصد صلب و اعدام نمودند و در این مدّت پنجاه سال در نهایت خطر بودند.

۲۴

۲۴ و ایرانی که الی الآن باین درجۀ همجیّت و ویرانیست جمیع عقلا از داخل و خارج که مطّلع بر حقائق احوالند متّفق بر آنند که ترقّی و تمدّن و عمران ایران منوط بتعمیم تعالیم و ترویج مبادی این شخص بزرگوار است.

۲۵

۲۵ حضرت مسیح در زمان مبارکش فی الحقیقه یازده نفر تربیت فرمود و اعظم آن اشخاص پطرس بود مع ذلک چون بامتحان افتاد سه مرتبه حضرت مسیح را انکار نمود با وجود این بعد امر حضرت چگونه نفوذ در ارکان عالم نمود. حال جمال مبارک هزاران نفوس تربیت فرمود که در زیر شمشیر نعرۀ یا بهاء الابهی باوج اعلی رساندند و در آتش امتحان مانند ذهب رخ برافروختند دیگر ملاحظه نمائید که من بعد چه خواهد شد.

۲۶

۲۶ باری حال انصاف باید داد که این شخص بزرگوار چگونه مربّی عالم انسان بود و چه آثار باهره از او ظاهر شد و چه قدرت و قوّتی از او در عالم وجود تحقّق یافت.

۱۰

استدلالات نقلیّه از کتب مقدّسه و سه فصل از دانیال

۱

۱ امروز در سر این سفره قدری از برهان صحبت بداریم. اگر در ایّام ظهور نور مبین باین بقعۀ مبارکه آمده بودید و در پیشگاه حضور حاضر میشدید و مشاهدۀ آن جمال نورانی مینمودید ملاحظه میکردید که آن بیان و آن جمال احتیاج بهیچ برهان دیگر ندارد. بسیار از نفوس بمجرّد تشرّف بحضور موقن و مؤمن شدند دیگر محتاج بهیچ برهانی نگشتند. حتّی نفوسی که در نهایت بغض و انکار بودند بمحض ملاقات شهادت بر بزرگواری جمال مبارک میدادند و میگفتند این شخص جلیل است امّا حیف که این ادّعا را دارد و ما عدای این ادّعا آنچه میگفت مقبول بود.

۲

۲ باری حالا که آن نور حقیقت افول فرمود کلّ محتاج ببراهین هستند لهذا مشغول ببراهین عقلیّه بودیم. یک برهان عقلی دیگر گوئیم و اهل انصاف را همین برهان کفایت است که هیچکس نمی‌تواند انکار کند و آن اینست که این شخص جلیل در سجن اعظم امرش را بلند کرد و نورش باهر شد و صیتش جهانگیر گشت و آوازۀ بزرگواریش بشرق و غرب رسید و الی یومنا هذا چنین امری در عالم وجود واقع نشده اگر انصاف باشد والّا بعضی از نفوس هستند که اگر جمیع براهین عالم را بشنوند انصاف ندهند. مثلاً بکمال قوّت دول و ملل مقاومت او را نتوانستند بکنند بلکه فرداً وحیداً مسجوناً مظلوماً آنچه خواست مجری داشت.

۳

۳ من معجزات جمال مبارک را ذکر نکنم شاید سامع گوید این روایت است و محتمل الصّدق و الکذب مثل اینکه در انجیل روایات معجزات مسیح از حواریّین است نه دیگران امّا یهود منکر آن. ولی اگر من بخواهم که ذکر خوارق عادات از جمال مبارک کنم بسیار است و در شرق مسلّم حتّی در نزد بعضی اغیار نیز مسلّم است. ولی این روایات حجّت و برهان قاطع از برای کلّ نشود شاید سامع گوید بلکه این مطابق واقع نیست زیرا طوائف سائره نیز روایات معجزات از مقتداهای خود کنند. مثلاً امّت براهمه از برای برهما روایت معجزات کنند. از کجا فهمیم که آنها کذب است و اینها صدق است. اگر روایت است آن هم روایتست اگر تواتر است آن هم تواتر است. لهذا این روایات برهان مقنع نیست. بلی برهان است از برای شخص حاضری که بود و آن هم نیز شاید که شبهه کند که آن معجزه نبود بلکه سحر بود. از بعضی سحّارها نیز وقوعات عجیبه روایت شده است.

۴

۴ باری مقصود اینست که بسیار امور عجیبه از جمال مبارک ظاهر شد امّا ما روایت نمی‌کنیم زیرا بجهت کلّ من علی الارض حجّت و برهان نمی‌شود بلکه از برای آنان که مشاهده نموده‌اند نیز برهان قاطع نشود گمان نمایند که سحر است.

۵

۵ و همچنین اکثر معجزات که از انبیا ذکر شده است معانی دارد. مثلاً در شهادت حضرت مسیح در انجیل مذکور است که ظلمت احاطه کرد و زلزله شد و حجاب هیکل منشق گشت و اموات از قبور برخاستند. اگر این بظاهر بود واقعۀ عظیمی است البتّه در تاریخ ایّام درج میشد و سبب اضطراب قلوب میشد و اقلّاً حضرت مسیح را سپاهیان از صلیب نزول میدادند و یا آنکه فرار میکردند و این وقایع در هیچ تاریخی مذکور نه. پس معلوم است که مقصد ظاهر عبارت نیست بلکه معنی دارد و ما مقصدمان انکار کردن نیست فقط مراد اینست این روایات برهان قاطع نمی‌شود و معنی دارد مقصد همین قدر است.

۶

۶ لهذا ما امروز در سر سفره رجوع به بیانات استدلالات نقلیّه از کتب مقدّسه نمائیم و تا بحال آنچه ذکر شد دلائل عقلیّه بود.

۷

۷ و چون این مقام تحرّی حقیقت است و جستجوی واقع مقامیست که تشنۀ جانسوخته آرزوی آب حیات نماید و ماهی مضطرب بدریا رسد مریض طبیب حقیقی جوید و بشفای الهی فائز شود قافلۀ گمگشته براه حقّ پی برد و کشتی سرگشته و حیران بساحل نجات رسد لهذا طالب باید متّصف بچند صفات باشد. اوّلاً باید که منصف باشد و منقطع از ما سوی اللّه و قلبش بکلّی بافق اعلی توجّه کند و از اسیری نفس و هوی نجات یابد زیرا اینها همه مانع است و از این گذشته تحمّل هر بلائی لازم است و باید در نهایت تنزیه و تقدیس باشد و از حبّ و بغض جمیع ملل عالم بگذرد چه که یحتمل حبّش بجهتی مانع از تحقیق جهت دیگر شود و همچنین بغض بجهتی شاید مانع از کشف حقیقت آن شود. این مقام طلب است طالب باید باین اخلاق و اطوار باشد و تا باین مقام نیاید ممکن نیست که بشمس حقیقت پی برد.۱۲

۸

۸ بر سر مطلب رویم. جمیع ملل عالم منتظر دو ظهور هستند که این دو ظهور با هم باید باشد و کلّ موعود بآنند. یهود در تورات موعود بربّ الجنود و مسیح هستند و در انجیل موعود برجوع مسیح و ایلیا هستند و در شریعت محمّدی موعود به مهدی و مسیح هستند و همچنین زردشتیان و غیره اگر تفصیل دهیم بطول انجامد. مقصد اینست که کلّ موعود بدو ظهورند که پی در پی واقع شود و اخبار نمودند که در این دو ظهور جهان جهان دیگر شود و عالم وجود تجدید گردد و امکان خلعت جدید پوشد و عدل و حقّانیّت جهانرا احاطه کند و عداوت و بغضا زائل شود و آنچه که سبب جدائی میانۀ قبائل و طوائف و ملل است از میان رود و آنچه که سبب اتّحاد و اتّفاق و یگانگی است بمیان آید. غافلان بیدار شوند کورها بینا گردند کرها شنوا شوند گنگها گویا گردند مریض‌ها شفا یابند مرده‌ها زنده شوند. جنگ مبدّل بصلح شود عداوت منقلب بمحبّت گردد اسباب نزاع و جدال بکلّی از میان برخیزد و از برای بشر سعادت حقیقی حاصل شود. ملک آئینۀ ملکوت شود ناسوت سریر لاهوت گردد. کلّ ملل ملّت واحده شود و کلّ مذاهب مذهب واحد گردد جمیع بشر یک خاندان شود و یک دودمان گردد و جمیع قطعات عالم حکم یک قطعه یابد و اوهامات جنسیّه و وطنیّه و شخصیّه و لسانیّه و سیاسیّه جمیع محو و فانی شود کلّ در ظلّ ربّ الجنود بحیات ابدیّه فائز گردند.

۹

۹ حال باید استدلال از کتب مقدّسه بر وقوع این دو ظهور نمود و استنباط از اقوال انبیا کرد زیرا حال ما میخواهیم که استدلالات از کتب مقدّسه نمائیم. ادلّۀ معقوله در اثبات این دو ظهور چند روز پیش در سر سفره اقامه گشت.۱۳

۱۰

۱۰ خلاصه در کتاب دانیال از تجدید عمار بیت المقدّس تا یوم شهادت حضرت مسیح را بهفتاد هفته۱۴معیّن کرده که بشهادت حضرت مسیح قربانی منتهی شود و مذبح خراب گردد. این خبر از ظهور حضرت مسیح است.

۱۱

۱۱ و بدایت تاریخ این هفتاد هفته تجدید و تعمیر بیت المقدّس است و در این خصوص چهار فرمان از سه پادشاه بتعمیر بیت المقدّس صادر شد. اوّل از کورش است که در سنۀ ۵٣۶ قبل از میلاد صادر شد و این در کتاب عزرا در فصل اوّل مذکور است. فرمان ثانی بتجدید بنای بیت المقدّس از داریوس فارس است که در تاریخ ۵١٩ قبل از میلاد صادر شده و این در فصل ششم عزرا مذکور است. فرمان ثالث از ارتحشستا در سنۀ سابع از حکومتش در تاریخ ۴۵٧ قبل از میلاد صادر شده و این در فصل هفتم عزرا مذکور است. فرمان رابع از ارتحشستا در سنۀ ۴۴۴ قبل از میلاد صادر این در فصل دوّم نحمیاست.

۱۲

۱۲ امّا مقصد حضرت دانیال امر ثالث است که ۴۵٧ قبل از میلاد بود. هفتاد هفته ۴٩٠ روز میشود. هر روزی بتصریح کتاب مقدّس یک سال است در تورات میفرماید یوم ربّ یک سال است۱۵پس ۴٩٠ روز ۴٩٠ سال شد. فرمان ثالث که از ارتحشستاست ۴۵٧ سال قبل از تولّد مسیح بود و حضرت مسیح وقت شهادت و صعود سی و سه سال داشتند. سی و سه را چون بر پنجاه و هفت ضمّ کنی ۴٩٠ میشود که دانیال از ظهور حضرت مسیح خبر داده.

۱۳

۱۳ امّا در آیۀ بیست و پنجم از اصحاح تاسع دانیال نوع دیگر یعنی هفت هفته و شصت و دو هفته بیان میکند و این بظاهر اختلاف دارد با قول اوّل. بسیاری در تطبیق این دو قول حیران مانده‌اند که چه ‌طور در جائی هفتاد هفته و در جائی شصت و دو هفته و هفت هفته ذکر نموده و این قول با آن قول مطابقت ندارد.

۱۴

۱۴ و حال آنکه دانیال دو تاریخ بیان میفرماید. یک تاریخ بدایتش صدور امر ارتحشستاست که برای عزرا ببنای اورشلیم صدور یافت. این هفتاد هفته است که منتهی بصعود مسیح میشود و ذبیحه و قربانی بشهادت حضرت مسیح منتهی شد. تاریخ ثانی در آیۀ بیست و ششم است که بعد از اتمام تعمیر بیت المقدّس است که تا صعود مسیح این شصت و دو هفته است. هفت هفته عمارت بیت المقدّس طول کشید که عبارت از چهل و نه سال باشد. این هفت هفته را چون بر شصت و دو هفته ضمّ کنی شصت و نه هفته میشود و در هفتۀ اخیر صعود حضرت مسیح واقع گشت. این هفتاد هفته تمام شد در این صورت اختلافی باقی نماند.

۱۵

۱۵ و چون ظهور حضرت مسیح باخبار دانیال ثابت شد حال باثبات ظهور حضرت بهاءاللّه و حضرت اعلی پردازیم و تا بحال ادلّۀ عقلی ذکر کردیم حال باید ادلّۀ نقلی ذکر کنیم.

۱۶

۱۶ در آیۀ سیزدهم فصل هشتم از کتاب دانیال میفرماید و مقدّس متکلّمیرا شنیدم و هم مقدّس دیگری را که از آن متکلّم میپرسید که رؤیای قربانی دائمی و عصیان خراب‌کننده تا بکی میرسد و مقام مقدّس و لشکر بپایمالی تسلیم کرده خواهد شد و بمن گفت که تا بدو هزار و سیصد شبانه‌روز آنگاه مقام مقدّس مصفّا خواهد گردید تا آنکه میفرماید که این رؤیا نسبت بزمان آخر دارد یعنی این فلاکت و این خرابیّت و این ذلّت و این حقارت تا کی میکشد یعنی صبح ظهور کی است پس گفت تا دو هزار و سیصد شبانه‌روز آنگاه مقام مقدّس مصفّا خواهد شد. خلاصۀ مقصد اینجاست که دو هزار و سیصد سال تعیین میکند و بنصّ تورات هر روزی یک سال است. پس از تاریخ صدور فرمان ارتحشستا بتجدید بنای بیت المقدّس تا یوم ولادت حضرت مسیح ۴۵۶ سال است و از یوم ولادت حضرت مسیح تا یوم ظهور حضرت اعلی ۱۸۴۴ سنه است و چون ۴۵۶ سال را ضمّ بر این کنی دو هزار و سیصد سال میشود یعنی تعبیر رؤیای دانیال در سنۀ ۱۸۴۴ میلادی واقع شد و آن سنۀ ظهور حضرت اعلی بود بنصّ خود دانیال. ملاحظه نمائید که بچه صراحت سنۀ ظهور را معیّن میفرماید و دیگر اخبار از ظهور از این صریحتر نمی‌شود.

۱۷

۱۷ و حضرت مسیح در اصحاح بیست و چهارم از انجیل متّی آیۀ سیّم تصریح میفرماید که مقصود از این اخبار دانیال زمان ظهور است و آن آیه این است ”و چون بکوه زیتون نشسته بود شاگردانش در خلوت نزد وی آمده گفتند که بما بگو که این امور کی واقع میشود و نشان آمدن تو و انقضای عالم چیست.“ از جمله بیانات حضرت مسیح که در جواب ایشان گفت این بود ”پس چون مکروه ویرانی را که بزبان دانیال نبیّ گفته شده است در مقام مقدّس برپا شده بینید هر که خواند دریافت کند“ انتهی و جواب را حواله باصحاح ثامن از کتاب دانیال فرمود که هر کس آن اصحاح را بخواند آن زمان را دریافت خواهد نمود. ملاحظه فرمائید که چگونه ظهور حضرت اعلی صریح تورات و انجیل است.

۱۸

۱۸ باری حال بیان تاریخ ظهور جمال مبارک را از تورات نمائیم. تاریخ ظهور جمال مبارک بسنۀ قمری از بعثت و هجرت حضرت محمّد بیان مینماید زیرا در شریعت حضرت محمّد سنۀ قمری معتبر است و معمول بها زیرا در آن شریعت در هر خصوص از احکام عبادات سنۀ قمری معمول به است.

۱۹

۱۹ در اصحاح دوازدهم آیۀ ششم از کتاب دانیال میفرماید ”و بیکی مرد ملبّس‌شدۀ بکتّان که بالای آبهای نهر میایستاد گفت که انجام این عجائبات تا بچند میکشد و آن مرد ملبّس‌شدۀ بکتّان را که بالای آبهای نهر میایستاد شنیدم در حالتی که دست راست و دست چپ خود را بسوی آسمان بلند کرده بحیّ ابدی سوگند یاد نمود که برای یک زمان و دو زمان و نصف زمان خواهد بود و چون پراکندگی قوّت قوم مقدّس بانجام رسد آنگاه همۀ این امور باتمام خواهد رسید.“

۲۰

۲۰ روز را هرچند از پیش بیان نمودم دیگر احتیاج بیان ندارد ولی مختصر ذکری میشود که هر روز اَبْ عبارت از یک سالست و هر سال عبارت از دوازده ماه است. پس سه سال و نیم چهل و دو ماه میشود و چهل و دو ماه هزار و دویست و شصت روز است و هر روزی در کتاب مقدّس عبارت از یک سال است و در سنۀ ۱۲۶۰ از هجرت محمّد تاریخ اسلامی حضرت اعلی مبشّر جمال مبارک ظاهر شد.

۲۱

۲۱ و بعد در آیۀ یازدهم میفرماید ”و از هنگام موقوف شدن قربانی دائمی و نصب نمودن رجاست ویرانی هزار و دویست و نود روز خواهد بود خوشا بحال آنکه انتظار کشد و به هزار و سیصد و سی و پنج روز برسد.“

۲۲

۲۲ بدایت این تاریخ قمری از یوم اعلان نبوّت حضرت محمّد است بر عموم اقلیم حجاز و آن سه سال بعد از بعثت بود زیرا در بدایت نبوّت حضرت مستور بود و کسی جز خدیجه و ابن نوفل اطّلاع نداشت بعد از سه سال اعلان گردید و جمال مبارک در سنۀ هزار و دویست و نود از اعلان نبوّت حضرت محمّد اعلان ظهور فرمودند.۱۶

۱۱

تفسیر باب یازدهم از مکاشفات یوحنّا

۱

۱ در باب یازدهم آیۀ اوّل از مکاشفات یوحنّا میفرماید ”و نئی مثل عصا بمن داده شد و مرا گفت برخیز و قدس خدا و مذبح و آنانیرا که در آن عبادت میکنند پیمایش نما و صحن خارج قدس را بیرون انداز و آن را مپیما زیرا که بامّتها داده شده است و شهر مقدّس را چهل و دو ماه پایمال خواهند نمود.“

۲

۲ از این نی مقصود انسان کاملیست که تشبیه به نی گشته و وجه تشبیه اینست نی چون درونش فارغ شود و از هر چیز خالی گردد نغمات بدیعی حاصل کند و همچنین آواز و آهنگ او از خود او نیست بلکه الحان فی الحقیقه از نائی است که در او میدمد. بهمچنین آن نفس مبارک قلب مقدّسش از ما سوی اللّه فارغ و خالی و از تعلّق بسائر شئون نفسانی بیزار و بری و دمساز بنفس رحمانیست و هر بیانی که میفرماید از او نیست بلکه از نائی حقیقی و وحی الهی است اینست که به نی تشبیه میفرماید. و آن نی مانند عصاست یعنی معین هر عاجز است و شخص امکانرا تکیّه‌گاه است و عصای شبان حقیقیست که بواسطۀ او اغنام خویش را شبانی فرماید و در چمنزار ملکوت سیر و حرکت دهد.

۳

۳ و میفرماید که آن شخص بمن گفت ”برخیز و قدس خدا و مذبح و آنانیکه در آن عبادت میکنند بپیما“ یعنی موازنه کن و ذرع نما. ذرع کشف کمّیّت است یعنی آن شخص گفت که قدس‌ الاقداس و مذبح و آنانیرا که در آن عبادت میکنند موازنه نما یعنی حقیقت حال آنان را جستجو کن و کشف نما که در چه رتبه و مقامی هستند و بچه شئون و کمالات و سلوک و صفات هستند و باسرار آن نفوس مقدّسه که در قدس الاقداس مقام تنزیه و تقدیس استقرار دارند مطّلع شو.

۴

۴ ”و صحن خارج قدس را بیرون انداز و آن را مپیما زیرا بامّتها داده شده.“ در اوائل قرن سابع میلاد که اورشلیم استیلا شد قدس‌ الاقداس بظاهر ظاهر نیز محفوظ ماند یعنی آن بیت که سلیمان ساخته امّا بیرون قدس الاقداس صحن خارج ضبط شد و بامّتها داده شد.

۵

۵ ”و شهر مقدّس را چهل و دو ماه پایمال خواهند نمود“ یعنی امّتها چهل و دو ماه که عبارت از هزار و دویست و شصت روز است و هر روزی عبارت از یک سال که باین حساب هزار و دویست و شصت سال میشود که مدّت دور قرآنست اورشلیم را ضبط و استیلا مینمایند زیرا بنصّ کتاب مقدّس هر روز عبارت از یک سال است چنانچه در اصحاح چهارم از کتاب حزقیال در آیۀ ششم میفرماید ”پس چهل روز متحمّل گناه خاندان یهودا خواهی شد هر روزیرا بجهت تو سالی قرار داده‌ام.“

۶

۶ این اخبار از مدّت ظهور اسلام است که اورشلیم پایمال شد یعنی احترامش باقی نماند ولی قدس الاقداس محفوظ و مصون و محترم ماند و این قضیّه هزار و دویست و شصت سال امتداد داشت و این هزار و دویست و شصت سال اخبار از ظهور حضرت اعلی باب جمال مبارکست که در هزار و دویست و شصت هجری محمّدی واقع شد و چون مدّت هزار و دویست و شصت سال منقضی شد حال اورشلیم شهر مقدّس دوباره بنای معموری و آبادی گذاشته و هر کس اورشلیم را شصت سال پیش دیده بود حال نیز ببیند ملاحظه میکند که چه ‌قدر معمور و آباد گشته و دوباره محترم شده.

۷

۷ این معنی آیۀ رؤیای یوحنّاست بظاهر امّا این آیه را تأویل و رمزی است دیگر و آن اینست که شریعت اللّه بر دو قسم منقسم یک قسم اصل اساس است و روحانیّاتست یعنی تعلّق بفضائل روحانی و اخلاق رحمانی دارد این تغییر و تبدیل نمیکند این قدس الاقداس است که جوهر شریعت آدم و شریعت نوح و شریعت ابراهیم و شریعت موسی و شریعت مسیح و شریعت محمّد و شریعت حضرت اعلی و شریعت جمال مبارک است و در دورۀ جمیع انبیا باقی و برقرار ابداً منسوخ نمیشود زیرا آن حقیقت روحانیّه است نه جسمانیّه. آن ایمانست عرفانست ایقان است عدالت است دیانت است مروّت است امانت است محبّت اللّه است مواسات در حال است رحم بر فقیران و فریادرسی مظلومان و انفاق بر بیچارگان و دستگیری افتادگانست پاکی و آزادگی و افتادگی است و حلم و صبر و ثبات است. این اخلاق رحمانیست این احکام ابداً نسخ نمیشود بلکه تا ابد الآباد مرعی و برقرار است. این فضائل عالم انسانی در هر دوری از ادوار تجدید گردد زیرا در اواخر هر دوره شریعت اللّه روحانیّه یعنی فضائل انسانیّه از میان رود و صورتش باقی ماند.

۸

۸ مثلاً در میان یهود در اواخر دور موسوی مقارن ظهور عیسوی شریعت اللّه از میان رفت صورتی بدون روح باقی ماند قدس‌ الاقداس از میان رفت و صحن خارج قدس که عبارت از صورت شریعت است در دست امّتها افتاد و همچنین اصل شریعت حضرت مسیح که اعظم فضائل عالم انسانیست از میان رفته و صورتش در دست قسّیسین و رهابین مانده و همچنین اساس شریعت حضرت محمّد از میان رفته و صورتش در دست علمای رسوم مانده.

۹

۹ آن اساس شریعت اللّه که روحانی و فضائل عالم انسانیست غیر منسوخ و باقی و برقرار و در دورۀ هر پیغمبری تجدید میگردد.

۱۰

۱۰ باری قسم ثانی از شریعت اللّه که تعلّق بعالم جسمانی دارد مثل صوم و صلوة و عبادات و نکاح و طلاق و عتاق و محاکمات و معاملات و مجازات و قصاص بر قتل و ضرب و سرقت و جروحات این قسم از شریعت اللّه که تعلّق بجسمانیّات دارد در هر دوری از ادوار انبیا تبدیل و تغییر یابد و منسوخ گردد زیرا در سیاسات و معاملات و مجازات و سائر احکام بحسب اقتضای زمان لا بدّ از تغییر و تبدیل است.

۱۱

۱۱ باری از کلمۀ قدس الاقداس مقصد آن شریعت روحانیّه است که ابداً تغییر و تبدیل نمیکند و منسوخ نمی‌شود و مقصد از شهر مقدّس شریعت جسمانیّه است که منسوخ میشود و این شریعت جسمانیّه که تعبیر بشهر مقدّس فرموده هزار و دویست و شصت سال پایمال میشود.

۱۲

۱۲ ”و بدو شاهد خود خواهم داد که پلاس پوشیده مدّت هزار و دویست و شصت روز نبوّت نمایند.۱۷مقصود از این دو شاهد حضرت محمّد رسول اللّه و جناب علیّ ابن ابی طالبست. در قرآن مذکور است که خدا بمحمّد رسول اللّه خطاب میفرماید ”انّا جعلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً“۱۸ یعنی تو را شاهد و تبشیردهنده و تخویف‌کننده از قهر خدا قرار دادیم. معنی شاهد اینست که امور بتصدیق او ثابت میگردد و این دو شاهد احکامشان هزار و دویست و شصت روز که هر روز عبارت از یک سال است جاریست. امّا حضرت محمّد اصل بود و حضرت علی فرع مثل حضرت موسی و یوشع. میفرماید ”آن دو شاهد پلاس در بر کرده“ یعنی بظاهر لباس جدیدی در بر ندارند لباس قدیم دارند. یعنی در بدایت در انظار ملل سائره رونقی ندارند و امرشان امر جدیدی بنظر نیاید زیرا روحانیّات شریعتش مطابق روحانیّات حضرت مسیح در انجیل است و احکام جسمانیّاتش اغلب مطابق احکام تورات است لباس قدیم کنایه از آنست.

۱۳

۱۳ بعد میفرماید ”اینانند دو درخت زیتون و دو چراغدان که در حضور خداوند زمین ایستاده‌اند.“۱۹این دو نفس را بدو درخت زیتون تشبیه میفرماید زیرا در آن زمان چراغهای شب جمیع بروغن زیتون روشن میشد یعنی دو نفس که از آنان دهن حکمت الهیّه که سبب روشنائی عالم است ظاهر خواهد گشت و انوار الهی ساطع و لامع خواهد شد لهذا بچراغدان نیز تشبیه شدند. چراغدان محلّ نور است از آن نور ساطع میشود. بهمین قسم از این وجوه نورانیّه نور هدایت مشرق و لائح است.

۱۴

۱۴ بعد میفرماید که ”در حضور خداوند ایستاده‌اند“ یعنی بخدمت حقّ قیام دارند و خلق خدا را تربیت میکنند مثل آنکه قبائل متوحّشۀ عربان بادیه را در جمیع جزیرة العرب چنان تربیت نمودند که در آن زمان باعلی مراقی مدنیّت رسیدند و صیت و شهرتشان جهانگیر شد.

۱۵

۱۵ ”و اگر کسی بخواهد بدیشان اذیّت رساند آتشی از دهانشان بدر شده دشمنان ایشانرا فرومیگیرد.“۲۰مقصد اینست که نفسی مقاومت ایشان نتواند یعنی اگر نفسی بخواهد در تعلیماتشان و یا در شریعتشان وهنی وارد آرد بموجب شریعتی که از دهانشان اجمالاً و تفصیلاً ظاهر شده احاطه بآنها کند آنها را تمام نماید و هر کس قصد اذیّت و بغض و عداوت ایشان کند حکمی از دهان ایشان صادر شود که دشمنان ایشان را محو نماید چنانچه واقع گشت که جمیع اعدای ایشان مغلوب و مهزوم و معدوم گشتند و بظاهر ظاهر خدا آنان را نصرت فرمود.

۱۶

۱۶ بعد میفرماید ”اینها قدرت بر بستن آسمان دارند تا در ایّام نبوّت ایشان باران نبارد“۲۱یعنی در آن دوره سلطانند یعنی شریعت و تعالیم حضرت محمّد و بیان و تفسیر علی فیض آسمانیست چون بخواهند این فیض را بدهند مقتدر بر آنند و چون نخواهند باران نبارد. باران در اینجا بمعنی فیض است.

۱۷

۱۷ بعد میفرماید ”و قدرت بر آبها دارند که آبها را بخون تبدیل نمایند“۲۲یعنی نبوّت حضرت محمّد چون نبوّت حضرت موسی است و قوّت حضرت علی چون قوّت حضرت یوشع است که اگر خواهند آب نیل را بر قبطیان و منکران خون نمایند یعنی آنچه سبب حیات آنان است بسبب جهل و استکبارشان علّت موت آنان نمایند. مثلاً سلطنت و ثروت و قدرت فرعون و فرعونیان که سبب حیات آن قوم بود از اعراض و انکار و استکبار علّت موت و هلاکت و اضمحلال و ذلّت و مسکنت گردید لهذا آن دو شاهد اقتدار بر اهلاک اقوام دارند.

۱۸

۱۸ و میفرماید ”جهانرا هر گاه بخواهند بانواع بلایا مبتلا خواهند کرد“۲۳یعنی قدرت و غلبۀ ظاهریّه نیز دارند که اشقیا و نفوسی که ظلم و اعتساف صرفند آنانرا تربیت نمایند زیرا خدا باین دو شاهد قدرت ظاهره و قوّت باطنه عنایت فرموده چنانچه اشقیا و خونخواران و ستمکاران عربان بادیه را که مانند ذئاب و سباع درّنده بودند تأدیب نمودند و تربیت کردند.

۱۹

۱۹ بعد میفرماید ”و چون شهادت خود را باتمام رسانند“۲۴یعنی چون آنچه را که بآن مأمورند مجری دارند و تبلیغ رسالات الهیّه نمایند و ترویج شریعت اللّه کنند و تعالیم سماویّه منتشر نمایند تا آثار حیات روحانی در نفوس پدیدار گردد و انوار فضائل عالم انسانی بتابد و ترقّیات کلّیّه در اقوام بادیه حاصل گردد.

۲۰

۲۰ میفرماید ”آن وحش که از هاویه برمیآید با ایشان جنگ کرده غلبه خواهد یافت و ایشان را خواهد کشت.“۲۵مقصد از این وحش بنو امیّه است که از هاویۀ ضلالت هجوم نمودند و همچنین واقع گشت که بنو امیّه بر شریعت محمّدیّه و حقیقت عَلَویّه که محبّت اللّه باشد هجوم نمودند.

۲۱

۲۱ و میفرماید با این دو شاهد جنگ نمود۲۶مراد جنگ روحانی یعنی بکلّی مخالف تعلیمات و روش و سلوک آن دو شاهد حرکت نمایند و فضائل و کمالاتی که بقوّۀ آن دو شاهد در میان اقوام و قبائل منتشر شده بود بکلّی زائل و شئون حیوانیّه و شهوات نفسانیّه غالب خواهد گشت لهذا آن وحش با ایشان جنگ کرده غلبه خواهد یافت یعنی ظلمت ضلالت آن وحش آفاق عالم را استیلا خواهد نمود و آن دو شاهد را خواهد کشت یعنی حیات روحانی ایشانرا در میان ملّت محو خواهد کرد و بکلّی آن شرایع و تعلیمات الهیّه را از میان خواهد برد و دین اللّه را پایمال خواهد نمود و باقی نخواهد ماند مگر یک جسد مردۀ بی‌روحی.

۲۲

۲۲ بعد میفرماید ”و بدنهای ایشان در شارع عامّ شهر عظیم که بمعنی روحانی بسدوم و مصر مسمّی است جائی که خداوند ایشان نیز مصلوب گشت خواهد ماند.“۲۷مقصود از بدنهای ایشان شریعت اللّه است و مقصود از شارع عام معرض عمومی است و مقصود از سدوم و مصر جائی که خداوند ایشان نیز مصلوب گشت این قطعۀ سوریّه است و بالاخص اورشلیم چونکه بنی امیّه در اینجا سلطنت داشتند و شریعت اللّه و تعالیم الهیّه اوّل در اینجا از میان رفت و یک جسد بی‌روحی باقی ماند و مقصود از بدنهای ایشان شریعت اللّه است که مثل جسد مرده بی‌روح مانده بود.

۲۳

۲۳ بعد میفرماید ”و گروهی از اقوام و قبائل و زبانها و امّتها بدنهای ایشانرا سه روز و نیم نظاره میکنند ولی اجازت نمیدهند که بدنهای ایشانرا بقبر سپارند.“۲۸چنانچه از پیش بیان شد که باصطلاح کتب مقدّسه سه روز و نیم عبارت از سه سال و نیم است و سه سال و نیم عبارت از چهل و دو ماه و چهل و دو ماه عبارت از هزار و دویست و شصت روز است و هر روز بنصّ کتاب مقدّس عبارت از یک سال است یعنی هزار و دویست و شصت سال که عبارت از دورۀ فرقانست امّتها و قبائل و اقوام جسد ایشان را نظاره میکنند یعنی شریعت اللّه را تماشا میکنند لکن بموجب آن عمل نمی‌نمایند ولی اجازت نمیدهند که بدنهای ایشان یعنی شریعت اللّه بقبر سپرده شود. یعنی اینها بظاهر بشریعت اللّه تشبّث نمایند و نگذارند که بکلّی از میان برود و جسد بکلّی محو و نابود گردد بلکه بحقیقت ترک نمایند ولی بظاهر شریعت اللّه را ذکری و اسمی باقی گذارند.

۲۴

۲۴ و مقصود از آن قبائل امم و مللی بود که در ظلّ قرآن محشور هستند که نگذارند بکلّی امر اللّه و شریعت اللّه بظاهر ظاهر نیز محو و نابود گردد چنانکه نماز و روزه‌ئی در میان بود ولی اسّ اساس دین اللّه که آن اخلاق و رفتار و اسرار روحانیّات است از میان رفت انوار فضائل عالم انسانی که از نتائج محبّت اللّه و معرفت اللّه است غروب نمود و ظلمات ظلم و اعتساف و شهوات و رذائل شیطانی غالب گشت و شخص شریعت اللّه چون جسد مرده‌‌ئی در معرض عمومی موجود بود.

۲۵

۲۵ و در مدّت هزار و دویست و شصت روز که هر روزی عبارت از یک سال است و این مدّت دور محمّدیست آنچه این دو نفر تأسیس کردند و اساس شریعت اللّه بود امّت از دست دادند. فضائل عالم انسانی را که مواهب الهیّه و روح این شریعت بود آن را محو کردند بقسمی که صداقت و عدالت و محبّت و الفت و تنزیه و تقدیس و انقطاع جمیع صفات رحمانیّه از میان رفت از شریعت یک صلوة و صیام باقی ماند و هزار و دویست و شصت سال که عبارت از دورۀ فرقانست این حال امتداد یافت و مانند آن بود که این دو شخص فوت شده باشند و جسدشان بی‌روح باقی مانده باشد.

۲۶

۲۶ بعد میفرماید ”و ساکنان زمین بر ایشان خوشی و شادمانی کنند و نزد یکدیگر هدایا خواهند فرستاد از آن رو که این دو نبیّ ساکنان زمین را معذّب ساختند.“۲۹مقصود از ساکنان زمین ملل و اقوام سائره چون امم اروپا و اقصا بلاد آسیاست که چون ملاحظه نمودند که اخلاق اسلام بکلّی تغییر کرده و شریعت اللّه را ترک نموده‌اند و فضائل و حمیّت و غیرت از میان رفت اخلاق تبدیل یافت خوشی و شادی نمودند که فساد اخلاق در ملّت اسلام حاصل گشت مغلوب اقوام سائره خواهند شد چنانچه این قضیّه در کمال وضوح ظاهر شد. ملاحظه مینمائید که این ملّت که در نهایت درجۀ اقتدار بود حال چگونه اسیر و ذلیل گشته.

۲۷

۲۷ و اقوام سائره نزد یکدیگر هدایا فرستادند یعنی معاونت یکدیگر نمودند زیرا این دو نبیّ ساکنان زمین را معذّب ساختند یعنی ملل و اقوام سائرۀ عالم را غالب شدند و مغلوب نمودند.

۲۸

۲۸ بعد میفرماید ”بعد از سه روز و نیم روح حیات از خداوند بدیشان درآمد که بر پاهای خود ایستادند و بینندگان ایشان را خوفی عظیم فروگرفت.“۳۰سه روز و نیم یعنی هزار و دویست و شصت سال چنانکه تفصیلش از پیش گذشت. آن دو شخص که جسمشان بی‌روح افتاده بود یعنی تعالیم و شریعتی که حضرت محمّد تأسیس و حضرت علی ترویج کرده بود و حقیقتشان از میان رفته بود و صورتی باقی مانده بود دوباره روحی بآن جسد آمد یعنی آن اساس و تعالیم دوباره تأسیس شد. یعنی روحانیّات شریعت اللّه که بجسمانیّات و فضائلی که برذائل و محبّت اللّه که ببغضا و نورانیّتی که بظلمات و اخلاق رحمانی که بشیطانی و عدلی که بظلم و رحمتی که ببغض و صدقی که بکذب و هدایتی که بضلالت و طهارتی که بشهوات نفسانیّه تبدیل شده بود بعد از سه روز و نیم که باصطلاح کتب مقدّسه هزار و دویست و شصت سال است دوباره آن تعالیم الهیّه و فضائل و کمالات رحمانیّه و فیوضات روحانیّه بظهور حضرت اعلی و تبعیّت جناب قدّوس تجدید شد.

۲۹

۲۹ و نفحات قدس وزید و انوار حقیقت تابید و موسم بهار جانپرور رسید و صبح هدایت دمید. آن دو جسم بی‌جان دوباره زنده شدند و این دو بزرگوار یکی مؤسّس و دیگری مروّج قیام کردند و دو چراغدان بودند زیرا بنور حقیقت جهان را روشن نمودند.

۳۰

۳۰ بعد میفرماید ”آوازی از آسمان شنیدند که بدیشان میگوید باینجا صعود نمائید پس در ابر بآسمان بلند شدند“۳۱یعنی ندای حقّ را از آسمان پنهان شنیدند که آنچه باید و شاید از تعلیم و تبشیر مجری داشتید و پیام مرا بخلق رسانیدید و ندای حقّ بلند نمودید و تکالیف خود را مجری داشتید حال باید مانند مسیح جان را فدای جانان کنید و شهید گردید و آن آفتاب حقیقت و قمر هدایت۳۲هر دو مانند حضرت مسیح در افق شهادت کبری غروب نموده بآسمان ملکوت صعود نمودند.

۳۱

۳۱ بعد میفرماید ”و دشمنانشان ایشان را دیدند“۳۳یعنی دشمنان ایشان بسیاری بعد از شهادت مشاهدۀ علوّ منزلت و سموّ منقبت ایشان را نمودند و شهادت بر عظمت و کمالات آنان دادند.

۳۲

۳۲ بعد میفرماید ”و در همان ساعت زلزله‌ئی عظیم حادث گشت که ده یک از شهر منهدم گردید و هفت هزار نفر از زلزله هلاک شدند.“۳۴این زلزله در شیراز بعد از شهادت حضرت اعلی واقع گردید که شهر زیر و زبر شد و نفوس بسیاری هلاک شدند و همچنین اضطراب شدید از امراض و وبا و قحط و غلا و جوع و ابتلا حاصل گشت که مثل و مانند نداشت.

۳۳

۳۳ بعد میفرماید ”و باقی‌ماندگان ترسان گشته خدای آسمانرا تمجید کردند.“۳۵چون زلزله در فارس واقع جمیع بازماندگان شب و روز ناله و فغان مینمودند و بتمجید و تسبیح مشغول و چنان خائف و مضطرب بودند که شبها خواب و راحت نداشتند.

۳۴

۳۴ پس میفرماید ”وای دوّم درگذشته است اینک وای سوّم بزودی میآید.“۳۶وای اوّل ظهور حضرت رسول محمّد ابن عبداللّه علیه السّلام وای دوّم حضرت اعلی له المجد و الثّناء وای سوّم یوم عظیم است که یوم ظهور ربّ جنود و تجلّی جمال موعود است و بیان این مطلب در کتاب حزقیال فصل سی‌ام مذکور است چنانچه میفرماید ”و کلام خداوند بر من نازل شده گفت ای پسر انسان نبوّت کرده بگو خداوند یهوه چنین میفرماید ولوله کنید و بگوئید وای بر آنروز زیرا که آنروز نزدیک است و روز خداوند نزدیک است.“۳۷پس معلوم شد که روز وای روز خداوند است زیرا در آنروز وای بر غافلانست وای بر گنه‌کارانست وای بر جاهلان است اینست که میفرماید وای دوّم درگذشت اینک وای سوّم بزودی میآید و این وای سوّم روز ظهور جمال مبارک است یوم اللّه است و نزدیک است بیوم ظهور حضرت اعلی.

۳۵

۳۵ بعد میفرماید ”و فرشتۀ هفتم بنواخت که ناگاه صداهای بلند در آسمان واقع شد که میگفتند سلطنت جهان از آن خداوند ما و مسیح او شد و تا ابد الآباد حکمرانی خواهد کرد.“۳۸آن فرشته انسان است که بصفات ملکوتیّه متّصف که بخلق و خوی فرشتگان مبعوث شود و نداهائی بلند شود و ظهور مظهر الهی نشر و اعلان گردد که یوم ظهور ربّ جنود است و دوره دورۀ رحمانی حضرت پروردگار. و در جمیع کتب و صحف انبیا موعود و مذکور که در آن یوم خداوند سلطنت الهیّۀ روحانیّه تشکیل میشود و جهان تجدید میگردد و روح جدیدی در جسم امکان دمیده میشود و موسم بهار الهی آید ابر رحمت ببارد و شمس حقیقت بتابد و نسیم جانپرور بوزد و عالم انسانی قمیص تازه در بر نماید روی زمین بهشت برین گردد عالم بشر تربیت شود جنگ و جدال و نزاع و فساد از میان برخیزد و راستی و درستی و آشتی و خداپرستی بمیان آید و محبّت و الفت و یگانگی جهان را احاطه کند و خداوند تا ابد الآباد حکمرانی خواهد کرد یعنی سلطنت روحانیّۀ ابدیّه تشکیل میشود. و آن یوم اللّه است زیرا جمیع ایّامی که آمده و رفته است ایّام موسی بوده ایّام مسیح بوده ایّام ابراهیم بوده و همچنین ایّام سائر انبیا بوده امّا آن یوم یوم اللّه است زیرا شمس حقیقت در نهایت حرارت و اشراق طلوع خواهد کرد.

۳۶

۳۶ بعد میفرماید ”و آن بیست و چهار پیر که در حضور خدا بر تختهای خود نشسته‌اند بروی درافتاده خدا را سجده کردند و گفتند تو را شکر ای خداوند خدای قادر مطلق که هستی و بودی و خواهی آمد زیرا که قوّت عظیمه بدست گرفته بسلطنت پرداختی.“۳۹و در هر دوری اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند. در ایّام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایّام حضرت موسی دوازده نقیب رؤسای اسباط بودند و در ایّام حضرت مسیح دوازده حواری بودند و در ایّام حضرت محمّد دوازده امام بودند ولکن در این ظهور اعظم بیست و چهار نفر هستند دو برابر جمیع زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضا نماید.۴۰این نفوس مقدّسه در حضور خدا بر تختهای خود نشسته‌اند یعنی سلطنت ابدیّه میکنند.

۳۷

۳۷ و این بیست و چهار نفوس بزرگوار هرچند بر سریر سلطنت ابدیّه استقرار دارند با وجود این بآن مظهر ظهور کلّی ساجدند و خاضع و خاشع و گویند که تو را شکر میکنیم ای خداوند قادر مطلق که بودی و هستی و خواهی آمد زیرا قوّت عظیم خود را بدست گرفته بسلطنت پرداختی یعنی تعلیمات خود را بتمامه اجرا خواهی کرد و جمیع من علی الارض را در ظلّ خویش جمع خواهی نمود و تمام بشر را در سایۀ یک خیمه خواهی آورد. و هرچند سلطنت دائماً للّه بوده و همیشه خدا سلطنت داشته و دارد ولکن در اینجا مقصد سلطنت مظهر نفس اوست که جمیع احکام و تعالیمی که روح عالم انسانی و حیات ابدیست اجرا خواهد کرد و آن مظهر کلّی بقوای روحانیّه جهانرا بگشاید نه بجنگ و جدال و بصلح و سلام بیاراید نه بسیف و سنان و این سلطنت الهیّه را بمحبّت صحیحه تأسیس کند نه بقوّت حربیّه و این تعالیم الهی را بمهربانی و صلاح ترویج نماید نه بدرشتی و سلاح و چنان تربیت کند که امم و ملل هرچند در تباین احوال و اختلاف عادات و اخلاق و تنوّع ادیان و اجناس مانند گرگ و برّه و مار و طفل شیرخواره و پلنگ و بزغاله‌اند با هم همدم و هم‌آغوش و همراز گردند. بکلّی منافرت جنسی و مخالفت دینی و مباینت ملّی زائل و کلّ در ظلّ شجرۀ مبارکه نهایت الفت و التیام خواهند یافت.

۳۸

۳۸ بعد میفرماید ”و امّتها خشمناک شدند“۴۱زیرا که تعالیم تو مباین هوای نفسانی سائر ملل بود. ”غضب تو ظاهر گردید“ یعنی کلّ بخسران مبین مبتلا شدند زیرا متابعت وصایا و نصائح و تعالیم تو ننمودند و از فیض ابدی محروم گشتند و از انوار شمس حقیقت محجوب شدند.

۳۹

۳۹ بعد میفرماید ”و وقت مردگان رسید تا بر ایشان داوری شود“۴۲یعنی وقت آن رسید که مردگان یعنی نفوسی که از روح محبّت اللّه محروم و از حیات مقدّس ابدیّه بی‌نصیب هستند بعدالت حکم شوند یعنی بآنچه استحقاق و استعداد دارند مبعوث گردند و حقیقت این اسرار را واضح گردانی که در چه درجۀ پستی در عالم وجود هستند که فی الحقیقه حکم اموات دارند.

۴۰

۴۰ بعد میفرماید ”تا بندگان خود یعنی انبیا و مقدّسان و ترسندگان نام خود را چه کوچک و چه بزرگ اجرت دهی“۴۳یعنی تا ابرار را بفضل بی‌منتها مختصّ بگردانی و آنان را مانند ستاره‌های آسمانی از افق عزّت قدیمه درخشنده فرمائی و بروش و سلوکی موفّق فرمائی که روشنی عالم انسانیست و سبب هدایت و علّت حیات ابدیّه در ملکوت یزدانی.

۴۱

۴۱ بعد میفرماید ”و مفسدان زمین را فاسد گردانی“۴۴یعنی نفوس غافله را بکلّی محروم کنی زیرا کوری کوران ظاهر گردد و بینائی بینایان آشکار شود جهل و نادانی اهل ضلالت مشهود شود و علم و دانائی اهل هدایت واضح گردد و از اینجهت مفسدان فاسد شوند.

۴۲

۴۲ بعد از این مقام میفرماید ”و قدس خدا در آسمان مفتوح گشت“۴۵یعنی اورشلیم الهی پیدا شد و قدس الاقداس ظاهر گشت. قدس‌ الاقداس در اصطلاح اهل عرفان جوهر شریعت الهی و تعالیم حقیقی ربّانیست که در هیچ دوری از ادوار انبیا تغییر نیافته است چنانچه از پیش بیان شد و اورشلیم شامل حقیقت شریعت الهیّه است که قدس‌ الاقداسست و جامع احکام و معاملات و عبادات و قوانین جسمانیّه است که شهر اورشلیم است اینست که اورشلیم آسمانی گفته میشود. خلاصه چون در آن دورۀ شمس حقیقت انوار الهی در نهایت سطوع درخشنده گردد لهذا جوهر تعالیم الهی در عالم امکانی تحقّق یابد و ظلمات جهل و نادانی زائل گردد جهان جهان دیگر شود و نورانیّت احاطه نماید لهذا قدس‌ الاقداس ظاهر گردد.

۴۳

۴۳ بعد میفرماید ”و قدس خدا در آسمان مفتوح گشت“۴۶یعنی بسبب انتشار این تعالیم الهیّه و ظهور این اسرار ربّانیّه و اشراق شمس حقیقت ابواب فلاح و نجاح در جمیع جهات مفتوح گردد و آثار خیر و برکات سماویّه آشکار شود.

۴۴

۴۴ بعد میفرماید ”و تابوت عهدنامۀ او در قدس او ظاهر شد“۴۷یعنی کتاب عهد او در قدس او ظاهر شود و لوح میثاق ثبت گردد و معانی عهد و پیمان آشکار شود صیت الهی شرق و غرب گیرد و آوازۀ امر اللّه جهانگیر شود اهل نقض خوار و ذلیل شوند و اهل ثبوت عزیز و جلیل گردند زیرا بکتاب عهد متمسّکند و در میثاق ثابت و مستقیم.

۴۵

۴۵ بعد میفرماید ”و برقها و صداها و رعدها و زلزله و تگرگ عظیمی حادث شد“۴۸یعنی بعد از ظهور کتاب عهد طوفان عظیمی پیدا شود و برق قهر و غضب الهی درخشد و صدای رعد نقض میثاق بلند گردد و زلزلۀ شبهات حاصل شود و تگرگ عذاب بر ناقضین میثاق ببارد و مدّعیان ایمان بفتنه و امتحان افتند.

۱۲

تفسیر اصحاح یازدهم اشعیا

۱

۱ اصحاح یازدهم از اشعیا آیۀ اوّل میفرماید ”و نهالی از تنۀ یسّی بیرون آمده شاخه‌ئی از ریشه‌هایش خواهد شکفت و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت یعنی روح حکمت و فهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند و خوشی او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤیت چشم خود داوری نخواهد کرد و بر وفق سمع گوشهای خویش تنبیه نخواهد نمود بلکه مسکینان را بعدالت داوری خواهد کرد و بجهت مظلومان زمین براستی حکم خواهد نمود و جهانرا بعصای دهان خویش زده شریران را بنفخۀ لبهای خود خواهد کشت و کمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند میانش امانت و گرگ با برّه سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم و طفل کوچک آنها را خواهد راند و گاو با خرس خواهد چرید و بچّه‌های آنها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد و طفل از شیر بازداشته دست خود را بر خانۀ افعی خواهد گذاشت و در تمامی کوه مقدّس من ضرر و فسادی نخواهند کرد زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آبهائی که دریا را میپوشاند“ انتهی.

۲

۲ این نهال از دوحۀ یسّی هرچند در حقّ حضرت مسیح صادق میآید زیرا یوسف از سلالۀ یسّی پدر حضرت داود بود ولی چون حضرت بروح الهی موجود شده بودند خود را ابن اللّه نامیدند. اگر چنانچه چنین نبود این تفسیر مطابق بود و از این گذشته وقوعاتی را که بیان میفرماید که در زمان آن نهال خواهد شد در صورتی که تأویل شود بعضی بوقوع انجامیده نه جمیع و اگر چنانچه تأویل نشود قطعاً هیچیک از آن علامتها در زمان حضرت مسیح وقوع نیافته.

۳

۳ مثلاً پلنگ و بزغاله و شیر و گوساله و مار و طفل شیرخواره را کنایه و رمز از ملل و امم مختلفه و طوائف متباغضه و شعوب متنازعه که در ضدّیّت و عداوت مانند گرگ و برّه هستند گوئیم که بنفحات روح حضرت مسیح روح الفت و اتّحاد یافتند و زنده گشتند و با هم آمیزش نمودند. امّا ”در تمامی کوه مقدّس من ضرر و فسادی نخواهند کرد زیرا که جهان از معرفت اللّه پر خواهد بود مثل آبهائی که دریا را میپوشاند“ این کیفیّت در ظهور حضرت مسیح وقوع نیافت زیرا الی الآن ملل مختلفۀ متنوّعۀ متباغضه در دنیا موجود و مقرّ باله اسرائیل قلیل و اکثر از معرفت اللّه بی‌بهره‌اند. و همچنین صلح عمومی در ظهور حضرت مسیح نشد یعنی در میان ملل متعادیۀ متباغضه صلح و صلاح نشد و نزاع و جدال مندفع نگشت و آشتی و راستی حاصل نشد چنانچه الی الآن در نفس طوائف و شعوب مسیحیّه عداوت و بغضا و حرب در نهایت اشتداد است.

۴

۴ امّا این آیه در حقّ جمال مبارک بتمامه مطابق است حرفاً بحرف. و همچنین در این دور بدیع جهان جهان دیگر گردد و عالم انسانی در کمال آسایش و زینت جلوه نماید. نزاع و جدال و قتال بصلح و راستی و آشتی مبدّل خواهد گشت. در بین طوائف و امم و شعوب و دول محبّت و الفت حاصل شود و التیام و ارتباط محکم گردد. عاقبت حرب بکلّی ممنوع شود و چون احکام کتاب مقدّس اجرا گردد منازعات و مجادلات در محکمۀ عمومیّۀ دول و ملل بنهایت عدالت فیصل خواهد یافت و مشاکل متحدّثه حلّ خواهد گشت. قطعات خمسۀ عالم حکم یک قطعه یابد و امم متعدّده یک امّت شود و روی زمین یک وطن گردد و نوع انسان یک طائفه شود و ارتباط اقالیم و امتزاج و ایتلاف و التیام اقوام و طوائف بدرجه‌ئی رسد که نوع بشر حکم یک خاندان و یک دودمان یابد. نور محبّت آسمانی بدرخشد و ظلمات بغض و عداوت بقدر امکان زائل گردد. صلح عمومی در قطب امکان خیمه برافرازد و شجرۀ مبارکۀ حیات چنان نشو و نما نماید که بر شرق و غرب سایه افکند. اقویا و ضعفا و اغنیا و فقرا و طوائف متنازعه و ملل متعادیه که مانند گرگ و برّه و پلنگ و بزغاله و شیر و گوساله هستند در نهایت محبّت و ایتلاف و عدالت و انصاف با هم معامله نمایند و جهان از علوم و معارف و حقائق و اسرار کائنات و معرفت اللّه مملوّ خواهد گشت.

۵

۵ حال ملاحظه نمائید که در این عصر عظیم که قرن جمال مبارک است علوم و معارف چه ‌قدر ترقّی نموده است و اسرار کائنات چه‌ قدر کشف شده است و مشروعات عظیمه چه‌ قدر ظهور یافته است و روز بروز در ازدیاد است و عنقریب علوم و معارف مادّیّه و معرفت الهیّه چنان ترقّی نماید و معجزاتی بنماید که دیده‌ها حیران ماند و سرّ این آیۀ اشعیا ”زیرا که جهان از معرفت اللّه پر خواهد بود“ بتمامه ظاهر خواهد گشت.

۶

۶ و همچنین ملاحظه نما که در این مدّت قلیله که ظهور جمال مبارک شده است از جمیع ملل و اقوام و طوائف در ظلّ این امر داخل شده مسیحی و یهود و زردشتی و هنود و بوذی و ایرانی کلّ در نهایت الفت و محبّت با یکدیگر آمیزش نمایند کانّه این نفوس هزار سال است که خویش و پیوند با یکدیگرند بلکه مانند پدر و فرزند و مادر و دختر و خواهر و برادرند. این یک معنی از معانی الفت گرگ و برّه و پلنگ و بزغاله و شیر و گوساله است.

۷

۷ و از جمله وقایع جسیمه که در یوم ظهور آن نهال بیهمال وقوع خواهد یافت علم الهی بجمیع امّتها بلند خواهد شد یعنی جمیع ملل و قبائل در ظلّ آن علم الهی که نفس آن نهال ربّانیست درآیند و ملّت واحده گردند و ضدّیّت دینیّه و مذهبیّه و مباینت جنسیّه و نوعیّه و اختلافات وطنیّه از میان برخیزد. کلّ دین واحد و مذهب واحد و جنس واحد و قوم واحد شوند و در وطن واحد که کرۀ ارض است ساکن گردند صلح و آشتی عمومی در بین جمیع دول حاصل گردد. و آن نهال بیهمال جمیع اسرائیل را جمع خواهد کرد یعنی اسرائیل در دورۀ آن در ارض مقدّس جمع خواهند شد و امّت یهود که در شرق و غرب و جنوب و شمال متفرّقند مجتمع شوند.

۸

۸ حال ملاحظه نمائید که این وقایع در دورۀ مسیحی واقع نگشته زیرا امّت‌ها در زیر علم واحد که آن نهال الهی است درنیامدند و در این دورۀ ربّ الجنود کلّ ملل و امم در ظلّ این علم وارد خواهند گشت. و همچنین اسرائیل پراکندۀ در جمیع عالم در دورۀ مسیحی در ارض مقدّس مجتمع نشدند امّا در بدایت دورۀ جمال مبارک این وعد الهی که در جمیع کتب انبیا منصوص است بنای ظهور گذاشته ملاحظه مینمائید که از اطراف عالم طوائف یهود بارض مقدّس آیند و قرایا و اراضی تملّک نموده سکنا کنند و روز بروز در ازدیادند بقسمی که جمیع فلسطین مسکن آنان گردد.

۱۳

تفسیر باب دوازدهم از مکاشفات یوحنّا

۱

۱ از پیش گذشت که مراد از شهر مقدّس و اورشلیم الهی در کتب مقدّسه در اکثر مواضع شریعت اللّه است که گاهی بعروس تشبیه میفرماید و گهی باورشلیم تعبیر مینماید و گهی بآسمان جدید و زمین جدید تفسیر میفرماید چنانچه در باب بیست و یکم از مکاشفات یوحنّا میفرماید ”دیدم آسمانی جدید و زمینی جدید چونکه آسمان اوّل و زمین اوّل درگذشت و دریا دیگر نمی‌باشد و شهر مقدّس اورشلیم جدید را دیدم که از جانب خدا از آسمان نازل میشود حاضر شده چون عروسی که برای شوهر خود آراسته است و آوازی بلند از آسمان شنیدم میگفت اینک خیمۀ خدا با آدمیان است و با ایشان ساکن خواهد بود که ایشان قومهای او خواهند بود و خود خدا با ایشان خدای ایشان خواهد بود.“۴۹

۲

۲ ملاحظه نمائید که چگونه واضح و مشهود است که مقصد از آسمان و زمین اوّل ظواهر شریعت سابق است زیرا میفرماید آسمان و زمین اوّل درگذشت و دریا دیگر نمی‌باشد. یعنی ارض ارض محشر است و در ارض محشر دریا نبود یعنی تعالیم و شریعت اللّه در روی زمین جمیعاً منتشر گردد و کلّ بشر در امر حقّ داخل گردد و کرۀ ارض بتمامه مسکن انسان مؤمن شود پس دریا نماند زیرا دریا منشأ و مسکن انسان نیست آنچه که مسکن و مأوای انسان است ارض یابس است. یعنی در آن دور میدان آن شریعت جولانگاه انسانست و ارض مستقرّ است اقدام بر آن نلغزد.

۳

۳ و همچنین شریعت اللّه را بشهر مقدّس اورشلیم جدید تعبیر مینماید و این واضح است که شهر اورشلیم جدید که از آسمان نازل میشود شهر سنگ و آهک و خشت و خاک و چوب نیست شریعت اللّه است که از آسمان نازل میشود و تعبیر بجدید میفرماید زیرا اورشلیم که از سنگ و خاک است واضح است که از آسمان نزول ننماید و تجدید نشود و آنچه تجدید میشود شریعت است.

۴

۴ و همچنین شریعت اللّه را تشبیه بعروس آراسته فرموده که در نهایت تزیین جلوه نماید چنانچه از پیش گذشت در فصل بیست و یکم از رؤیای یوحنّا که ”شهر مقدّس اورشلیم جدید را دیدم که از جانب خدا از آسمان نازل میشود حاضر شده چون عروسی که برای شوهر خود آراسته است.“۵۰و در فصل دوازدهم از رؤیای یوحنّا مذکور است که میفرماید ”علامتی عظیم در آسمان ظاهر شد زنی که آفتاب را در بر دارد و ماه زیر پایهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است.“ این زن آن عروس است که شریعت اللّه است که بر حضرت محمّد نازل شد و آفتاب و ماه که در بر و زیر قدم دارد دو دولت است که در ظلّ آن شریعت است دولت فرس و دولت عثمانی زیرا علامت دولت فرس آفتاب است و علامت دولت عثمانی هلال است که ماه است. این آفتاب و ماه رمز از دو دولت است که در ظلّ شریعت اللّه است. و بعد میفرماید که بر سرش تاجی از دوازده ستاره است و این دوازده ستاره عبارت از دوازده ائمّه است که مروّج شریعت محمّدیّه بودند و مربّیان ملّت که مانند ستاره در افق هدایت میدرخشیدند.

۵

۵ بعد میفرماید ”و آبستن بوده از درد زه و عذاب زائیدن فریاد برمیآورد“۵۱یعنی این شریعت در مشکلات عظیمه افتد و زحمات و مشقّات عظیمه کشد تا ولدی کامل از این شریعت حاصل گردد یعنی ظهور بعد و موعود که ولدی کاملست در آغوش این شریعت که مانند مادر است پرورش یابد. و مقصود از این ولد حضرت اعلی و نقطۀ اولی است که فی الحقیقه زادۀ شریعت محمّدیّه بود. یعنی حقیقت مقدّسه‌ئی که طفل و نتیجۀ شریعت اللّه که مادر است و موعود آن شریعت است در ملکوت آن شریعت تحقّق یافت ولی از تسلّط اژدرها نزد خدا ربوده شد. بعد از هزار و دویست و شصت روز اژدرها محو شد آن زادۀ شریعت اللّه موعود ظاهر گشت.

۶

۶ ”و علامتی دیگر در آسمان پدید آمد که اینک اژدرهای بزرگ آتش‌گون که او را هفت ‌سر و ده ‌شاخ بود و بر سرهایش هفت افسر و دمش ثلث ستارگان آسمان را کشیده بر زمین ریخت.“۵۲آن اژدرها بنی امیّه است که مستولی بر شریعت محمّدیّه شدند و هفت سر و هفت افسر عبارت از هفت مملکت و سلطنت است که بنو امیّه بر آن استیلا یافتند مملکت روم که در برّیّة‌ الشّام بود مملکت فرس مملکت عرب مملکت مصر مملکت افریکا یعنی تونس و جزائر و مراکش مملکت اندلس که الآن اسپانیا است و مملکت ترک ما وراء النّهر. بنو امیّه بر این ممالک استیلا یافتند. و ده شاخ که عبارت از ده اسم از ملوک بنی امیّه است که بدون تکرار ده پادشاهند یعنی ده اسمند که ریاست و سلطنت کردند اوّل ابی سفیان است و آخر مروان زیرا اسماء بعضیشان تکرّر یافت من جمله دو معاویه و سه یزیدند و دو ولید و دو مروان اینها مکرّر شده‌اند و چون من دون تکرار اسما حساب شود ده میشود. و این بنو امیّه که بدایتشان ابو سفیان است که وقتی امیر مکّه بوده و سرسلسلۀ امویانست و آخرشان مروان ثلث نفوس مقدّسۀ مبارکه را از سلالۀ طاهره که ستارگان آسمان بودند محو کردند.

۷

۷ ”و اژدرها پیش آن زن که میزائید بایستاد تا چون بزاید فرزند او را ببلعد.“۵۳این زن شریعت اللّه است چنانچه از پیش گذشت و ایستادن در نزد آن یعنی آن اژدرها مراقب بود تا آن زن بزاید فرزند او را ببلعد و این فرزند آن مظهر موعود بود که زادۀ شریعت محمّدیّه است. و بنو امیّه همیشه منتظر آن بودند که آن شخص موعود که از سلالۀ حضرت محمّد خواهد آمد و موعود است او را بدست آرند و محو و نابود کنند زیرا نهایت خوف از ظهور مظهر موعود داشتند و هر جا نفسی را از سلالۀ حضرت محمّد یافتند که در انظار محترم بود او را هلاک نمودند.

۸

۸ ”پس پسر نری زائید که همۀ امّتهای زمین را بعصای آهنین حکمرانی خواهد کرد.“۵۴این پسر بزرگوار مظهر موعود است که از شریعت اللّه تولّد یافت و در آغوش تعالیم الهیّه پرورش شد و عصای آهنین کنایه از قوّت و قدرت است نه شمشیر یعنی بقوّت و قدرت الهیّه جمیع امّتهای زمین را شبانی خواهد فرمود. مقصود از این فرزند حضرت اعلی است.

۹

۹ ”و فرزندش بنزد خدا و تخت او ربوده شد.“۵۵این اخبار از حقیقت حضرت اعلی است که صعود بحیّز ملکوت عرش الهی مرکز سلطنت الهیّه فرمودند. ملاحظه نمائید که چه‌ قدر مطابق واقع است.

۱۰

۱۰ ”و زن به بیابان فرار کرد“۵۶یعنی شریعت اللّه بصحرا فرار کرد یعنی بصحرای واسع حجاز و جزیرة العرب انتقال نمود.

۱۱

۱۱ ”و در آنجا مکانی برای وی از خدا مهیّا شده است“۵۷یعنی جزیرة العرب مأوی و مسکن و مرکز شریعت اللّه شد.

۱۲

۱۲ ”تا او را مدّت هزار و دویست و شصت روز بپرورند.“۵۸و این هزار و دویست و شصت روز هر روزی باصطلاح کتاب مقدّس عبارت از یک سال است چنانکه از پیش گذشت و شریعت اللّه هزار و دویست و شصت سال در بادیۀ عرب صحرای عظیم پرورش یافت و مظهر موعود ظاهر گشت. دیگر حکمی بعد از هزار و دویست و شصت سال از برای آن شریعت نماند زیرا ثمرۀ آن شجر ظاهر گردید و نتیجه حاصل شد.

۱۳

۱۳ ملاحظه فرمائید که چه‌ قدر نبوّت‌ها مطابق یکدیگر است. در مکاشفات ظهور موعود را چهل و دو ماه تعیین نماید و دانیال نبیّ سه روز و نیم تصریح کند این نیز چهل و دو ماه میشود و چهل و دو ماه هزار و دویست و شصت روز میگردد لهذا در مکاشفات یوحنّا در جای دیگر صراحة هزار و دویست و شصت روز بیان کند و در کتاب مقدّس منصوص است که هر روزی عبارت از یک سال است. از این صریحتر ممکن نیست که جمیع اخبار توافق با یکدیگر نماید و حضرت باب در سنۀ هزار و دویست و شصت از هجرت حضرت محمّد که تاریخ عموم اسلام است ظاهر شد و در کتاب مقدّس اخباری از این صریحتر در حقّ هیچ ظهوری نیست. اگر انصاف باشد توافق این اوقات مذکوره از لسان بزرگواران اعظم برهان است و بهیچوجه تأویل برنمیدارد. خوشا بحال نفوس منصفه که تحرّی حقیقت نمایند.

۱۴

۱۴ امّا اگر انصاف نباشد محاججه کنند و مجادله نمایند و انکار امر واضح کنند مانند فریسیان در ظهور حضرت مسیح که در نهایت لجاجت انکار تفاسیر و بیان حضرت مسیح و حواریّین مینمودند و بجهلۀ عوام امر را مشتبه میکردند که این اخبار در حقّ این یسوع نیست بلکه در حقّ موعود است که من بعد بشروط مذکورۀ در تورات خواهد آمد و از جملۀ شروط سلطنت و جلوس بر سریر داود و ترویج شریعت تورات و ظهور عدالت کبری و اجتماع گرگ و میش بر چشمۀ واحد است لهذا ناس را محتجب از مسیح نمودند.

۱۴

براهین روحانیّه

۱

۱ در این عالم جسمانی زمان را ادوار است و مکان را اطوار فصول را گردش است و نفوس را ترقّی و تدنّی و پرورش. گاهی فصل ربیع است و گهی موسم خریف دمی اوان تابستانست و اوقاتی فصل زمستان.

۲

۲ موسم بهار ابر گهربار دارد و نفحۀ مشکبار نسیم جانبخش دارد و هوائی در نهایت اعتدال. باران ببارد خورشید بتابد اریاح لواقح بوزد عالم تجدید شود و نفحۀ حیات در نبات و حیوان و انسان پدید آید. کائنات ارضیّه از برزخی ببرزخ دیگر انتقال نماید. جمیع اشیا خلعت تازه پوشد و خاک سیاه پرگیاه گردد و کوه و صحرا حلّۀ خضرا یابد. درختان برگ و شکوفه نماید و گلستان گل و ریاحین برویاند. جهان جهان دیگر گردد و کیهان حیات جانپرور یابد. عالم ارضی جسم بی‌جان بود روح تازه یابد و لطافت و صباحت و ملاحت بی‌اندازه حاصل نماید. پس بهار سبب حیات جدید شود و روح بدیع دهد.

۳

۳ بعد موسم تابستان آید و حرارت افزاید و نشو و نما نهایت قوّت بنماید. قوّۀ حیات در عالم نبات بدرجۀ کمال رسد و نتیجۀ فواکه و اثمار حاصل شود و زمان حصاد شود دانه خرمن گردد و قوت بهر دی و بهمن مهیّا شود.

۴

۴ بعد فصل خزان بی‌امان آید و نسیم ناگوار بوزد باد عقیم مرور کند و فصل سقیم حصول یابد جمیع اشیا پژمرده شود و هوای لطیف افسرده گردد نسیم بهار بباد خریف مبدّل شود اشجار سبز و خرّم افسرده و عریان گردد و گل و ریاحین حالت غمگین یابد گلشن نازنین گلخن ظلمانی شود.

۵

۵ بعد فصل زمستان آید و سرما و طوفان گردد. برف است و بوران تگرگ است و باران رعد است و برق جمودت است و خمودت. جمیع کائنات نباتیّه بحالت موت افتد و موجودات حیوانیّه پژمرده و افسرده گردد.

۶

۶ چون باین درجه رسد باز نوبهار جانپرور آید و دور جدید شود و موسم ربیع با کمال حشمت و عظمت با جنود طراوت و لطافت در کوه و دشت خیمه برافرازد. دوباره هیکل موجودات تجدید شود و خلقت کائنات تازه گردد. اجسام نشو و نما یابد دشت و صحرا سبز و خرّم گردد درختها شکوفه نماید و آن بهار پارسالی باز در نهایت عظمت و جلال رجوع کند و وجود کائنات بر این دور و تسلسل باید و شاید و پاید. این دور و گردش عالم جسمانیست.

۷

۷ بهمین قسم ادوار روحانی انبیا یعنی یوم ظهور مظاهر مقدّسه بهار روحانیست تجلّیات رحمانیست فیض آسمانیست نسیم حیاتست اشراق شمس حقیقت است. ارواح زنده شود قلوب تر و تازه گردد نفوس طیّبه شود وجود بحرکت آید حقائق انسانیّه بشارت یابد و در مراتب و کمالات نشو و نما جوید ترقّیات کلّیّه حاصل شود حشر و نشور گردد زیرا ایّام قیام است و زمان جوش و خروش دم فرح و سرور است و وقت انجذاب موفور.

۸

۸ بعد آن بهار جانپرور منتهی بتابستان پرثمر شود. اعلاء کلمة اللّه گردد و ترویج شریعت اللّه جمیع اشیا بدرجۀ کمال رسد مائدۀ آسمانی منبسط گردد نفحات قدس شرق و غرب معطّر نماید تعالیم الهی جهانگیر شود نفوس تربیت شود نتائج مشکوره حاصل گردد و ترقّیات کلّیّه در عالم انسانی جلوه نماید و فیوضات رحمانی احاطه کند و شمس حقیقت از افق ملکوت بنهایت قوّت و حرارت اشراق نماید.

۹

۹ و چون بدائرۀ نصف النّهار رسد رو بغروب و زوال نهد و آن بهار روحانی را از پی زمان خزان آید. نشو و نما بایستد نسیم مبدّل بریح عقیم گردد و موسم سقیم طراوت و لطافت باغ و صحرا و گلزار را زائل کند. یعنی انجذابات وجدانیّه نماند اخلاق رحمانیّه مبدّل گردد نورانیّت قلوب مکدّر شود و روحانیّت نفوس متغیّر گردد فضائل مبدّل برذائل شود و تقدیس و تنزیه نماند. از شریعت اللّه اسمی ماند و از تعالیم الهیّه رسمی پاید اساس دین اللّه محو و نابود شود عادات و رسومی موجود گردد. تفریق حاصل شود و استقامت بتزلزل تبدیل شود جانها مرده گردد و قلوب پژمرده شود و نفوس افسرده گردد.

۱۰

۱۰ ایّام زمستان آید یعنی برودت جهل و نادانی احاطه کند و ظلمت ضلالت نفسانی مستولی شود. پس از آن خمودتست و نافرمانی سفاهت است و کاهلی سفالت است و شئون حیوانی برودتست و خمودت جمادی مثل فصل زمستان که کرۀ ارض از تأثیر حرارت شمس محروم ماند و مخمود و مغموم شود. وقتی که عالم عقول و افکار باین درجه رسید موت ابدیست و فنای سرمدی.

۱۱

۱۱ و چون موسم زمستان حکمش جاری گشت دوباره بهار روحانی آید و دور جدید جلوه نماید. نسیم روحانی وزد صبح نورانی دمد ابر رحمانی ببارد پرتو شمس حقیقت بتابد عالم امکان حیات جدید یابد و خلعت بدیع پوشد. جمیع آثار و مواهب ربیع گذشته در این بهار جدید دوباره و شاید اعظم از آن جلوه نماید.

۱۲

۱۲ ادوار روحانیّۀ شمس حقیقت مانند ادوار عالم شمسی دائماً در دور و تجدید است. مَثَل شمس حقیقت مثل آفتابست. شمس خارج را مشارق و مطالع متعدّده است روزی از برج سرطان طلوع نماید و وقتی از برج میزان زمانی از برج دلو اشراق کند و گهی از برج حمل پرتو افشاند امّا شمس شمس واحد است و حقیقت واحده. ارباب دانش عاشق شمسند نه مفتون مطالع و مشارق و اهل بصیرت طالب حقیقتند نه مظاهر و مصادر لهذا آفتاب از هر برج و مشرقی طلوع نماید ساجد گردند و حقیقت از هر نفس مقدّسی ظاهر شود طالب شوند. این نفوس همیشه بحقیقت پی برند و از آفتاب جهان الهی محتجب نگردند. مثلاً عاشق آفتاب و طالب انوار دائماً توجّه بشمس دارد خواه در برج حمل بدرخشد خواه در برج سرطان فیض بخشد خواه در برج جوزا بتابد.

۱۳

۱۳ امّا جاهلان نادان عاشق بروجند و واله و حیران مشارق نه آفتاب. وقتی که در برج سرطان بود توجّه داشتند بعد آن آفتاب ببرج میزان انتقال کرد چون عاشق برج بودند متوجّه و متمسّک ببرج شدند و محتجب از آفتاب چه که آفتاب انتقال کرد. مثلاً یک وقتی شمس حقیقت از برج ابراهیمی پرتوی انداخت بعد در برج موسوی شفقی زد و افقی روشن نمود بعد از برج مسیحی در نهایت قوّت و حرارت و اشراق طلوع کرد. آنان که طالب حقیقت بودند آن حقیقت را در هر جا دیدند ساجد شدند امّا اینهائی که متمسّک بابراهیم بودند وقتی که تجلّی بر طور نمود و حقیقت موسی را روشن کرد محتجب شدند و آنهائی که متمسّک بموسی بودند وقتی که شمس حقیقت از نقطۀ مسیحی در نهایت نورانیّت جلوۀ ربّانی کرد محتجب شدند و قس علی ذلک.

۱۴

۱۴ پس باید انسان طالب حقیقت باشد آن حقیقت را در هر ذات مقدّسی یابد واله و حیران گردد و منجذب فیض یزدان شود. مانند پروانه عاشق نور باشد در هر زجاجی برافروزد و بمثابۀ بلبل مفتون گل باشد در هر گلشنی بروید.

۱۵

۱۵ و اگر آفتاب از مغرب طالع شود آفتابست از هر نقطه طلوع نماید آفتابست. نباید در نقطه‌ئی آفتاب را من حیث الظّهور محصور نمود و نقاط دیگر را محروم شمرد. نباید محتجب بمشرق شد و غرب را محلّ افول و غروب شمرد. و همچنین باید تحرّی فیوضات الهیّه و تجسّس اشراقات رحمانیّه کرد و در هر حقیقتی واضح و آشکار یافت باید واله و حیران شد. ملاحظه کنید که یهود اگر متمسّک بافق موسوی نبودند بلکه ناظر بشمس حقیقت بودند البتّه آن شمس را در مطلع حقیقی مسیحی در نهایت جلوۀ رحمانی مشاهده مینمودند ولی هزار افسوس که بلفظ موسی متمسّک شدند و از آن فیض الهی و جلوۀ ربّانی محروم ماندند.

۱۵

بیان غنای حقیقی وجود

۱

۱ شرافت و علوّیّت هر کائنی از موجودات بامری مشروط و بکیفیّتی مربوط.

۲

۲ مزیّت و زینت و کمال زمین در این است که از فیض ابر بهاری سبز و خرّم گردد. نبات انبات شود گل و ریاحین بروید درختان بارور پر از ثمر گردد و میوۀ تازه و تر بخشد گلشن تشکیل گردد چمن تزیین یابد کشتزار و کوهسار حلّۀ خضرا پوشد باغ و راغ و مدن و قرایا زینت یابد. این سعادت عالم جماد است.

۳

۳ امّا نهایت علوّیّت و کمال عالم نبات در اینست که درختی در کنار جویباری از آب شیرین قد بفرازد نسیم خوشی بر او وزد و حرارت آفتاب بتابد و باغبان بتربیت او پردازد و روز بروز نشو و نما نماید و ثمر بخشد. و سعادت حقیقی آن در اینست که بعالم حیوان و عالم انسان ترقّی نماید و بدل ما یتحلّل در جسم حیوان و انسان گردد.

۴

۴ و علوّیّت عالم حیوان در اینست که اعضا و جوارح و قوای آن مکمّل و ما یحتاج حاضر و مهیّا گردد و این نهایت عزّت و شرف و علوّیّت آنهاست. مثلاً نهایت سعادت حیوان در اینست چمنی سبز و خرّم و آب جاری در نهایت حلاوت و جنگلی در غایت طراوت. اگر چنین چیزی مهیّا شود دیگر ما فوق آن سعادتی بجهت حیوان متصوّر نه. مثلاً مرغی در جنگل سبز و خرّمی در محلّ پرلطافت بلندی بر درخت تنومندی بر فراز شاخ بلندی آشیانه سازد و آنچه خواهد از دانه و آب حاضر و مهیّا باشد این از برای پرّنده سعادت کلّیّه است.

۵

۵ ولی سعادت حقیقی اینست که از عالم حیوان بعالم انسان انتقال نماید مثل حیوانات ذرّیّه که بواسطۀ هوا و آب در جوف انسان حلول نماید و تحلیل گردد و بدل ما یتحلّل در جسم انسان گردد. این نهایت عزّت و سعادت اوست دیگر ما فوق آن عزّتی برای او تصوّر نشود.

۶

۶ پس واضح و معلوم شد که این نعمت و راحت و ثروت جسمانیّه سعادت تامّۀ جماد و نبات و حیوانست و هیچ ثروت و غنائی و راحت و آسایشی در عالم جسمانی مثل غنای این طیور نیست بجهت اینکه این صحرا و کهسار فضای آشیانۀ او و جمیع دانه‌ها و خرمنها ثروت و قوت او و جمیع اراضی و قری و چمن و مرعی و جنگل و صحرا ملک او. حال این مرغ غنی‌تر است یا اغنیاء انسان زیرا آنچه دانه چیند و ببخشد ثروتش تناقص حاصل ننماید.

۷

۷ پس معلوم شد که عزّت و علوّیّت انسان مجرّد بلذائذ جسمانیّه و نعم دنیویّه نه بلکه این سعادت جسمانیّه فرع است و امّا اصل علوّیّت انسانیّه خصائل و فضائلیست که زینت حقیقت انسانست و آن سنوحات رحمانیّه و فیوضات سمائیّه و احساسات وجدانیّه و محبّت الهیّه و معرفت ربّانیّه و معارف عمومیّه و ادراکات عقلیّه و اکتشافات فنّیّه است. عدل و انصاف است صدق و الطافست شهامت ذاتیّه است مروّت فطریّه است صیانت حقوقست محافظۀ عهد و میثاقست راستی در جمیع امور است و حقیقت‌پرستی در جمیع شئون جانفشانی بجهت خیر عموم است و مهربانی و رأفت با جمیع طوائف انسانی و اتّباع تعالیم الهی است و خدمت ملکوت رحمانی هدایت خلق و تربیت ملل و اممست. این است سعادت عالم انسانی اینست علوّیّت بشر در عالم امکانی این است حیات ابدی و عزّت آسمانی.

۸

۸ و این مواهب در حقیقت انسان جز بقوّۀ ملکوتی الهی و تعالیم آسمانی جلوه ننماید زیرا قوّتی خواهد ما وراء الطّبیعه و در عالم طبیعت نمونه‌ئی از این کمالات ممکن ولی بی‌ثبات و بی‌بقا مثل شعاع آفتاب بر دیوار.

۹

۹ خداوند مهربان چنین تاج وهّاجی بر سر انسان نهاده پس باید بکوشیم تا گوهر آبدارش بر جهان بدرخشد انتهی.