۱ بدانکه کلّیّۀ ارواح پنج قسم است اوّل روح نباتی۹۶و آن قوّهئیست که از ترکیب عناصر و امتزاج مواد بتقدیر خداوند متعال و تدبیر و تأثیر و ارتباط با سائر کائنات حاصل شود مثل الکتریک که از ترکیب بعضی اجزا حاصل و پیدا میشود و چون این اجزا و عناصر از هم تفریق شود آن قوّۀ نامیه نیز محو گردد مثل اجزای الکتریک که بمحض تفریق اجزا قوّۀ الکتریک نیز مفقود و متلاشی شود. این روح نباتی است.
۲ بعد از آن روح حیوانی است. آن نیز چنین است از امتزاج عناصر است که ترکیب میشود ولی این ترکیب مکمّلتر است و بتقدیر ربّ قدیر امتزاج تامّ پیدا کند و روح حیوانی که عبارت از قوّۀ حسّاسه است پیدا شود و احساس حقائق محسوسه از مبصر و منظور و مسموع و مطعوم و مشموم و ملموس نماید. آن نیز بعد از تفریق و تحلیل این اجزای مرکّبه بالطّبع محو میشود مانند این چراغ که مشاهده مینمائید که چون این روغن و فتیل و آتش با هم جمع شود روشنائی حاصل گردد ولکن چون روغن تمام گردد و فتیل بسوزد و این اجزا تفریق شود آن نور نیز محو و مفقود گردد.
۳ امّا روح انسانی این مثلش مثل بلّور و فیض آفتاب است یعنی جسم انسان که مرکّب از عناصر است در اکمل صورت ترکیب و امتزاج است و غایت اتقان و اشرف ترکیب و اکمل موجودات است و بروح حیوانی نشو و نما نماید. این جسم مکمّل بمنزلۀ آئینه است و روح انسانی مانند آفتاب. اگر چنانچه بلّور بشکند فیض آفتاب باقی است و اگر آئینه محو و نابود شود بر فیض آفتاب ضرری نرسد آن باقی است.
۴ این روح قوّۀ کاشفه است که محیط بر جمیع اشیاست و جمیع این آثار بدایع و صنایع و اکتشافات و مشروعات عظیمه و وقوعات مهمّۀ تاریخیّه که میبینی کلّ را او کشف کرده و از حیّز غیب و کمون بقوّۀ معنویّه بعرصۀ ظهور آورده. مثلاً در زمین است کشفیّاتی در آسمان میکند و از حقائق معلومه یعنی چیزهائی که معلوم است و مشهود چیزهای مجهول را کشف کند. مثلاً در این نصف کره است ولی بقوّۀ عاقله مانند کولمبس نصف دیگر کره را که کرۀ امریکا است و مجهول و مستور است کشف کند. جسم ثقیل است امّا در هوا بوسائط مکشوفۀ خویش پرواز کند بطئ الحرکه است امّا بوسائطی که ایجاد نماید در نهایت سرعت شرق و غربرا طیّ نماید. مختصر این قوّۀ محیطه است بر جمیع اشیا.
۵ امّا این روح انسانی دو جنبه دارد یا رحمانی یا شیطانی یعنی استعداد نهایت کمال دارد و همچنین استعداد نهایت نقص را. اگر اکتساب فضائل کند اشرف ممکناتست و اگر اکتساب قبائح کند ارذل موجودات گردد.
۶ امّا روح در مرتبۀ چهارم روح آسمانیست. آن روح ایمانی و فیض رحمانی است. آن از نفثات روح القدس است که بقوّۀ الهیّه سبب حیات ابدیّه شود. آن قوّهئیست که انسان ارضی را سماوی کند و انسان ناقص را کامل نماید کثیف را پاک کند ساکت را ناطق نماید اسیر شهوات نفسانیّه را مقدّس و منزّه کند جاهل را عالم نماید.
۷ پنجم روح القدس است. این روح القدس واسطۀ بین حقّ و خلق است. مثل آئینه است مقابل آفتاب چگونه آئینۀ مقدّس اقتباس انوار از آفتاب کند و بدیگران فیض رساند بهمچنین روح القدس واسطۀ انوار تقدیس است که از شمس حقیقت بحقائق مقدّسه رساند و او متّصف بجمیع کمالات الهیّه است. در هر وقت ظهور کند عالم تجدید گردد و دورۀ جدید تأسیس شود هیکل عالم انسانی را خلعت جدید پوشاند. مثلش مثل بهار است هر وقت بیاید عالم را از حالی بحالی دیگر نقل کند. بقدوم موسم بهار خاک سیاه و دشت و صحرا سبز و خرّم گردد و انواع گل و ریاحین روید اشجار حیات جدید یابد و اثمار بدیع پیدا گردد دور جدید تأسیس شود.
۸ و ظهور روح القدس مثالش اینست هر وقت ظاهر شود عالم انسانی را تجدید کند و بحقائق انسانیّه روح جدید بخشد عالم وجود را خلعت محمود پوشاند ظلمات جهل را زائل نماید و انوار کمالات ساطع نماید. مسیح باین قوّت این دور را تجدید نمود و بهار الهی در نهایت طراوت و لطافت در جهان انسانی خیمه برافراخت و نسیم جانپرور مشامّ نورانیان را معطّر نمود.
۹ و همچنین ظهور جمال مبارک مانند فصل ربیع بود و موسم جدید که با نفحات قدس و جنود حیات ابدیّه و قوّۀ ملکوتیّه ظهور نمود و سریر سلطنت الهیّه را در قطب عالم نهاد و بروح القدس نفوس را زنده فرمود و دور جدید تأسیس نمود.
۱ سؤال. حقیقت الوهیّت و تعلّقش بمطالع ربّانیّه و مشارق رحمانیّه چگونه است.
۲ جواب. بدان که حقیقت الوهیّت و کنه ذات احدیّت تنزیه صرف و تقدیس بحت یعنی از هر ستایش منزّه و مبرّاست. جمیع اوصاف اعلی درجۀ وجود در آن مقام اوهامست. غیبٌ منیع لا یدرک و ذات بحت لا یوصف زیرا ذات الهی محیط است و جمیع کائنات محاط و البتّه محیط اعظم از محاط لهذا محاط پی بمحیط نبرد و ادراک حقیقت آن ننماید. عقول هر چه ترقّی کند و بمنتها درجۀ ادراک رسد نهایت ادراک مشاهدۀ آثار و صفات او در عالم خلق است نه در عالم حقّ زیرا ذات و صفات حضرت احدیّت در علوّ تقدیس است و عقول و ادراکات را راهی بآن مقام نه. ”السّبیل مسدود و الطّلب مردود.“۹۷
۳ و این واضح است که مدرکات انسانیّه فرع وجود انسانست و انسان آیت رحمانست چگونه فرع آیت احاطه بموجد آیت کند یعنی ادراکات که فرع وجود انسانست بحضرت یزدان پی برد. لهذا آن حقیقت الوهیّت مخفی از جمیع ادراکات و مستور از عقول جمیع بشر است و صعود بآن مقام ممتنع و محال.
۴ ملاحظه مینمائیم که هر ما دونی عاجز از ادراک حقیقت ما فوق است. مثلاً حجر و مدر و شجر آنچه صعود نمایند ادراک حقیقت انسان نتوانند و تصوّر قوّۀ باصره و قوّۀ سامعه و سائر حواس نکنند و حال آنکه کلّ مخلوقند. پس انسان مخلوق چگونه پی بحقیقت ذات پاک خالق برد. در آن مقام نه ادراک را راهی و نه بیان را اتّساعی و نه اشاره را مجال و جوازی. ذرّۀ خاک را با جهان پاک چه کار و عقل محدود را با عالم نامحدود چه انتساب. عجزت العقول عن ادراکه و حارت النّفوس فی بیانه ”لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر.“۹۸
۵ لهذا در این مقام هر ذکر و بیانی قاصر و هر تعریف و توصیفی غیر لایق و هر تصوّری ساقط و هر تعمّقی باطل ولی آن جوهر الجواهر و حقیقة الحقائق و سرّ الاسرار را تجلّیات و اشراقات و ظهور و جلوهئی در عالم وجود است و مطالع آن اشراق و مجالی آن تجلّی و مظاهر آن ظهور مطالع مقدّسه و حقائق کلّیّه و کینونات رحمانیّهاند که آنان مرایای حقیقی ذات مقدّس الهیّهاند و جمیع کمالات و فیوضات و تجلّیات از حقّ در حقیقت مظاهر قدسیّه ظاهر و باهر است مانند آفتاب که در مرآت صافیۀ لطیفه بجمیع کمالات و فیوضات ساطع گردد. و اگر گفته شود مرایا مظاهر آفتابند و مطالع نیّر اشراق مقصود این نیست که آفتاب از علوّ تقدیس تنزّل نموده و در این آئینه مجسّم گشته و یا آنکه آن حقیقت نامحدود در این مکان مشهود محدود گردیده استغفر اللّه عن ذلک این اعتقاد طائفۀ مجسّمه است ولی جمیع اوصاف و محامد و نعوت راجع باین مظاهر مقدّسه است یعنی هر چه اوصاف و نعوت و اسما و صفات ذکر نمائیم کلّ راجع باین مظاهر الهیّه است. امّا بحقیقت ذات الوهیّت کسی پی نبرده تا اشارهئی نماید یا بیانی کند و یا محامد و نعوتی ذکر نماید. پس حقیقت انسانیّه آنچه داند و یابد و ادراک کند از اسما و صفات و کمالات راجع باین مظاهر مقدّسه است و راهی بجائی دیگر ندارد. السّبیل مقطوع و الطّلب مردود.
۶ امّا ما از برای حقیقت الوهیّت اسما و صفاتی بیان کنیم و ببصر و سمع و قدرت و حیات و علم ستایش نمائیم. اثبات این اسما و صفات نه بجهت اثبات کمالات حقّ است بلکه بجهت نفی نقایص است.
۷ چون در عالم امکان نظر کنیم مشاهده نمائیم که جهل نقص است و علم کمال لهذا گوئیم که ذات مقدّس الهیّه علیم است و عجز نقص است و قدرت کمال گوئیم ذات مقدّس الهیّه قادر است. نه اینست که علم و بصر و سمع و قدرت و حیات او را کما هی ادراک توانیم زیرا آن فوق ادراک ماست چه که اسما و صفات ذاتیّۀ الهیّه عین ذاتست و ذات منزّه از ادراکات و اگر عین ذات نبود تعدّد قدما لازم آید و ما به الامتیاز بین ذات و صفات نیز متحقّق و قدیم لازم آید لهذا تسلسل قدما نامتناهی گردد و این واضح البطلانست.
۹ این واضح است که اگر بخواهیم حقیقت الوهیّت را تصوّر نمائیم آن تصوّر محاط است و ما محیط و البتّه محیط اعظم از محاط. از این واضح و ثابت شد که اگر یک حقیقت الوهیّتی تصوّر نمائیم دون مظاهر مقدّسه آن اوهام محض است زیرا راهی بحقیقت الوهیّت که منقطع وجدانیست نه و آنچه بتصوّر ما آید اوهامست.
۱۰ لهذا ملاحظه نما که طوائف عالم طائف حول اوهام و عبدۀ اصنام افکار و تصوّر و ابداً ملتفت نیستند و اوهام خویش را حقیقت مقدّسۀ از ادراکات و منزّه از اشارات شمرند و خویش را اهل توحید و ملل سائره را عبدۀ اوثان شمرند و حال آنکه اصنام را باز وجود جمادی محقّق امّا اصنام افکار و تصوّر انسان اوهام محض حتّی وجود جمادی ندارد ”فاعتبروا یا اولی الابصار.“۱۰۰
۱۱ و بدانکه صفات کمالیّه و جلوۀ فیوضات الهیّه و انوار وحی در جمیع مظاهر مقدّسه ظاهر و باهر ولی کلمة اللّه الکبری حضرت مسیح و اسم اعظم جمال مبارک را ظهور و بروزی ما فوق تصوّر زیرا دارندۀ جمیع کمالات مظاهر اوّلیّه بودند و ما فوق آن بکمالاتی متحقّق که مظاهر سائره حکم تبعیّت داشتند. مثلاً جمیع انبیای بنی اسرائیل مظاهر وحی بودند و حضرت مسیح نیز مهبط وحی لکن وحی کلمة اللّه کجا و الهام اشعیا و ارمیا و ایلیا کجا.
۱۲ ملاحظه نما که انوار عبارت از تموّجات مادّۀ اثیریّه است که عصب بصر از آن تموّجات متأثّر گردد و مشاهده حاصل شود. حال سراجرا تموّجات مادّۀ اثیریّه موجود و آفتاب را نیز تموّجات مادّۀ اثیریّه مثبوت امّا نور آفتاب کجا و نور ستاره و سراج کجا.
۱۳ روح انسانیرا در رتبۀ جنینی جلوه و ظهوری و همچنین در رتبۀ طفولیّت و رتبۀ بلوغ و رتبۀ کمال اشراق و بروزی. روح روح واحد است امّا در رتبۀ جنینی فاقد مناقب سمع و بصر ولی در رتبۀ بلوغ و کمال در نهایت ظهور و جلوه و اشراق. و همچنین حبّه در بدایت انبات ورقه است و جلوهگاه روح نبات و در رتبۀ ثمره نیز مظهر آن روح یعنی قوّۀ نامیه در منتهای کمال ظاهر ولی مقام ورقه کجا و مقام ثمره کجا زیرا از ثمره صد هزار ورقه ظاهر گردد ولو اینکه کلّ بروح واحد نباتی نشو و نما کنند. دقّت نما که فضائل و کمالات حضرت مسیح و اشراقات و تجلّیات جمال مبارک کجا و فضائل انبیای بنی اسرائیل مثل حزقیل و اشمویل کجا. کلّ مظاهر وحی بودند ولی فرق بیمنتها در میان والسّلام.
۱ بدان که مظاهر مقدّسه را هرچند مقامات و کمالات غیر متناهیه است ولی کلّیّۀ مراتب ایشان سه رتبه است. رتبۀ اولی جسمانی است رتبۀ ثانیه انسانی است که نفس ناطقه است و رتبۀ ثالثه ظهور الهی و جلوۀ ربّانیست.
۲ امّا مقام جسمانی محدث است چه که مرکّب از عناصر است و لا بدّ بر اینست که هر ترکیب را تحلیلی هست ممکن نیست ترکیب تفریق نشود.
۳ و مقام ثانی مقام نفس ناطقه است که حقیقت انسانیست این نیز محدث است و مظاهر مقدّسه در آن با جمیع نوع انسان مشترکند.
۴ و مقام ثالث ظهور الهی و جلوۀ ربّانیست که کلمة اللّه است و فیض ابدیست و روح القدس است. آن نه اوّل دارد و نه آخر چه که اوّلیّت و آخریّت بالنّسبه بعالم امکانست نه بالنّسبه بعالم حقّ امّا عند الحقّ اوّل عین آخر است و آخر عین اوّل. مثل اینکه اعتبار ایّام و اسبوع و شهور و سنه و دیروز و امروز بالنّسبه بکرۀ ارض است امّا در آفتاب چنین خبری نیست نه دیروزی نه امروزی نه فردائی نه ماهی نه سالی همه مساویست. بهمچنین کلمة اللّه از جمیع این شئون منزّه و از حدود و قیود و قوانینی که در عالم امکانست مقدّس است.
۵ بدانکه نفوس بشریّه در این کرۀ ارضیّه هرچند اعصار و دهور متوالیه است ولی حادث است و چون آیت الهی است لهذا بعد از وجود باقی. روح انسانیرا بدایت است ولی نهایت نه الی الابد باقیست. و همچنین انواع موجودۀ در ارض حادث است زیرا مسلّم است که یکوقتی در جمیع روی زمین این انواع نبوده بلکه این کرۀ ارض موجود نبوده امّا عالم وجود بوده چه که عالم وجود منحصر بکرۀ ارض نیست.
۶ مقصد اینجاست که نفوس انسانی هرچند حادث است ولی حال باقی و ابدی و مستمرّ است زیرا عالم اشیا عالم نقایص است بالنّسبه بانسان و عالم انسان عالم کمال است بالنّسبه باشیا نقایص وقتی که بدرجۀ کمال رسد بقا پیدا کند. این مثل است میگویم تو پی بمقصد بر.
۷ امّا حقیقت نبوّت که کلمة اللّه و مظهریّت کامله است بدایتی نداشته و نهایتی ندارد ولی اشراقش متفاوت مانند آفتاب است. مثلاً طلوعش در برج مسیح در نهایت اشراق و سطوع بود و این باقیست و سرمدی. ببین چه قدر ملوک جهانگیر آمدند و چه قدر وزیر و امیر اولی التّدبیر آمدند جمیع محو شدند لکن نسائم مسیح همین طور میوزد. انوارش هنوز ساطع است آهنگش هنوز بلند است و علمش هنوز مرتفع است جیشش در جنگ است و هاتفش خوشآهنگ ابرش گهرریز است و برقش شعاعانگیز تجلّیش واضح و لائح است و جلوهاش ساطع و لامع و بهمین طور نفوسی که در ظلّ او هستند و مستضئ از انوار او.
۸ پس معلوم شد که مظاهر ظهور سه مقام دارند یکی مقام بشریّه است و مقام نفس ناطقه و مقام ظهور ربّانی و جلوۀ رحمانی. مقام جسدی البتّه متلاشی شود امّا مقام نفس ناطقه هرچند اوّل دارد امّا آخر ندارد بلکه مؤیّد بحیات ابدیّه است امّا حقیقت مقدّسه که مسیح میفرماید الاب فی الابن۱۰۱نه بدایت دارد نه نهایت. بدایت عبارت از مقام اظهار است که میفرماید و در مقام تشبیه سکوت را تعبیر بخواب میفرماید مثل اینکه شخصی خواب بود و چون زبان گشود مثل آنست که بیدار گشت۱۰۲و آن شخص که در خواب است چون بیدار شود باز همان شخص است تفاوتی در مقام و علوّ و سموّ و حقیقت و فطرت او حاصل نگشته مقام سکوت تشبیه بخواب شده و مقام ظهور تعبیر به بیداری گشته. انسان چون خواب باشد یا بیدار همان انسانست آن خواب یک حالتی از حالات است و این بیداری حالتی از حالات. زمان سکوت را تعبیر بخواب میفرماید و ظهور و هدایت را تعبیر به بیداری.
۱ گفتیم که در مظاهر ظهور سه مقام هست اوّل حقیقت جسمانیّه که تعلّق باین جسد دارد ثانی حقیقت شاخصه یعنی نفس ناطقه ثالث ظهور ربّانی و آن کمالات الهیّه است و سبب حیات وجود و تربیت نفوس و هدایت خلق و نورانیّت امکان.
۲ این مقام جسد مقام بشری است و متلاشی میشود زیرا ترکیب عنصری است و آنچه از عناصر ترکیب میشود لا بدّ تحلیل و تفریق میگردد.
۳ امّا آن حقیقت شاخصۀ مظاهر رحمانیّت یک حقیقت مقدّسه است و از این جهت مقدّس است که من حیث الذّات و من حیث الصّفات ممتاز از جمیع اشیاست مثل اینکه شمس من حیث الاستعداد مقتضی انوار است و قیاس باقمار نمیشود. مثلاً اجزاء مرکّبۀ کرۀ شمس قیاس باجزاء مرکّبۀ قمر نمیگردد. آن اجزا و آن ترتیب مقتضی ظهور شعاع است امّا اجزاء مرکّبۀ قمر مقتضی شعاع نیست مقتضی اقتباس است. پس سائر حقائق انسانی نفوسی هستند مثل ماه که اقتباس انوار از شمس میکنند امّا آن حقیقت مقدّسه بنفسه مضئ است.
۴ و مقام ثالث نفس فیض الهی و جلوۀ جمال قدیم است و اشراق انوار حیّ قدیر. و حقیقت شاخصۀ مظاهر مقدّسه انفکاکی از فیض الهی و جلوۀ ربّانی ندارد مثل اینکه شمس جرمش انفکاک از نور ندارد. لهذا مظاهر مقدّسه صعودشان عبارت از این است که این قالب عنصری را ترک کنند مثل اینکه سراجی که تجلّی در این مشکاة دارد شعاعش از مشکاة منقطع میشود یعنی این مشکاة خراب گردد امّا فیض سراج منقطع نمیشود. باری در مظاهر مقدّسه فیض قدیم مانند سراج است و حقیقت شاخصه بمثابۀ زجاج و هیکل بشری مانند مشکاة اگر مشکاة منهدم گردد مصباح مشتعل است. و مظاهر الهیّه مرایاء متعدّده هستند زیرا شخصیّت مخصوصه دارند امّا مجلّی در این مرایا یک شمس است. معلوم است که حقیقت مسیحیّه غیر از حقیقت موسویّه است.
۵ و البتّه حقیقت مقدّسه از بدایت واقف بر سرّ وجود است و از سنّ طفولیّت آثار بزرگواری از آن ظاهر و واضح است. پس چگونه میشود که با وجود این فیوضات و کمالات استشعار نباشد.
۶ در مظاهر مقدّسه ذکر سه مقام کردیم مقام جسد است و مقام حقیقت شاخصه و مظهریّت کامله مثلاً شمس و حرارت و ضیائش و سائر نفوس نیز مقام جسد و مقام نفس ناطقه یعنی مقام روح و عقل دارند. پس در مقاماتی که ذکر میشود من خوابیده بودم و مرور کرد نفحات الهی بر من و بیدار شدم۱۰۴مثل بیان حضرت مسیح است که میفرمایند جسد محزون است و روح مستبشر یا آنکه در مشقّتم یا در راحتم یا در زحمتم اینها همه راجع بمقام جسد است دخلی بآن حقیقت شاخصه ندارد و دخلی بآن مظهریّت حقیقت رحمانیّه ندارد. مثلاً ملاحظه میکنید که در جسد انسان هزار انقلابات حادث میشود ولکن روح ابداً از آن خبر ندارد. یمکن در جسد انسان بعضی از اعضا بکلّی مختلّ میشود لکن جوهر عقل باقی و برقرار. صد هزار آفت بلباس وارد میشود لکن بر لابس هیچ خطری نیست. اینکه بیان میفرمایند جمال مبارک که در خواب بودم و نسیم بر من مرور نمود و من را بیدار کرد این راجع بجسد است.
۷ در عالم حقّ زمان ماضی و مستقبل و حال نیست ماضی و مضارع و حال همه یکیست. مثلاً مسیح میفرماید ”کان فی البدء الکلمة“۱۰۵یعنی بود و هست و خواهد بود چرا که در عالم حقّ زمان نیست. زمان حکم بر خلق دارد بحقّ حکم ندارد. مثلاً در صلوة میفرماید ”نام تو مقدّس باد.“۱۰۶مقصد اینست که نام تو مقدّس بوده و هست و خواهد بود. مثلاً صبح و ظهر و عصر بالنّسبه بزمین است امّا در آفتاب صبح و ظهر و عصر و شام نیست.
۱ سؤال. قوائی که مظاهر ظهور دارا هستند من جمله قوّۀ علم تا بچه حدّی محدود است.
۲ جواب. علم بر دو قسم است علم وجودی و علم صوری یعنی علم تحقّقی و علم تصوّری.
۳ علم خلق عموماً بجمیع اشیا عبارت از تصوّر و شهود است یعنی یا بقوّۀ عقلیّه تصوّر آن شئ نمایند یا آنکه از مشاهدۀ شیئی صورتی در مرآت قلب حصول یابد. دائرۀ این علم بسیار محدود است چه که مشروط باکتساب و تحصیل است.
۴ و امّا قسم ثانی که عبارت از علم وجودی و تحقّقی است آن علم مانند دانائی و وقوف انسان بنفس خود انسانست.
۵ مثلاً عقل انسان و روح انسان واقف بر جمیع حالات و اطوار و اعضا و اجزاء عنصری و مطّلع بر جمیع حواسّ جسمانی و همچنین قوی و حاسّیّات و احوال روحانی خود هستند. این علم وجودیست که انسان متحقّق بآنست احساس آن را میکند و ادراک آن را مینماید زیرا روح محیط بر جسم است و مطّلع بحواس و قوای آن و این علم باکتساب و تحصیل نیست امریست وجودی موهبت محض است.
۶ حقائق مقدّسۀ مظاهر کلّیّۀ الهیّه چون محیط بر کائنات من حیث الذّات و الصّفاتند و فائق و واجد حقائق موجوده و متحقّق بجمیع اشیا لهذا علم آنان علم الهیست نه اکتسابی یعنی فیض قدسی است و انکشاف رحمانی.
۷ مثلی ذکر نمائیم این مثل مجرّد بجهت تصوّر این مطلب است. مثلاً اشرف موجودات ارضیّه انسان است. انسان متحقّق بعالم حیوان و نبات و جماد است یعنی این مراتب در او مندرج است بنحوی که دارندۀ این مقامات و مراتب است و چون دارندۀ این مقاماتست واقف باسرار آنست و مطّلع بسرّ وجود آن. این مَثَل است نه مِثْل.
۸ مختصر اینکه مظاهر کلّیّۀ الهیّه مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرایعی تأسیس نمایند که مطابق و موافق حال عالم انسانست زیرا شریعت روابط ضروریّه است که منبعث از حقائق کائناتست. مظهر ظهور یعنی شارع مقدّس تا مطّلع بحقائق کائنات نباشد و روابط ضروریّهئی که منبعث از حقائق ممکناتست ادراک ننماید البتّه مقتدر بوضع شریعتی مطابق واقع و موافق حال نگردد. انبیاء الهی مظاهر کلّیّه اطبّاء حاذقند و عالم امکان مانند هیکل بشری و شرایع الهیّه دوا و علاج. پس طبیب باید که مطّلع و واقف بر جمیع اعضا و اجزا و طبیعت و احوال مریض باشد تا آنکه دوائی ترتیب دهد که نافع بسمّ ناقع گردد. فی الحقیقه حکیم دوا را از نفس امراض عارضۀ بر مریض استنباط کند زیرا تشخیص مرض نماید بعد ترتیب علاج علّت مزمنه کند. تا تشخیص مرض نشود چگونه ترتیب علاج و دوا گردد. پس باید طبیب بطبیعت و اعضا و اجزا و احوال مریض نهایت اطّلاع داشته باشد و بجمیع امراض واقف و بکافّۀ ادویه مطّلع تا آنکه دواء موافقی ترتیب دهد.
۹ پس شریعت روابط ضروریّهایست که منبعث از حقیقت کائنات است و مظاهر کلّیّۀ الهیّه چون مطّلع باسرار کائناتند لهذا واقف بآن روابط ضروریّهاند و آن را شریعت اللّه قرار دهند.
۱ سؤال. ذکر ادوار کلّیّه میشود که در عالم وجود واقع. حقیقت این مسئله را بیان کنید.
۲ جواب. همچنان که این اجرام نورانیّه در این فضای نامتناهی هر یک را دوری زمانیست که در ازمنۀ مختلفه هر یک در فلک خویش دوری زند و دوباره بنای دورۀ جدید گذارد مثلاً کرۀ ارض در هر سیصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و کسوری دوری زند پس آغاز دور جدید نماید یعنی آن دورۀ اوّل دوباره تجدّد یابد بهمچنین عالم وجود کلّی را چه در آفاق و چه در انفس دوری از حوادث کلّیّه و احوال و امور عظیمه است.
۳ چون دورهئی منتهی شود دورهئی جدید ابتدا گردد و دورۀ قدیم از وقوع حوادث عظیمه بکلّی فراموش شود که ابداً خبری و اثری از آن نماند چنانکه ملاحظه مینمائید که از بیست هزار سال پیش ابداً خبری نیست و حال آنکه بدلائل از پیش ثابت نمودیم که عمران این کرۀ ارض بسیار قدیمست نه یکصد هزار نه دویست هزار سال نه یک ملیون نه دو ملیون سال بسیار قدیم است و بکلّی آثار و اخبار قدیم منقطع.
۴ و همچنین هر یک از مظاهر ظهور الهیّه را دوری است زمانی که در آن دوره احکام و شریعتش جاری و ساری است. چون دور او بظهور مظهر جدید منتهی شود دورۀ جدید ابتدا گردد و بر این منوال دورها آید و منتهی گردد و تجدّد یابد تا یک دورۀ کلّیّه در عالم وجود بانتها رسد و حوادث کلّیّه و وقایع عظیمه واقع شود که بکلّی خبر و اثر از پیش نماند پس دور جدید کلّی در عالم وجود آغاز نماید زیرا عالم وجود را بدایتی نیست و از پیش دلیل و برهان بر این مسئله اقامه شد احتیاج بتکرار نیست.۱۰۷
۵ باری دورۀ کلّی عالم وجود را گوئیم آن عبارت است از مدّتی مدیده و قرون و اعصاری بیحدّ و شمار و در آن دوره مظاهر ظهور جلوه بساحت شهود نمایند تا ظهور کلّی عظیمی آفاق را مرکز اشراق نماید و ظهور او سبب بلوغ عالم گردد. دورۀ او امتدادش بسیار است. مظاهری در ظلّ او بعد مبعوث گردند و بحسب اقتضای زمان تجدید بعضی احکام که متعلّق بجسمانیّات و معاملات است نمایند ولی در ظلّ او هستند. ما در دورهئی هستیم که بدایتش آدم است و ظهور کلّیّهاش جمال مبارک.
۱ سؤال. قوّت و کمالات اعراش حقیقت مظاهر ظهور الهی تا بچه درجه است و نفوذشان تا بچه حدّ.
۲ جواب. در عالم وجود یعنی کائنات جسمانیّه ملاحظه نمائید. دائرۀ شمسیّه مظلم و تاریک و در این دائره آفتاب مرکز انوار و جمیع سیّارات شمسیّه حول او طائف و از فیوضات آن مستشرق. شمس سبب حیات و نورانیّت است و علّت نشو و نمای کافّۀ کائنات در دائرۀ شمسیّه است و اگر فیوضات شمسیّه نبود در این دائره کائنی از موجودات تحقّق نداشت بلکه کلّ تاریک و متلاشی میشدند. پس واضح و مشهود شد که آفتاب مرکز انوار و سبب حیات کائنات در دائرۀ شمسیّه است.
۳ بهمچنین مظاهر مقدّسۀ الهی مرکز انوار حقیقتند و منبع اسرار و فیوضات محبّت. تجلّی بر عالم قلوب و افکار نمایند و فیض ابدی بر عالم ارواح مبذول فرمایند حیات روحانی بخشند و بانوار حقائق و معانی درخشند. روشنائی عالم افکار از آن مرکز انوار و مطلع اسرار است. اگر فیض تجلّی و تربیت آن نفوس مقدّسه نبود عالم نفوس و افکار ظلمت اندر ظلمت است و اگر تعالیم صحیحۀ آن مطالع اسرار نبود عالم انسانی جولانگاه اخلاق و اطوار حیوانی بود و وجود کلّ مجازی و حیات حقیقی مفقود. اینست که در انجیل میفرماید در بدء کلمه بود یعنی سبب حیات کلّ شد.۱۰۸
۴ حال ملاحظه نمائید نفوذ آفتاب را در کائنات ارضیّه که از قرب و بعد آفتاب و طلوع و غروب چه آثار و نتائج واضح و آشکار. گهی خزانست گهی بهار گهی صیف است گهی شتا و چون بخطّ استوا گذرد بهار روحبخش جلوه نماید و چون بسمت رأس رسد فواکه و اثمار بدرجۀ کمال رسد و حبوب و نباتات نتیجه بخشد و کائنات ارضیّه بمنتها درجۀ نشو و نما فائز گردد.
۵ و همچنین مظهر مقدّس ربّانی که آفتاب عالم آفرینش است چون تجلّی بر عالم ارواح و افکار و قلوب نماید بهار روحانی آید و حیات جدید رخ بگشاید قوّۀ ربیع بدیع ظاهر گردد و موهبت عجیب مشهود شود چنانچه ملاحظه مینمائید که در ظهور هر یک از مظاهر الهیّه در عالم عقول و افکار و ارواح ترقّی عجیبی حاصل شد. از جمله در این عصر الهی ملاحظه نما که چه قدر ترقّی در عالم عقول و افکار حاصل گردیده و حال بدایت اشراقست عنقریب ملاحظه شود که این فیوضات جدیده و این تعالیم الهیّه این جهان تاریک را نورانی نماید و این اقالیم غمگین را بهشت برین فرماید.
۶ و اگر به بیان آثار و فیوضات هر یک از مظاهر مقدّسه پردازیم بسیار بتطویل انجامد. شما خود فکر و تعمّق نمائید بحقیقت این مطلب پی برید.
۱ سؤال. کلّیّۀ انبیا بر چند قسمند.
۲ جواب. کلّیّۀ انبیا بر دو قسمند قسمی نبیّ بالاستقلالند و متبوع و قسمی دیگر غیر مستقلّ و تابع.
۳ انبیای مستقلّه اصحاب شریعتند و مؤسّس دور جدید که از ظهور آنان عالم خلعت جدید پوشد و تأسیس دین جدید شود و کتاب جدید نازل گردد و بدون واسطه اقتباس فیض از حقیقت الوهیّت نمایند. نورانیّتشان نورانیّت ذاتیّه است مانند آفتاب که بذاته لذاته روشن است و روشنائی از لوازم ذاتیّۀ آن نه مقتبس از کوکبی دیگر شمسند نه قمر. این مطالع صبح احدیّت منبع فیضند و آینۀ ذات حقیقت.
۴ و قسمی دیگر از انبیا تابعند و مروّج زیرا فرعند نه مستقلّ اقتباس فیض از انبیای مستقلّه نمایند و استفادۀ نور هدایت از نبوّت کلّیّه کنند مانند ماه که بذاته لذاته روشن و ساطع نه ولی اقتباس انوار از آفتاب نماید.
۵ آن مظاهر نبوّت کلّیّه که بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهیم حضرت موسی حضرت مسیح و حضرت محمّد و حضرت اعلی و جمال مبارک و امّا قسم ثانی که تابع و مروّجند مانند سلیمان و داود و اشعیا و ارمیا و حزقیا زیرا انبیای مستقلّه مؤسّس بودند یعنی تأسیس شریعت جدیده کردند و نفوس را خلق جدید نمودند و اخلاق عمومیّه را تبدیل کردند و روش و مسلک جدید ترویج نمودند کور جدید شد و تشکیل دین جدید گردید. ظهور آنان مانند موسم ربیع است که جمیع کائنات ارضیّه خلعت جدید پوشند و حیات جدید یابند.
۶ و امّا قسم ثانی انبیا که تابعند این نفوس ترویج شریعت اللّه نمایند و تعمیم دین اللّه و اعلای کلمة اللّه. از خود قوّت و قدرتی ندارند بلکه از انبیای مستقلّه استفاده نمایند.
۷ سؤال. بوذا و کونفیوش چگونه بودهاند.
۸ جواب. بوذا نیز تأسیس دین جدید و کونفیوش تجدید سلوک و اخلاق قدیم نمودند ولی بکلّی اساس آنان بر هم خورد و ملل بوذیّه و کونفیوشیّه ابداً بر معتقدات و عبادات مطابق اصل باقی و برقرار نماندند. مؤسّس این دین شخص نفیس بود تأسیس وحدانیّت الهیّه نمود ولی من بعد بتدریج اساس اصلی بکلّی از میان رفت و عادات و رسوم جاهلیّه بدعت شد تا آنکه منتهی بعبادات صور و تماثیل گردید.
۹ مثلاً ملاحظه نمائید که حضرت مسیح بکرّات و مرّات توصیه بوصایای عشرۀ در تورات و اتّباع آن فرمودند و تأکید تشبّث بآن کردند و از جمله وصایای عشره اینست که صورت و تمثالی را پرستش منما.۱۰۹حال در کنائس بعضی از طوائف مسیحیّین صور و تماثیل کثیره موجود. پس واضح و معلوم شد که دین اللّه در میان طوائف بر اساس اصلی باقی نماند بلکه بتدریج تغییر و تبدیل نماید تا آنکه بکلّی محو و نابود گردد لهذا ظهور جدید شود و آئین جدید تأسیس گردد زیرا اگر تغییر و تبدیل ننماید احتیاج بتجدید نشود.
۱۰ این شجر در بدایت در نهایت طراوت بود و پرشکوفه و ثمر بود تا آنکه کهنه و قدیم گشت و بکلّی بیثمر شد بلکه خشک و پوسیده گشت. اینست که باغبان حقیقت باز از سنخ و صنف همان شجر نهال بیهمالی غرس نماید که روز بروز نشو و نما نماید و در این باغ الهی ظلّ ممدود گسترد و ثمر محمود دهد. بهمچنین ادیان از تمادی ایّام از اساس اصلی تغییر یابد و بکلّی آن حقیقت دین اللّه از میان رود و روح نماند بلکه بدعتها بمیان آید و جسم بیجان گردد اینست که تجدید شود.
۱۱ مقصود اینست که ملّت کونفیوش و بوذا حال عبادت صور و تماثیل نمایند بکلّی از وحدانیّت الهیّه غافل گشتهاند بلکه بآلهۀ موهومه مانند اعتقاد قدماء یونان معتقدند. امّا اساس چنین نبوده بلکه اساسی دیگر بوده و روشی دیگر.
۱۲ مثلاً ملاحظه کنید که اساس دین مسیح چگونه فراموش گردیده و بدعتها بمیان آمده. مثلاً حضرت مسیح منع از تعدّی و انتقام فرموده بلکه امر بخیر و عنایت در مقابل شرّ و مضرّت نموده. حال ملاحظه نمائید که در نفس طائفۀ مسیحیان چه جنگهای خونریز واقع و چه ظلمها و جفاها و درّندگی و خونخواری حاصل و بسیاری از حربهای سابق بفتوای پاپ واقع. پس معلوم و واضح گردید که ادیان از مرور ایّام بکلّی تغییر و تبدیل یابد پس تجدید گردد.
۱ سؤال. در کتب مقدّسه بعضی خطابهای زجریّه که از روی عتاب بانبیاست آیا مخاطب کیست و آن عتاب بر که واقع.
۲ جواب. هر خطاب الهی که از روی عتابست ولو بظاهر بانبیاست ولی بحقیقت آن خطاب توجّه بامّت دارد و حکمتش محض شفقت است تا امّت افسرده و دلگیر نگردند و خطاب و عتاب گران نیاید لهذا بظاهر خطاب بانبیاست. پس هرچند بظاهر خطاب بنبیّ است ولی در باطن بامّتست نه بپیغمبر.
۳ و از این گذشته پادشاه مقتدر مستقلّ اقلیمی عبارت از جمیع آن اقلیم است یعنی آنچه گوید قول کلّ است و هر عهدی بنماید عهد کلّ چه که اراده و مشیّت عموم اهالی فانی در اراده و مشیّت اوست. بهمچنین هر پیغمبری عبارت از هیئت عمومی امّتست لهذا عهد و خطاب الهی باو عهد و خطاب با کلّ امّتست.
۴ و اغلب خطاب زجری و عتاب بر ملّت قدری گران آید و سبب انکسار قلوب گردد لهذا حکمت بالغه چنان اقتضا کند. و این از نفس تورات معلومست که بنی اسرائیل مخالفت کردند و بحضرت موسی گفتند که ما نمیتوانیم با عمالقه جنگ نمائیم زیرا قوی و شدید و شجیعند خدا موسی و هرون را عتاب فرمود و حضرت موسی در نهایت اطاعت بود نه عصیان۱۱۰و البتّه چنین شخص بزرگواری که واسطۀ فیض الهی و تبلیغ شریعت است البتّه باید مطیع امر اللّه باشد.
۵ این نفوس مبارکه مانند اوراق شجرند که بهبوب نسیم متحرّکست نه بارادۀ خود چه که این نفوس مبارکه منجذب بنفحات محبّت اللّهاند و ارادهشان بکلّی منسلب. قولشان قول خدا و امرشان امر خدا و نهیشان نهی خداست بمثابۀ این زجاج روشنائی او از سراجست و هرچند بحسب ظاهر شعاع از زجاج ساطع ولکن فی الحقیقه آن شعاع از سراج لامع. و همچنین انبیای الهی مظاهر ظهور را حرکت و سکون بوحی الهی نه بشهوات انسانی. اگر چنین نباشد آن پیغمبر چگونه امین است و چگونه سفیر حقّ گردد و اوامر و نواهی حقّ را تبلیغ نماید. پس آنچه در کتب مقدّسه در حقّ مظاهر ظهور ذکر قصور است از این قبیل است.
۶ الحمد للّه تو اینجا آمدی و بندگان الهی را ملاقات نمودی. آیا رائحهئی جز رضای حقّ استشمام کردی لا واللّه. بچشم خود دیدی که شب و روز چگونه در سعی و کوششند و مقصدی جز اعلاء کلمة اللّه و تربیت نفوس و اصلاح امم و ترقّیات روحانی و ترویج صلح عمومی و خیرخواهی نوع انسانی و مهربانی با جمیع ملل و جانفشانی در خیر بشر و انقطاع از منافع ذاتی و خدمت بفضائل عالم انسانی ندارند.
۷ باری بر سر مطلب رویم. مثلاً در تورات در کتاب اشعیا در باب چهل و هشتم در آیۀ دوازدهم میفرماید ”ای یعقوب و ای دعوتشدۀ من اسرائیل بشنو من او هستم من اوّل هستم و آخر هستم.“ این معلومست که مراد یعقوب که اسرائیل است نبوده مقصود بنی اسرائیل است. و همچنین در کتاب اشعیا در باب چهل و سوّم در آیۀ اوّل میفرماید ”و الآن خداوند که آفرینندۀ تو ای یعقوب و صانع تو ای اسرائیل است چنین میگوید مترس زیرا که من ترا فدیه دادم و ترا باسمت خواندم پس تو از آن من هستی.“
۸ و از این گذشته در سفر اعداد در تورات در باب بیستم در آیۀ بیست و سیّم میفرماید ”خداوند موسی و هرون را در کوه هور نزد سرحدّ زمین ادوم خطاب کرده گفت هرون بقوم خود خواهد پیوست زیرا شما نزد آب مریبه از قول من عصیان ورزیدید از این جهت او بزمینی که به بنی اسرائیل دادم داخل نخواهد شد.“ و در آیۀ سیزدهم میگوید ”اینست آب مریبه جائیکه بنی اسرائیل با خدا مخاصمه کردند و او خود را در میان ایشان تقدیس نمود.“
۹ ملاحظه نمائید عصیان را بنی اسرائیل نمودند لکن بظاهر عتاب بموسی و هرون شد چنانکه در باب سیّم آیۀ بیست و ششم از تورات تثنیه میفرماید ”خداوند بخاطر شما با من غضبناک شد مرا اجابت ننمود و خداوند مرا گفت ترا کافیست بار دیگر در بارۀ این امر با من سخن مگو.“
۱۰ حالا این خطاب و عتاب فی الحقیقه بامّت اسرائیلست که بجهت عصیان امر الهی مدّت مدیده در صحرای تیه آن سمت اردن گرفتار بودند تا زمان یوشع علیه السّلام. حال این خطاب و عتاب بظاهر بحضرت موسی و هرون بود ولکن فی الحقیقه بامّت اسرائیل.
۱۱ و همچنین در قرآن خطاب بحضرت محمّد میفرماید ”انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر“۱۱۱یعنی ما برای تو فتحی آشکار نمودیم تا گناهان پیشین و پسین ترا بیامرزیم. حال این خطاب هرچند بظاهر بحضرت محمّد بود ولکن فی الحقیقه این خطاب بعموم ملّت و این محض حکمت بالغۀ الهیّه است چنانچه گذشت تا قلوب مضطرب نگردد و مشوّش و منزجر نشود.
۱۲ چه بسیار که انبیای الهی و مظاهر ظهور کلّی در مناجات اعتراف بقصور و گناه نمودهاند. این من باب تعلیم بسائر نفوس است و تشویق و تحریص بر خضوع و خشوع و اعتراف بر گناه و قصور والّا آن نفوس مقدّسه پاک از هر گناهند و منزّه از خطا. مثلاً در انجیل میفرماید که شخصی بحضور حضرت مسیح آمد عرض کرد ”ای معلّم نیکوکار“ حضرت فرمودند ”چرا مرا نیکوکار گفتی زیرا نیکوکار یکیست و آن خداست.“۱۱۲حالا مقصد این نیست که حضرت معاذ اللّه گنهکار بودند بلکه مراد تعلیم خضوع و خشوع و خجلت و شرمساری بآن شخص مخاطب بود. این نفوس مبارکه انوارند نور با ظلمت جمع نشود حیاتند حیات با ممات مجتمع نگردد هدایتند هدایت با ضلالت جمع نشود حقیقت اطاعتند اطاعت با عصیان مجتمع نگردد.
۱۳ باری مقصود اینست که خطاب از روی عتاب در کتب مقدّسه هرچند بظاهر بانبیاست یعنی مظاهر الهیّه ولی بحقیقت مقصد امّتست و چون در کتاب مقدّس تتبّع نمائی واضح و آشکار گردد والسّلام.
۲ جواب. بدان که عصمت بر دو قسم است عصمت ذاتیّه و عصمت صفاتیّه و همچنین سائر اسما و صفات مثل علم ذاتی و علم صفاتی. عصمت ذاتیّه مختصّ بمظهر کلّیست زیرا عصمت لزوم ذاتی اوست و لزوم ذاتی از شئ انفکاک نجوید. شعاع لزوم ذاتی شمس است و انفکاک از شمس نکند علم لزوم ذاتی حقّ است از حقّ انفکاک ننماید قدرت لزوم ذاتی حقّ است از حقّ انفکاک نکند. اگر قابل انفکاک باشد حقّ نیست اگر شعاع از آفتاب انفکاک کند آفتاب نیست. لهذا اگر تصوّر انفکاک در عصمت کبری از مظاهر کلّیّه گردد آن مظهر کلّی نیست و از کمال ذاتی ساقط.
۳ امّا عصمت صفاتی لزوم ذاتی شئ نه بلکه پرتو موهبت عصمت است که از شمس حقیقت بر قلوب بتابد و آن نفوس را نصیب و بهرهئی بخشد. این نفوس هرچند عصمت ذاتی ندارند ولی در تحت حفظ و حمایت و عصمت حقّند یعنی حقّ آنان را حفظ از خطا فرماید. مثلاً بسیاری از نفوس مقدّسه مطلع عصمت کبری نبودند ولی در ظلّ حفظ و حمایت الهیّه از خطا محفوظ و مصون بودند زیرا واسطۀ فیض بین حقّ و خلق بودند. اگر حقّ آنانرا از خطا حفظ نفرماید خطای آنان سبب گردد که کلّ نفوس مؤمنه بخطا افتند و بکلّی اساس دین الهی بهم خورد و این لایق و سزاوار حضرت احدیّت نه.
۴ ما حصل کلام اینکه عصمت ذاتیّه محصور در مظاهر کلّیّه و عصمت صفاتیّه موهوب نفس مقدّسه. مثلاً بیت العدل عمومی اگر بشرائط لازمه یعنی انتخاب جمیع ملّت تشکیل شود آن بیت عدل در تحت عصمت و حمایت حقّ است. آنچه منصوص کتاب نه و بیت العدل باتّفاق آرا یا اکثریّت در آن قراری دهد آن قرار و حکم محفوظ از خطاست. حال اعضای بیت عدل را فرداً فرداً عصمت ذاتی نه ولکن هیئت بیت عدل در تحت حمایت و عصمت حقّ است این را عصمت موهوب نامند.
۵ باری میفرماید که مطلع امر مظهر یفعل ما یشاست و این مقام مختصّ بذات مقدّس است و ما دون را نصیبی از این کمال ذاتی نه. یعنی مظاهر کلّیّه را چون عصمت ذاتیّه محقّق لهذا آنچه از ایشان صادر عین حقیقت است و مطابق واقع. آنان در ظلّ شریعت سابق نیستند. آنچه گویند قول حقّ است و آنچه مجری دارند عمل صدق. هیچ مؤمنی را حقّ اعتراض نه. باید در این مقام تسلیم محض بود زیرا مظهر ظهور بحکمت بالغه قائم و شاید عقول از ادراک حکمت خفیّۀ در بعضی امور عاجز لهذا مظهر ظهور کلّی آنچه فرماید و آنچه کند محض حکمت است و مطابق واقع.
۶ ولکن اگر بعضی نفوس باسرار خفیّۀ حکمی از احکام و یا عملی از اعمال حقّ پی نبرند نباید اعتراض کنند چه که مظهر کلّی یفعل ما یشاست. چه بسیار واقع که از شخص عاقل کامل دانائی امری صادر و چون سائرین از ادراک حکمت آن عاجز اعتراض نمایند و استیحاش کنند که این شخص حکیم چرا چنین گفت و یا چنین نمود. این اعتراض از جهل آنان صادر و حکمت حکیم از خطا مقدّس و مبرّا.
۷ و همچنین طبیب حاذق در معالجۀ مریض یفعل ما یشاست و مریض را حقّ اعتراض نه. آنچه طبیب گوید و آنچه مجری دارد همان صحیح است باید کلّ او را مظهر یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید شمرند. البتّه طبیب بمعالجاتی منافی تصوّر سائرین پردازد. حال از نفوس بیبهره از حکمت و طبّ آیا اعتراض جائز است لا واللّه بلکه باید کلّ سر تسلیم نهند و آنچه طبیب حاذق گوید مجری دارند. پس طبیب حاذق یفعل ما یشاست و مریضان را نصیبی در این مقام نه. باید حذاقت طبیب ثابت شود چون حذاقت طبیب ثابت شد یفعل ما یشاست.
۸ و همچنین سردار جنود چون در فنون حرب فرید است آنچه گوید و فرماید یفعل ما یشاست و ناخدای کشتی چون در فنون بحریّه مسلّم کلّ آنچه گوید و فرماید یفعل ما یشاست و مربّی حقیقی چون شخص کامل است آنچه گوید و فرماید یفعل ما یشاست.
۹ باری مقصد از یفعل ما یشاء اینست که شاید مظهر ظهور امری فرماید و حکمی اجرا دارد یا عملی فرماید و نفوس مؤمنه از ادراک حکمت آن عاجز نباید اعتراض بخاطر احدی خطور نماید که چرا چنین فرمود و یا چنین مجری داشت. امّا نفوس دیگر که در ظلّ مظهر کلّی هستند آنان در تحت حکم شریعت اللّه هستند و بقدر سر موئی آنان را تجاوز از شریعت اللّه جائز نه و باید جمیع اعمال و افعال را تطبیق بشریعت اللّه کنند و اگر تجاوز نمایند عند اللّه مسئول و مؤاخذ گردند. البتّه آنان را از یفعل ما یشاء بهره و نصیبی نه زیرا این مقام تخصیص بمظهر کلّی دارد.
۱۰ مثلاً حضرت مسیح روحی له الفدا مظهر یفعل ما یشاء بود ولکن حواریّون را نصیبی از این مقام نبود چه که در ظلّ حضرت مسیح بودند باید از امر و ارادۀ او تجاوز ننمایند والسّلام.