۱ یک مسئلهئیست که خیلی مدار است از برای ادراک مسائل دیگر که ذکر نموده و خواهیم کرد تا بجوهر مسائل پی برید و آن اینست که معلومات انسانی منقسم بدو قسم است.
۲ قسمی معلومات محسوسه است یعنی شیئی که چشم و یا گوش و یا شامّه و یا ذائقه و یا لامسه ادراک نماید آنرا محسوس نامند. مثلاً این آفتاب محسوس است زیرا دیده شود اینرا محسوس گویند و همچنین اصوات محسوس است زیرا گوش میشنود و روائح محسوس است زیرا مشمومست شامّه احساس آن میکند و طعوم محسوس است زیرا ذائقه ادراک حلاوت و حموضت و مرارت و ملاحت آن را مینماید و حرارت و برودت محسوس است زیرا لامسه ادراک آن را مینماید. اینها را حقائق محسوسه گویند.
۳ امّا قسم دیگر از معلومات انسانی معقولاتست یعنی حقائق معقوله است که صورت خارجیّه ندارد و مکان ندارد و غیر محسوسه است. مثلاً قوّۀ عقل محسوس نیست و صفات انسانیّه بتمامها محسوس نیست بلکه حقائق معقوله است و همچنین حبّ نیز حقیقت معقوله است محسوسه نیست زیرا این حقائق را گوش نشنود چشم نبیند شامّه استشمام نکند ذائقه نچشد لامسه ادراک ننماید. حتّی مادّۀ اثیریّه که قوایش را در حکمت طبیعیّه حرارت و نور و کهربا و مغناطیس گویند آن نیز حقیقت معقوله است نه محسوسه و همچنین نفس طبیعت نیز حقیقت معقوله است نه محسوسه و همچنین روح انسانی حقیقت معقوله است نه محسوسه.
۴ و چون خواهی که این حقائق معقوله را بیان نمائی مجبور بر آنی که در قالب محسوس افراغ نمائی و بیان کنی زیرا در خارج جز محسوس نیست. پس چون بیان حقیقت روح و شئون و مراتب خواهی مجبور بر آنی که بصورت محسوسات بیان نمائی زیرا در خارج جز محسوس موجود نه. مثلاً حزن و سرور از امور معقوله است و چون آن کیفیّت روحانیّه را بیان خواهی گوئی دلم تنگ شد یا قلبم گشایش یافت و حال آنکه در روح انسان و قلب نه تنگی حاصل و نه گشایش بلکه کیفیّتی است روحانیّه و معقوله چون بیان خواهی مجبوری که بصور محسوسه بیان کنی. مثلاً میگوئی فلان شخص خیلی ترقّی کرد و حال آنکه در مقام و محلّش باقی و برقرار و فلان کس مقامش عالی شد و حال آنکه آن شخص مثل سائر اشخاص بر زمین راه میرود ولی این علوّ و ترقّی یک کیفیّت روحانیست و حقیقت معقوله است چون بیان خواهی مجبوری که بصور محسوسه بیان کنی چه که در خارج جز محسوس نیست.
۵ مثلاً علم را بنور تأویل کنی و جهل را بظلمت. حال ملاحظه نمائید آیا علم نور محسوس است و یا جهل ظلمت محسوسه. ابداً چنین نیست فقط کیفیّت معقولهایست وقتی که در خارج بیان خواهی علم را نور جهل را ظلمت خوانی و گوئی قلب من تاریک بود بعد روشن شد. حال آن روشنائی علم و آن ظلمت جهل حقیقت معقوله است نه محسوسه ولکن چون در خارج بیان خواهیم مجبوریم بصور محسوسه بیان کنیم.
۸ آمدیم در بیان عبارت مبارک اینکه میفرماید ”یا سلطان انّی کنت کاحد من العباد و راقداً علی المهاد مرّت علیّ نسائم السّبحان و علّمنی علم ما کان لیس هذا من عندی بل من لدن عزیز علیم.“۶۲این مقام تجلّی است این محسوس نیست معقولست و این از زمان ماضی و حال و استقبال مبرّا و منزّه است. این تعبیر و تمثیل است مجاز است نه حقیقت و نه حالتی است که مفهوم انسانست یعنی خواب بوده بیدار شده بلکه انتقال از حالی بحالیست. مثلاً نوم حال سکونست و بیداری حال حرکت نوم حالت صمت است بیداری حالت نطق نوم حالت خفاست و بیداری حالت ظهور.
۹ مثلاً در فارسی و عربی تعبیر میشود که زمین خواب بود بهار آمد بیدار شد یا زمین مرده بود بهار آمد زنده گشت. این تعبیر تمثیلی است و تشبیه و تأویل در عالم معانی.
۱۰ باری مظاهر مقدّسه لم یزل حقائق نورانیّه بوده و هستند تغییر و تبدّلی در ذات آنها حاصل نگردد. نهایت آنست که قبل از ظهور چون ساکن و صامت مانند نائمند و بعد از ظهور ناطق و شارق مانند بیدار.
۱ سؤال. ولادت حضرت مسیح از روح القدس بچه نحوی بوده است.
۲ جواب. در این مسئله در میان الهیّون و مادّیّون اختلاف است. الهیّون بر آنند که حضرت مسیح از روح القدس بود مادّیّون را تصوّر چنان که این کیفیّت مستحیل و ممتنع و لا بدّ از پدر است.
۴ مادّیّون بر آنند که لا بدّ از ازدواج است و گویند که جسم حیّ از جسم میّت تکوّن نیابد و بدون تلقیح ذکور و اناث تحقّق نجوید و بر آنند که از انسان گذشته در حیوان ممکن نیست و از حیوان گذشته در نبات ممکن نیست زیرا این زوجیّت ذکور و اناث در جمیع کائنات حیّه و نباتیّه موجود. حتّی بقرآن نیز استدلال بزوجیّت اشیا مینمایند ”سبحان الّذی خلق الازواج کلّها ممّا تنبت الارض و من انفسهم و ممّا لا یعلمون“۶۴یعنی انسان و حیوان و نبات جمیع مزدوج است ”و من کلّ شئ خلقنا زوجین“۶۵یعنی کائنات را جمیعاً مزدوج خلق نمودیم.
۵ خلاصه گویند انسان بیپدر تصوّر نشود ولکن الهیّون در جواب گویند که این قضیّه از محالات و ممتنعات نه امّا دیده نشده زیرا فرق است میان شئ مستحیل و شئ غیر مرئی. مثلاً در زمان سابق تلغراف مخابرۀ شرق و غرب در آن واحد غیر مرئی بود نه مستحیل فتوغراف غیر مرئی بود نه مستحیل فنوغراف غیر مرئی بود نه مستحیل.
۶ مادّیّون اصرار در این مطلب دارند الهیّون در جواب گویند آیا این کرۀ ارض قدیمست یا حادث. مادّیّون گویند بموجب فنون و کشفیّات مکمّله ثابت است که حادث است و در بدایت گوی آتشین بود و بتدریج اعتدال حاصل کرده و قشری پیدا نموده پس فوق قشر نبات تکوّن یافت بعد حیوان بوجود آمد بعد انسان تحقّق جست.
۷ الهیّون گویند که از تقریر شما معلوم و واضح گشت که نوع انسان در کرۀ ارض حادث است نه قدیم. پس انسان اوّل یقیناً پدر و مادر نداشته زیرا وجود نوع انسان حادث است. آیا تکوّن انسان بی پدر و مادر ولو بتدریج مشکلتر است یا آنکه بی پدر. شما با وجود آنکه معترف بر این هستید که انسان اوّل خواه بتدریج خواه در مدّت قلیله بی پدر و مادر وجود یافت شبههئی نماند که انسان بیپدر نیز ممکن و جائز و این را مستحیل نتوان شمرد و اگر مستحیل بدانی بیانصافیست. مثلاً اگر گوئی این چراغ بدون فتیله و روغن وقتی روشن شد پس اگر بگوئی بدون فتیل مستحیل است بیانصافیست. حضرت مسیح مادر داشت امّا انسان اوّل باعتقاد مادّیّون نه پدر داشت و نه مادر.
۱ سؤال. ثمرات و فضیلت بیپدری چیست.
۲ جواب. شخص بزرگوار خواه بیپدر خواه باپدر یکسانست. بیپدری اگر فضیلت است آدم اعظم و افضل از کلّ انبیا و رسل است زیرا نه پدر داشت و نه مادر. آنچه سبب عزّت و بزرگواریست تجلّیات و فیوضات کمالات الهی است. آفتاب از مادّه و صورت تولّد یافته و این دو بمثابۀ پدر و مادر است ولی کمال محض است و ظلمات را نه مادّهئی و نه صورتی و نه پدری و نه مادری ولی نقص صرف. حضرت آدم را مادّۀ حیات جسدی خاک است حضرت ابراهیم را مادّۀ جسدی نطفۀ پاک البتّه نطفۀ طیّبۀ طاهره به از خاک و جماد.
۳ و از این گذشته در انجیل یوحنّا در باب اوّل در آیۀ سیزدهم میفرماید ”و امّا آن کسانی که او را قبول کردند آنانرا قدرت داد تا فرزندان خدا گردند یعنی بهر که باسم او ایمان آورد که نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم بودند بلکه از خدا تولّد یافتهاند.“۶۶از این آیۀ یوحنّا معلوم میشود وجود حواریّون نیز متکوّن از قوّۀ جسمانی نیست بلکه از حقیقت روحانیّه است. شرف و بزرگواری حضرت مسیح بیپدری نیست بلکه بکمالات و فیوضات و تجلّیات الهیّه است. اگر بزرگواری حضرت مسیح به بیپدری بود باید آدم از مسیح اعظمتر باشد زیرا نه پدر داشت و نه مادر.
۴ و در تورات میفرماید ”خداوند خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید آدم نفس زنده شد.“۶۷ملاحظه کنید که میفرماید که آدم بروح حیات وجود یافت و از این گذشته عبارت یوحنّا در حقّ حواریّین دلالت بر آن نماید که آنان نیز از پدر آسمانی هستند. پس معلوم گردید که حقیقت مقدّسه یعنی وجود حقیقی هر بزرگواری از حقّ تحقّق یافته است و بنفحۀ روح القدس موجود شده است.
۵ مقصد اینست اگر بیپدری اعظم منقبت انسانی بود پس آدم بهتر از جمیع است زیرا نه پدر دارد و نه مادر. آیا انسان از مادّۀ حیّ خلق شود بهتر است یا آنکه از خاک. البتّه از مادّۀ حیّ خلق شود بهتر است. امّا حضرت مسیح از روح القدس تولّد و تحقّق یافته بود.
۶ خلاصه شرف و منقبت نفوس مقدّسۀ مظاهر الهیّه بکمالات و فیوضات و تجلّیات ربّانیّه است نه بدون آن.
۱ در باب سیّم آیۀ سیزدهم از انجیل متّی میفرماید ”آنگاه عیسی از جلیل باردن نزد یحیی آمد تا از او تعمید یابد امّا یحیی او را منع نموده گفت من احتیاج دارم که از تو تعمید یابم و تو نزد من میآئی؟ عیسی در جواب وی گفت الآن بگذار زیرا که ما را همچنین مناسب است تا تمام عدالت را بکمال رسانیم پس او را واگذاشت.“
۲ سؤال. حضرت مسیح را با وجود کمال ذاتی چه احتیاج بغسل تعمید است و حکمت این چه بود.
۳ جواب. اصل تعمید غسل توبه است. حضرت یوحنّا نفوس را وصایا و نصائح میفرمود و توبه میداد و بعد تعمید میفرمود. پس واضح است که این تغسیل رمزیست که توبه از جمیع گناه نماید یعنی ای خدا همچنین که این جسم من از اوساخ جسمانی پاک و مقدّس گشت بهمچنین روح مرا از اوساخ عالم طبیعت آنچه لایق درگاه احدیّت نیست پاک و مقدّس نما. و توبه رجوع از عصیان باطاعت است. انسان بعد از دوری و محرومی توبه نماید و غسل کند. پس این غسل رمز است که ای خدا قلب مرا طیّب و طاهر کن و از دون محبّت خویش پاک و مقدّس نما.
۴ و حضرت مسیح چون خواست این سنّت جناب یوحنّا را مجری بین عموم در آن زمان بدارد لهذا خود حضرت این را جاری فرمود تا سبب تنبّه خلق شود و ناموس که شریعت سابقه بود کامل گردد. ولو این سنّت یوحنّا بود ولی فی الحقیقه غسل توبه بود و این در شرایع الهیّه جاری.
۵ نه اینکه حضرت مسیح احتیاج بغسل تعمید داشت بلکه چون در آن زمان عمل مقبول ممدوح و عنوان بشارت ملکوت بود لهذا حضرت مجری داشت ولکن بعد فرمود که تعمید بآب عنصری نه بلکه تعمید بروح و آب باید و در جای دیگر تعمید بروح و آتش فرمود.۶۸و مقصود از آب در اینجا آب عنصری نه زیرا در جای دیگر تصریح بروح و آتش میفرماید و از این آتش معلوم گردد که آتش عنصری و آب عنصری نیست زیرا تعمید بآتش محال است.
۶ پس روح فیض الهی است و ماء علم و حیات و نار محبّت اللّه است. یعنی آب عنصری سبب پاکی قلب انسان نشود بلکه آب عنصری جسم انسانرا پاک نماید ولی آب آسمانی و روح که علم و حیاتست قلب انسانرا طیّب و طاهر کند یعنی آن قلب که از فیض روح القدس نصیب برد و مقدّس گردد طیّب و پاک شود. مقصد اینست که حقیقت انسان از اوساخ عالم طبیعت پاک و مقدّس گردد و اوساخ عالم طبیعت صفات قبیحه است غضب است شهوت است حبّ دنیاست تکبّر است کذبست نفاق است تزویر است خودپرستی است و امثال ذلک.
۷ انسان از صولت نفس و هوی جز بتأییدات فیض روح القدس خلاص نشود اینست که میفرماید تعمید بروح و آب و آتش لازم و واجب است یعنی روح فیض الهی و ماء علم و حیات و نار محبّت اللّه و انسان باید باین روح و ماء و آتش تعمید یابد تا استفاضه از فیض ابدی کند والّا تعمید بآب عنصری را چه ثمر ولی این تعمید آب رمز از توبه و استغفار از گناه بود.
۸ و در دور جمال مبارک این رمز را لزوم نه زیرا حقیقت آن که تعمید بروح و محبّت اللّه است مقرّر و محقّق.
۱ سؤال. این غسل تعمید یا موافق است و لازم یا آنکه ناموافق و غیر لازم. در صورت اولی با وجود لزوم چگونه منسوخ شد و در صورت ثانیه با وجود عدم لزوم چگونه یوحنّا مجری داشت.
۲ جواب. تغیّر احوال و تبدّل و انقلاب زمان از لوازم ذاتیّۀ ممکنات است و لزوم ذاتی از حقیقت اشیا انفکاک ندارد. مثلاً انفکاک حرارت از آتش رطوبت از ماء شعاع از شمس محال و ممتنع است زیرا لزوم ذاتیست و چون تغیّر و تبدّل حال از لوازم ممکناتست لهذا احکام نیز بسبب تبدّل و تغیّر زمان تبدیل شود. مثلاً در زمان موسی مقتضی و مناسب حال شریعت موسویّه بود و چون در زمان حضرت مسیح آن حال تبدّل و تغیّر یافت بقسمی که دیگر شریعت موسویّه مناسب و موافق عالم انسانی نبود لهذا نسخ گردید چنانکه حضرت روح سبت را شکست و طلاق را حرام فرمود و بعد از حضرت مسیح حواریّون اربعه من جمله پطرس و پولس حیوانات محرّمۀ تورات را تحلیل کردند ما عدای لحم مخنوق و قرابین اصنام و خون و همچنین زنا۶۹این احکام اربعه را باقی گذاشتند. بعد بولس لحم مخنوق و ذبائح اصنام و دم را نیز حلال نمود و تحریم زنا را باقی گذاشت چنانکه بولس در آیۀ چهاردهم از فصل چهاردهم از رسالۀ خود باهل رومیّه مینویسد ”من میدانم و معتقدم بربّ مسیح که هیچ چیز نجس العین نیست بلکه هر چیز نجس است بجهت آنکس که نجس میشمرد.“ و همچنین در آیۀ پانزدهم از فصل اوّل از رسالۀ بولس بطیطوس مذکور ”جمیع اشیا بجهت پاکان پاکست و از برای ناپاک چیزی پاک نیست زیرا آنان کلّ نجسند حتّی عقول و ضمائرشان.“
۳ حال این تغییر و تبدیل و نسخ بجهت آن بود که عصر مسیح قیاس بعصر موسی نمیشد بلکه حال و مقتضی بکلّی تغییر و تبدیل یافت لهذا آن احکام منسوخ گردید.
۴ زیرا وجود عالم مانند انسانست و انبیا و رسل الهی طبیبان حاذق. شخص انسانی بر حالت واحده نماند امراض مختلفه عارض گردد و هر مرضی را علاجی مخصوص. پس طبیب حاذق هر علل و مرض را معالجۀ واحده ننماید بلکه بمقتضای اختلاف امراض و احوال ادویه و علاج را تغییر دهد زیرا بر این شخص مرضی هائل از حرارت عارض بود فلا بدّ طبیب حاذق ادویۀ بارده داد و چون وقتی دیگر مزاج این شخص منقلب شد حرارت ببرودت تبدیل گشت لا بدّ طبیب حاذق ادویۀ بارده را نسخ نمود و ادویۀ حارّه تجویز نمود و این تغییر و تبدیل از مقتضای حال مریض است و بر حذاقت طبیب دلیل جلیل.
۵ مثلاً ملاحظه نمائید آیا شریعت تورات در این عصر و زمان ممکن الاجراست لا واللّه بلکه مستحیل و محال است. پس لا بدّ خداوند متعال آن شریعت تورات را در زمان مسیح نسخ فرمود. و همچنین ملاحظه نمائید که غسل تعمید در زمان یوحنّای معمدان سبب تذکّر و تنبّه نفوس بود تا از جمیع گناهان توبه نمایند و منتظر ظهور ملکوت مسیح گردند امّا در این ایّام در آسیا قاتولیک و ارتودکس اطفال شیرخوار را در این آب مخلوط بروغن زیتون غوطه دهند بقسمی که بعضی اطفال از این زحمت مریض گردند و در وقت تعمید بلرزند و مضطرب شوند و در جای دیگر آب تعمید را قسّیس به پیشانی بپاشد و اطفال چه شقّ اوّل و چه شقّ ثانی بهیچ وجه احساس روحانی ندارند پس چه ثمری از این حاصل بلکه سائر ملل تعجّب و استغراب نمایند که این طفل رضیع را چرا در این آب غوطه دهند نه سبب تنبّه طفل است و نه سبب ایمان و نه سبب ایقاظ مجرّد یک عادتی است که مجری میدارند. امّا در زمان یوحنّای معمدان چنین نبود بلکه حضرت یوحنّا ابتدا نفوس را نصیحت میفرمود و بتوبۀ از گناه دلالت میکرد و بانتظار ظهور مسیح تشویق مینمود. هر نفسی که غسل تعمید مییافت در نهایت تضرّع و خشوع توبۀ از گناه میکرد و جسد خویش را نیز از اوساخ ظاهری طیّب و طاهر مینمود و در کمال اشتیاق شب و روز آناً فآناً منتظر ظهور مسیح بود و دخول در ملکوت روح اللّه.
۶ باری مقصود اینست که تغییر و تبدیل احوال و انقلاب مقتضیات قرون و اعصار سبب نسخ شرایع گردد زیرا زمانی آید که آن احکام موافق و مطابق احوال نباشد. ملاحظه نمائید که مقتضیات قرون اولی با مقتضیات قرون وسطی با مقتضیات قرون اخیره چه قدر متفاوت است. ممکن است الآن که احکام قرون اولی در این قرون اخیره جاری گردد؟ واضح است که ممتنع و محال است. و همچنین بعد از قرون کثیره که بگذرد مقتضای قرون حالیّه موافق قرون آتیه نباشد و لا بدّ از تغییر و تبدیل است.
۷ در اروپا احکام متّصلاً تغییر و تبدیل کند. چه بسیار حکم که در سنین سابقه در قوانین و نظامات اروپا موجود بود و حال منسوخ گشته. این تغییر و تبدیل بجهت تبدّل و تغیّر افکار و احوال و اطوار است و بدون این سعادت عالم بشریّه مختلّ.
۸ مثلاً حکم تورات است که اگر سبت را کسی بشکند حکم قتل است بلکه ده حکم قتل در توراتست. حال در قرون حالیّه ممکن است این احکام اجرا گردد؟ واضحست که ممتنع و مستحیل است لهذا تغیّر و تبدّل یافت و این تغیّر و تبدّل احکام دلیل کافی بر حکمت بالغۀ الهیّه است.
۹ در این مسئله تعمّق لازم است و سبب لائح و واضح طوبی للمتفکّرین.
۲ جواب. مقصد از این نان مائدۀ آسمانی کمالات الهی است یعنی هر کس از این مائده تناول نماید یعنی اکتساب فیض الهی کند و اقتباس انوار رحمانی کند و از کمالات من نصیب برد حیات ابدی یابد. مقصد از خون نیز روح حیاتست و آن کمالات الهی و جلوۀ ربّانی و فیض صمدانیست زیرا جمیع اجزاء بدن انسان بواسطۀ جریان خون مادّۀ حیاتی را از خون اکتساب نماید.
۳ در انجیل یوحنّا در فصل ششم آیۀ بیست و ششم میفرماید ”بشما میگویم که مرا میطلبید نه بسبب معجزاتی که دیدید بلکه بسبب آن نان که خوردید و سیر شدید.“ این واضح است که نانی که حواریّون خوردند و سیر شدند فیوضات آسمانی بود زیرا در آیۀ سی و سوّم در فصل مذکور میفرماید ”زیرا که نان خدا آنست که از آسمان نازل شده بجهان حیات بخشد.“ این معلوم است که جسد مسیح از آسمان نازل نشد از رحم مریم آمد و آنچه از آسمان الهی نازل گردید روح مسیح بود و چون یهود گمان کردند که مقصد حضرت جسد است لهذا اعتراض کردند چنانکه در آیۀ چهل و دوّم از فصل مذکور میفرماید ”و گفتند آیا این عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادر او را میشناسیم پس چگونه میگوید که از آسمان نازل شدهام.“
۴ ملاحظه نمائید که چگونه واضح است که مقصود حضرت از نان آسمانی روح حضرتست و فیوضات و کمالات و تعلیمات او چنانکه در آیۀ شصت و سه از فصل مذکور بیان میفرماید ”روح است که زنده میکند و امّا از جسد فائدهئی نیست.“
۵ پس واضح شد که روح مسیح نعمت آسمانی بود که از آسمان نازل و هر کس از این روح استفاضه نماید یعنی تعالیم آسمانی گیرد حیات ابدیّه یابد. اینست که در آیۀ سی و پنجم میفرماید ”عیسی بایشان گفت من نان حیات هستم کسی که اقبال بمن نماید هرگز گرسنه نشود و هر کسی بمن ایمان آورد هرگز تشنه نگردد.“
۶ ملاحظه کنید که خوردنرا باقبال و نوشیدنرا بایمان توضیح میفرماید. پس واضح و محقّق گردید که مائدۀ آسمانی فیوضات رحمانیّه و تجلّیات روحیّه و تعالیم سمائیّه و معانی کلّیّۀ حضرت مسیح است و خوردن عبارت از اقبال و نوشیدن کنایه از ایمانست زیرا حضرت را یک جسد عنصری بود و یک جسد آسمانی جسد عنصری مصلوب شد امّا جسد آسمانی حیّ و باقی است و سبب حیات جاودانی جسد عنصری طبیعت بشری بود و جسد آسمانی طبیعت رحمانی. سبحان اللّه بعضی تصوّر چنان نمایند که نان قربان حقیقت حضرت مسیح است و لاهوت و روح القدس حلول در آن نموده و موجود است و حال آنکه چون قربان تناول شود بعد از دقیقهئی چند فاسد محض گردد و تغییر کلّی یابد پس چگونه چنین وهمی را تصوّر توان نمود. استغفر اللّه عن هذا الوهم العظیم.
۷ خلاصۀ مقال آنکه بظهور حضرت مسیح تعالیم مقدّسه که فیض ابدیست منتشر شد و انوار هدایت ساطع گشت و روح حیات بحقائق انسانیّه مبذول گردید. هر کس هدایت یافت زنده شد و هر کس گمراه ماند بموت ابدی گرفتار گردید. و آن نان که از آسمان نازل شد جسد ملکوتی حضرت مسیح بود و عنصر روحانی او که حضرات حواریّون از آن تناول نمودند و حیات ابدیّه یافتند.
۸ حواریّون از دست حضرت مسیح بسیار غذا خورده بودند چرا عشاء ربّانی امتیاز یافت. پس معلوم شد که مراد از نان آسمانی این نان عنصری نه بلکه مقصد مائدۀ الهیّه جسد روحانی حضرت مسیح بود و آن فیوضات ربّانیّه و کمالات رحمانیّه بود که حواریّون نصیب یافتند و از آن سیر گشتند.
۹ و همچنین ملاحظه کنید که در وقتی که حضرت مسیح نان را برکت دادند و فرمودند این جسد من است۷۱و بحواریّون عنایت نمودند حضرت مسیح در نزد حواریّون مشخّص و معیّن و مجسّم و موجود بودند منقلب بنان و خمر نشدند. اگر منقلب بنان و خمر شده بودند باید دیگر در آنوقت در نزد حواریّون حضرت مسیح مجسّم مشخّص معیّن نماند.
۱۰ پس معلوم شد که این نان و خمر رمزی بود و آن عبارت از آن بود که فیوضات و کمالات من بشماها داده شد و چون از این فیض مستفیض شدید حیات ابدیّه یافتید و از مائدۀ آسمانی بهره و نصیب بردید.
۱ سؤال. معجزاتی در حقّ حضرت مسیح روایت شده است. این روایات فی الحقیقه بحسب معنی لفظی تلقّی گردد یا آنکه معانی دیگر دارد زیرا بفنون صحیحه ثابت است که ماهیّت اشیا منقلب نگردد و جمیع کائنات در تحت قانون کلّی و نظامی است که ابداً تخلّف ننماید لهذا خارق قانون کلّی ممکن نه.
۲ جواب. مظاهر مقدّسۀ الهیّه مصدر معجزاتند و مظهر آثار عجیبه. هر امر مشکلی و غیر ممکنی از برای آنان ممکن و جائز است زیرا بقوّتی خارق العاده از ایشان خارق العاده صدور یابد و بقدرتی ما وراء طبیعت تأثیر در عالم طبیعت نمایند. از کلّشان امور عجیبه صادر شده.
۳ ولی در کتب مقدّسه اصطلاح مخصوصی موجود و در نزد آنان این معجزات و آثار عجیبه اهمّیّتی ندارد حتّی ذکرش نخواهند زیرا اگر این معجزات را برهان اعظم خوانیم دلیل و حجّت از برای حاضرین است نه غائبین.
۴ مثلاً اگر از برای شخص طالب خارج از حضرت موسی و حضرت مسیح آثار عجیبه روایت شود انکار کند و گوید از بتها نیز بتواتر یعنی بشهادت خلقی کثیر آثار عجیبه روایت شده است و در کتب ثبت گشته. برهمن از برهما یک کتاب آثار عجیبه نوشته. پس طالب بگوید از کجا بدانیم یهود و نصاری راست گویند و برهمن دروغ گوید. هر دو روایت است و هر دو خبر متواتر و هر دو مدوّن در کتاب. هر یک را احتمال وقوع و عدم وقوع توان داد و دیگران نیز چنان و اگر راست است هر دو راست اگر قبول شود هر دو را باید قبول نمود لهذا برهان نمیشود. پس معجزات اگر از برای حاضرین برهانست از برای غائبین برهان نیست.
۵ امّا در یوم ظهور اهل بصیرت جمیع شئونات مظهر ظهور را معجزات یابند زیرا ممتاز از ما دون است همین که ممتاز از ما دون است معجزۀ محض است. ملاحظه نمائید که حضرت مسیح فرید و وحید من دون ظهیر و معین و بدون سپاه و لشکر در نهایت مظلومیّت در مقابل جمیع من علی الارض عَلَمِ الهی بلند نمود و مقاومت کرد و جمیع را عاقبت مغلوب نمود ولو بظاهر مصلوب گردید. حال این قضیّه معجزۀ محض است ابداً انکار نتوان نمود دیگر در حقّیّت حضرت مسیح احتیاج ببرهان دیگر نه.
۶ و این معجزات ظاهره در نزد اهل حقیقت اهمّیّت ندارد. مثلاً اگر کوری بینا شود عاقبت باز کور گردد یعنی بمیرد و از جمیع حواس و قوی محروم شود لهذا کور بینا کردن اهمّیّتی ندارد زیرا این قوّۀ باصره بالمآل مختلّ گردد و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زیرا باز بمیرد. امّا اهمّیّت در اعطای بصیرت و حیات ابدیست یعنی حیات روحانی الهی زیرا این حیات جسمانیرا بقائی نه و وجودش عین عدم است مثل اینکه حضرت مسیح در جواب یکی از تلامیذ میفرمایند که ”بگذار مرده را مردهها دفن کنند زیرا مولود از جسد جسد است و مولود از روح روح است.“۷۲
۷ ملاحظه کنید نفوسی که بظاهر بجسم زنده بودند آنان را مسیح اموات شمرده زیرا حیات حیات ابدی است و وجود وجود حقیقی. لهذا اگر در کتب مقدّسه ذکر احیای اموات است مقصد اینست که بحیات ابدیّه موفّق شدند و یا آنکه کور بود بینا شد مقصد از این بینائی بصیرت حقیقیّه است و یا آنکه کر بود شنوا شد مقصد آنکه گوش روحانی یافت و بسمع ملکوتی موفّق گشت و این بنصّ انجیل ثابت شده که حضرت مسیح میفرماید که اینها مثل آنانند که اشعیا گفته اینها چشم دارند امّا نبینند گوش دارند لکن نشنوند و من آنها را شفا دهم.۷۳
۸ و مقصد این نیست که مظاهر ظهور عاجز از اجرای معجزاتند زیرا قادر هستند لکن نزدشان بصیرت باطنی و گوش روحانی و حیات ابدی مقبول و مهمّ است. پس در هر جائی از کتب مقدّسه که مذکور است کور بود بینا شد مقصد اینست که کور باطن بود ببصیرت روحانی فائز شد و یا جاهل بود عالم شد و یا غافل بود هشیار گشت و یا ناسوتی بود ملکوتی شد.
۹ چون این بصیرت و سمع و حیات و شفا ابدیست لهذا اهمّیّت دارد والّا حیات و قوای حیوانی را چه اهمّیّت و قدر و حیثیّتی مانند اوهام در ایّام معدوده منتهی گردد. مثلاً اگر چراغ خاموشی روشن شود باز خاموش گردد ولی چراغ آفتاب همیشه روشن است این اهمّیّت دارد.
۱ سؤال. مقصود از قیام مسیح بعد از سه روز چه بود.
۲ جواب. قیام مظاهر الهیّه بجسد نیست. جمیع شئونات و حالات و اعمال و تأسیس و تعلیم و تعبیر و تشبیه و ترتیب ایشان عبارت از امور روحانی و معنویست تعلّق بجسمانیّات ندارد.
۳ مثلاً مسئلۀ مسیح از آسمان آمد این مطلب در مواقع متعدّده از انجیل مصرّح است که ابن انسان از آسمان آمد و ابن انسان در آسمان است و بآسمان رود چنانکه در فصل ششم آیۀ سی و هشتم از انجیل یوحنّا میفرماید ”زیرا من از آسمان آمدم.“ و همچنین در آیۀ چهل و دوّم میفرماید که ”گفتند آیا این شخص یسوع ابن یوسف نیست که پدر و مادر او را میشناسیم چگونه میگوید من از آسمان آمدم.“ و همچنین در انجیل یوحنّا در فصل سیّم آیۀ سیزدهم میفرماید ”و کسی بآسمان نرفت مگر کسی که از آسمان آمد ابن انسان آنکه در آسمانست.“
۴ ملاحظه کنید که میگوید ابن انسان در آسمانست و حال آنکه حضرت آنوقت در زمین بودند و همچنین ملاحظه کنید که صراحتاً میفرماید مسیح از آسمان آمده است و حال آنکه از رحم مریم آمد و جسم حضرت از مریم تولّد یافت. پس واضح شد که مقصد از این عبارت که میفرماید ابن انسان از آسمان آمد امریست معنوی نه ظاهری روحانیست نه جسمانی. یعنی هرچند حضرت مسیح بظاهر از رحم مریم آمد ولی فی الحقیقه از آسمان مرکز شمس حقیقت عالم الهی ملکوت رحمانی آمد. و چون واضح شد که مسیح از آسمان روحانی ملکوت الهی آمد پس مقصد از غیبوبت مسیح در زیر زمین سه روز نیز امری معنویست نه ظاهری و همچنین قیام مسیح از بطن ارض نیز امریست معنوی و کیفیّتی است روحانی نه جسمانی و همچنین صعود مسیح بآسمان آن نیز امریست روحانی نه جسمانی.
۵ و گذشته از این بیان این آسمان ظاهری فنّاً ثابت و محقّق گشته که فضای نامتناهی و فارغ و خالی و جولانگاه نجوم و کواکب نامتناهی است.
۶ لهذا بیان میکنیم که قیام مسیح عبارت از اینست که حضرات حواریّین بعد از شهادت حضرت مسیح مضطرب و پریشان شدند. حقیقت مسیحیّه که عبارت از تعالیم و فیوضات و کمالات و قوّۀ روحانیّۀ مسیحیّه است دو سه روز بعد از شهادت خفی و مستور شد جلوه و ظهوری نداشت بلکه حکم مفقود یافت زیرا مؤمنین عبارت از نفوسی متعدّده بودند و آنان نیز مضطرب و پریشان امر حضرت روح اللّه مانند جسم بیجان شد و چون بعد از سه روز حضرات حواریّون ثابت و راسخ گشتند و بر خدمت امر مسیح قیام نمودند و مصمّم بر آن شدند که تعالیم الهی را ترویج کنند و وصایای مسیح را مجری دارند و قیام بر خدمت مسیح کردند حقیقت مسیح جلوه نمود و فیض مسیح آشکار گشت و شریعت مسیح جان یافت و تعالیم و وصایای مسیح ظاهر و آشکار گردید. یعنی امر مسیح مانند جسد بیجانی بود جان یافت و فیض روح القدس احاطه نمود.
۷ اینست معنی قیام مسیح و این قیام حقیقی بود و چون قسّیسها معنی انجیل را نفهمیدند و برمز پی نبردند لهذا گفتند که دین مخالف علم است و علم معارض دین زیرا از جمله این مسئلۀ صعود حضرت مسیح با جسم عنصری باین سمای ظاهری مخالف فنون ریاضی بود ولکن چون حقیقت مسئله آشکار گردد و این رمز بیان شود بهیچوجه علم معارضه ننماید بلکه علم و عقل تصدیق نماید.
۱ سؤال. روح القدس که حلول کرد بر حواریّین در انجیل مذکور. آیا این بچه نحو بوده است و چه معنی دارد.
۲ جواب. این حلول روح القدس نه مثل حلول هوا در جوف انسان است. این تعبیر و تشبیه است نه تصویر و تحقیق بلکه مقصد مثل حلول آفتاب در مرآت است یعنی تجلّی او ظاهر شود.
۳ حواریّون بعد از صعود مسیح مضطرب شدند آرا و افکارشان متشتّت و مختلف شد بعد ثابت و متّحد گشتند و در عید عنصره مجتمع شدند و منقطع شدند چشم از خود پوشیدند از راحت و مسرّت این جهان گذشتند و جسم و روح را فدای جانان نمودند ترک خانمان گفتند و بیسر و سامان گشتند حتّی هستی خویش را فراموش نمودند. پس تأیید الهی رسید و قوّت روح القدس ظاهر گشت و روحانیّت مسیح غلبه نمود و محبّت اللّه زمام از دست برد. آنروز مؤیّد شدند و هر کس بجهت تبلیغ امر اللّه بطرفی توجّه کرد و زبان بحجّت و برهان گشود.
۴ پس حلول روح القدس عبارت از اینست که منجذب روح مسیحائی شدند و استقامت و ثبوت یافتند و بروح محبّت اللّه حیات جدید حاصل نمودند و حضرت مسیح را زنده و معین و ظهیر دیدند. قطره بودند دریا شدند پشّه بودند عقاب سما گشتند ضعیف بودند قوی شدند. مَثَلِ آنها مثل آئینهها بود که در مقابل آفتاب آید البتّه پرتو و انوار در آن آشکار گردد.
۱ سؤال. مقصود از روح القدس چه چیز است.
۲ جواب. مقصود از روح القدس فیض الهی است و اشعّۀ ساطعۀ از مظهر ظهور زیرا شعاع آفتاب حقیقت مرکزش مسیح بود و از این مرکز جلیل حقیقت مسیح فیض الهی بر سائر مرایا که حقائق حواریّون بود اشراق نمود.
۳ مقصود از حلول روح القدس بر حواریّین اینست که آن فیض جلیل الهی تجلّی و افاضه بر حقائق حواریّین نمود والّا دخول و خروج و نزول و حلول از خواصّ اجسام است نه ارواح. یعنی حقائق محسوسه را دخول و حلول است نه لطائف معقوله را و حقائق معقوله مثل عقل و حبّ و علم و تصوّر و فکر آنانرا دخول و خروج و حلولی نیست بلکه عبارت از تعلّق است.
۴ مثلاً علم که عبارت از صورت حاصلۀ عند العقل است آن امریست معقول و دخول و خروج در عقل امر موهوم بلکه تعلّق حصولی دارد مانند صور منطبعه در آئینه.
۵ پس چون ثابت و مبرهن است که حقائق معقوله را دخول و حلولی نیست البتّه روح القدس را صعود و نزول و دخول و خروج و مزج و حلول ممتنع و محالست. نهایت اینست که روح القدس مانند آفتاب جلوه در مرآت نمود.
۶ و در بعضی مواضع از کتب مقدّسه ذکر روح میشود و مقصد شخص است مثل آنکه در مخاطبات و مکالمات مصطلح است که فلان شخص روح مجسّم است و یا حمیّت و مروّت مشخّصه. در این مقام نظر بزجاج نیست بلکه نظر بسراجست.
۷ چنانکه در انجیل یوحنّا در ذکر موعود بعد حضرت مسیح در فصل شانزدهم آیۀ دوازدهم میفرماید ”و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم بشما بگویم لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید ولکن چون او یعنی روح راستی آید شما را بجمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از نفس خود تکلّم ننماید بلکه بآنچه شنیده است سخن خواهد گفت.“
۸ حال بدقّت ملاحظه نمائید که از این عبارت ”زیرا از نفس خود تکلّم ننماید بلکه بآنچه شنیده است سخن خواهد گفت“ معلوم میشود که این روح راستی انسانی مجسّم است که نفس دارد و گوش دارد که استماع مینماید و لسان دارد که نطق میکند و همچنین بحضرت مسیح روح اللّه اطلاق میشود مثل اینکه سراج گوئی و مراد سراج با زجاجست.
۱ جواب. در کتب مقدّسه مذکور است که مسیح دوباره آید و بعلاماتی مشروط است هر وقتی که آید بآن علامات آید. از جملۀ علامات اینکه آفتاب تاریک گردد و ماه نور ندهد و ستارگان آسمان بر زمین فروریزند در آنوقت جمیع طوائف زمین ناله و حنین کنند آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پدید گردد و ببینند که ابن انسان بر ابر سوار با قوّت و جلال عظیم میآید.۷۴تفسیر این آیات را جمال مبارک در رسالۀ ایقان مشروحاً فرمودهاند احتیاج بتکرار نیست. بآن مراجعت کنید معانی آن کلمات را ادراک خواهید نمود.۷۵
۲ و حال من نیز در این خصوص چند کلمهئی صحبت میدارم و آن اینکه مسیح در آمدن اوّل نیز از آسمان آمد چنانچه مصرّح در انجیل است. حتّی خود حضرت میفرماید ابن انسان از آسمان آمد و ابن انسان در آسمانست و بآسمان صعود ننماید جز آن کسی که از آسمان آمد.۷۶پس این مسلّم در نزد عموم است که مسیح از آسمان آمد و حال آنکه بحسب ظاهر از رحم مریم آمد.
۳ همچنانکه در دفعۀ اولی فی الحقیقه از آسمان آمد ولو بحسب ظاهر از ارحام آمد بهمچنین در مجئ ثانی نیز بحقیقت از آسمان آید ولو بظاهر از ارحام آید و شروطی که در انجیل بجهت مجئ ثانی مسیح مذکور همان شروط در مجئ اوّل مصرّح چنانکه از پیش گذشت.
۴ در کتاب اشعیا خبر میدهد که مسیح شرق و غرب را فتح خواهد نمود و جمیع ملل عالم در ظلّ مسیح خواهند آمد و سلطنت مسیح تشکیل خواهد گردید و از مکان غیر معلوم خواهد آمد و خطاکاران دینونت خواهند یافت و عدالت چنان مجری خواهد گشت که گرگ و برّه و پلنگ و بزغاله و مار و طفل شیرخواره در یک چشمه و یک چمن و یک آشیانه اجتماع خواهند نمود. مجئ اوّل نیز مشروط باین شروط بود و حال آنکه بحسب ظاهر هیچیک از این شروط وقوع نیافت لهذا یهود اعتراض بر مسیح کردند و استغفر اللّه مسیح را مسیخ۷۷خواندند و هادم بنیان الهی شمردند و مخرّب سبت و شریعت دانستند و فتوی بر قتلش دادند و حال آنکه شروط کلّاً و طرّاً معانی داشت ولی یهود پی بمعانی آن نبردند لهذا محتجب گشتند.
۵ و همچنین مجئ ثانی مسیح بر این منوال است. علائم و شروطی که بیان شده جمیع معانی دارد نه بحسب ظاهر و اگر بحسب ظاهر باشد از جمله میفرماید جمیع نجوم بر روی زمین سقوط نمایند. نجوم بیپایان و بیشمار است و فنّاً در نزد ریاضیّون حالیّه ثابت و محقّق گشته که جرم شمس تخمیناً قریب یک ملیون و نیم اعظم از ارض است و هر یک از این نجوم ثوابت هزار مرتبه اعظم از شمس. اگر این نجوم سقوط بر روی زمین نماید چگونه در زمین محلّ یابد. مانند اینست که هزار ملیون جبال مثل جبل حملایا بر روی دانۀ خردلی افتد. این قضیّه عقلاً فنّاً بلکه بالبداهه از ممتنعات است نه ممکنات. و از این عجیبتر آنکه مسیح میفرماید من شاید بیایم و شما هنوز در خوابید زیرا آمدن ابن انسان مثل آمدن دزد است۷۸ شاید دزد در خانه است و صاحب خانه خبر ندارد.
۶ پس واضح و مبرهن گشت که این علامات معنی دارد مقصود بظاهر نیست و معانیش در کتاب ایقان مفصّل بیان شده است بآن مراجعت نمائید.
۱ سؤال. مقصود از ثالوث و اقانیم ثلاثه چه چیز است.
۲ جواب. حقیقت الوهیّت که منزّه و مقدّس از ادراک کائناتست و ابداً بتصوّر اهل عقول و ادراک نیاید و مبرّا از جمیع تصوّرات آن حقیقت ربّانیّه تقسیم قبول ننماید زیرا تقسیم و تعدّد از خصائص خلق است که ممکن الوجود است نه از عوارض طارئه بر واجب الوجود.
۳ حقیقت الهیّه مقدّس از توحید است تا چه رسد بتعدّد و آن حقیقت ربوبیّت را تنزّل در مقامات و مراتب عین نقص و منافی کمال و ممتنع و محال همواره در علوّ تقدیس و تنزیه بوده و هست. آنچه ذکر میشود از ظهور و اشراق الهی مقصد تجلّی الهی است نه تنزّل در مراتب وجود.
۴ حقّ کمال محض است و خلق نقصان صرف. حقّ را تنزّل در مراتب وجود اعظم نقایص است ولی ظهور و طلوع و شروقش مانند تجلّی آفتابست در آئینۀ لطیف صافی شفّاف.
۵ جمیع کائنات آیات باهرات حقّ هستند مانند کائنات ارضیّه که شعاع آفتاب بر کلّ تابیده ولی بر دشت و کوهسار و اشجار و اثمار همین پرتوی افتاده که نمودار گشته و پرورش یافته و بنتیجۀ وجود خویش رسیده امّا انسان کامل بمنزلۀ مرآت صافیه است آفتاب حقیقت بجمیع صفات و کمالات در آن ظاهر و آشکار گردیده. لهذا حقیقت مسیحیّه یک آینۀ صاف شفّافی بوده که در نهایت لطافت و پاکی بود لهذا شمس حقیقت ذات الوهیّت در آن آئینه تجلّی فرمود و نورانیّت و حرارتش در آن نمودار گشت. امّا شمس از علوّ تقدیس و سماء تنزیه تنزّل ننمود و در آئینه منزل و مأوی نکرد بلکه بر علوّ و سموّ باقی و برقرار است ولی در آئینه بجمال و کمال جلوه نمود و آشکار گشت.
۶ حال اگر گوئیم که آفتاب در دو آئینه یکی مسیح و دیگری روح القدس مشاهده نمودیم یعنی سه آفتاب مشاهده کردیم یکی در آسمان و دو دیگر در زمین صادقیم و اگر بگوئیم یک آفتابست فردانیّت محض است شریک و مثیلی ندارد باز هم صادقیم.
۷ خلاصۀ کلام اینست که حقیقت مسیحیّه مرآت صافیه بود و شمس حقیقت یعنی ذات احدیّت بکمالات و صفات نامتناهیه در آن آئینه ظاهر و باهر. نه اینکه آفتاب که ذات ربّانیست تجزّی و تعدّد یافته بلکه آفتاب آفتاب واحد است ولی در مرآت ظاهر اینست که مسیح میفرماید الاب فی الابن یعنی آن آفتاب در این آئینه ظاهر و آشکار است.
۸ روح القدس نفس فیض الهی است که در حقیقت مسیح ظاهر و آشکار گردید. بنوّت مقام قلب مسیح است و روح القدس مقام روح مسیح. پس ثابت و محقّق گردید که ذات الوهیّت وحدت محض است و شبیه و مثیل و نظیر ندارد.
۹ و مقصود از اقانیم ثلاثه اینست والّا اساس دین اللّه بر مسئلهئی غیر معقوله است که ابداً عقول تصوّر آن نتواند و آنچه را عقول تصوّر نتواند چگونه مکلّف باعتقاد آن گردد. در عقل نگنجد تا صورتی از صور معقوله شود بلکه وهم محض باشد.
۱۰ حال از این بیان واضح که مقصود از اقانیم ثلاثه چه چیز است و وحدانیّت الهیّه نیز ثابت گردید.
۲ جواب. قدم بر دو قسم است. قدم ذاتیست که مسبوق بعلّت نباشد بلکه وجودش بذاته باشد مثل آفتاب که روشنائیش بذاته است و در روشنائی محتاج بفیض کوکب دیگر نه این را روشنائی ذاتی گویند. امّا روشنائی ماه مقتبس از آفتابست زیرا ماه در روشنائی محتاج بآفتابست. پس آفتاب در روشنائی علّت شد و ماه در روشنائی معلول آن قدیم و سابق و متقدّم و این مسبوق و متأخّر.
۳ نوع ثانی قدم قدم زمانیست و آن لا اوّل له است و حضرت کلمة اللّه مقدّس از زمانست. زمان گذشته و حال و آینده کلّ بالنّسبه بحقّ یکسانست. دیروز و امروز و فردا در آفتاب نیست.
۴ و همچنین تقدّم از جهت شرفست یعنی اشرف مقدّم بر شریفست. پس حقیقت مسیحیّه که کلمة اللّه است البتّه من حیث الذّات و الصّفات و الشّرف مقدّم بر کائنات است. و کلمة اللّه پیش از ظهور در هیکل بشری در نهایت عزّت و تقدیس بود و در کمال جلال و جمال در اوج عظمت خویش برقرار و چون کلمة اللّه از اوج جلال بحکمت حقّ متعال در عالم جسد اشراق نمود بواسطۀ جسد تعدّی بر کلمة اللّه شد چنانچه در دست یهود افتاد و اسیر هر ظلوم و جهول گردید و عاقبت مصلوب شد. اینست که خطاب بحقّ مینماید که مرا از قید عالم جسد آزاد فرما و از این قفس برهان تا باوج عظمت و جلال صعود نمایم و آن عزّت و تقدیس سابق پیش از عالم جسد یابم و در جهان باقی شادمانی کنم و بوطن اصلی عالم لا مکان ملکوت پنهان صعود نمایم.
۵ چنانکه ملاحظه کردید که حتّی در عالم ملک یعنی انفس و آفاق بلکه نقطۀ تراب عظمت و جلال حضرت مسیح بعد از صعود ظاهر شد. زمانی که در عالم جسد بود در تحت تحقیر و توهین اضعف اقوام عالم یعنی یهود بود و بر تارک مبارکش تاج خار سزاوار داشتند امّا بعد از صعود تاجهای مرصّع جمیع ملوک خاضع و خاشع آن تاج خار گردید.
۶ ببین که کلمة اللّه در آفاق نیز چه جلالی یافت.
۱ سؤال. در اصحاح پانزدهم آیۀ بیست و دوّم از رسالۀ بولس بکورنتوس مرقوم که ”همچنانکه در آدم کلّ مرده شوند در مسیح کلّ زنده گردند.“ مقصد از این عبارت چه.
۲ جواب. بدان که در انسان دو طبیعت است طبیعت جسمانیّه و طبیعت روحانیّه. طبیعت جسمانیّه موروث از آدم است و طبیعت روحانیّه موروث از حقیقت کلمة اللّه و آن روحانیّت حضرت مسیح است. طبیعت جسمانیّه از آدم تولّد یافته امّا طبیعت روحانیّه از فیض روح القدس متولّد شده طبیعت جسمانیّه مصدر هر نقص است و طبیعت روحانیّه مصدر هر کمال.
۳ حضرت مسیح خود را فدا کرد تا خلق از نقایص طبیعت جسمانی خلاص شوند و بفضائل طبیعت روحانیّه متّصف گردند. این طبیعت روحانیّه که از فیض حقیقت رحمانیّه تحقّق یافته جامع جمیع کمالات است و بنفحۀ روح القدس پیدا شده. این طبیعت کمالات الهیّه است انوار است روحانیّات است هدایت است علوّیّت است بلندی همّت است عدالت است محبّت است موهبت است مهربانی بجمیع خلق است خیرات است حیات اندر حیات است. این طبیعت روحانیّه تجلّی از اشراقات شمس حقیقت است.
۴ مسیح مرکز روح القدس است و متولّد از روح القدس است و بروح القدس مبعوث شده است و سلالۀ روح القدس است یعنی حقیقت مسیحیّه از سلالۀ آدم نیست بلکه زادۀ روح القدس است. پس مقصد از آیۀ بیست و دوّم اصحاح پانزدهم رسالۀ بولس باهل کورنتیان که میگوید ”و چنانکه در آدم همه میمیرند در مسیح نیز همه زنده خواهند گشت“ اینست که بحسب اصطلاح آدم ابو البشر است یعنی آدم سبب حیات جسمانی نوع انسانی است ابوّت جسمانی دارد و نفس حیّ است ولی محیی نیست و حضرت مسیح سبب حیات روحانی بشر است و من حیث الرّوح ابوّت روحانی دارد. آدم نفس حیّ است مسیح روح محیی است.
۵ این عالم جسمانی انسان را قوای شهوانیست و از لوازم قوای شهوانی گناه است چونکه قوای شهوانی در تحت قانون عدل و حقّانیّت نیست. جسم انسان اسیر طبیعت است هر چه طبیعت حکم کند بمقتضای او حرکت نماید. پس ثابت شد که خطا در عالم جسمانی موجود مثل غضب حسد جدال حرص طمع جهل غرض فساد تکبّر ظلم. جمیع این صفات بهیمیّه در خلقت انسانی موجود است. انسانی که تربیت روحانی ندیده حیوانست مثل اهالی افریقا حرکات و سکنات و اخلاق آنان شهوانی محض است و بمقتضای طبیعت حرکت نمایند بدرجهئی که همدیگر را بدرند و بخورند. پس معلوم شد که عالم جسمانی انسان عالم گناه است. انسان در عالم جسمانی امتیاز از حیوان ندارد.
۶ هر گناهی از مقتضای طبیعت است و این مقتضای طبیعت که از خصائص جسمانیست بالنّسبه بحیوان گناه نیست ولی بالنّسبه بانسان گناه است. حیوان مصدر نقایص است مثل غضب شهوت حسد حرص تعدّی تعظّم یعنی جمیع اخلاق مذمومه در طبیعت حیوان است امّا این نسبت بحیوان گناه نیست امّا بالنّسبه بانسان گناه است.
۷ و حضرت آدم سبب حیات جسمانی انسانست امّا حقیقت مسیح یعنی کلمة اللّه سبب حیات روحانی است روح محیی است یعنی جمیع نقایص که از مقتضای حیات جسمانی انسانست بتعلیم و تربیت آن روح مجرّد بکمالات انسانی مبدّل گردد. پس حضرت مسیح روح محیی بود و سبب حیات روحانی کلّ.
۸ حضرت آدم سبب حیات جسمانی بود و چون عالم جسمانی انسان عالم نقایص است و نقایص عین ممات است لهذا بولس نقایص جسمانیرا بموت تعبیر نمود.
۹ امّا جمهور مسیحیّین بر آنند که حضرت آدم چون از شجرۀ ممنوعه تناول نمود خطا و عصیان کرد و نکبت و شآمت این عصیان مسلسل در سلالۀ آدم موروث و برقرار شد پس حضرت آدم سبب موت خلق گردید. این بیان غیر معقول و بدیهیّ البطلان است زیرا معنی این بیان اینست که جمیع خلق حتّی انبیا و رسل بدون قصور و گناه محض آنکه سلالۀ آدم بودند بدون سبب مقصّر و گناهکار گشتند و تا یوم قربانی مسیح در جحیم بعذاب الیم گرفتار بودند و این از عدالت الهیّه بعید است. اگر آدم گنهکار بود حضرت ابراهیم را چه گناه اسحق و یوسف را چه قصور موسی را چه خطا.
۱۰ امّا حضرت مسیح که کلمة اللّه بود خویش را فدا کرد این دو معنی دارد معنی ظاهری و معنی حقیقی. معنی ظاهری اینست که چون حضرت مسیح را مقصد این بود که بامری قیام نماید که تربیت عالم انسانی و احیای بنی آدم و نورانیّت عموم خلق بود و از قیام بچنین امری عظیم که مخالف جمیع اهل عالم و مقاومت جمیع ملل و دول است البتّه خون در هدر است و البتّه مقتول و مصلوب گردد لهذا حضرت مسیح در وقتی که اظهار امر فرمودند جان را فدا کردند و صلیب را سریر دانستند و زخم را مرهم و زهر را شهد و شکّر شمردند و بتعلیم و تربیت ناس قیام فرمودند. یعنی خود را فدا کردند تا روح حیات بخشند و بجسد فانی شدند تا دیگرانرا بروح زنده نمایند.
۱۱ امّا معنی ثانی فدا اینست که حضرت مسیح مانند حبّه بود این حبّه صورت خویش را فدا نمود تا شجره نشو و نما نماید. هرچند صورت حبّه متلاشی شد ولی حقیقت حبّه در کمال عظمت و لطافت بهیئت شجره ظاهر گشت.
۱۲ مقام مسیح کمال محض بود. آن کمالات الهیّه مانند آفتاب اشراق بر جمیع نفوس مؤمنه نمود و فیوضات انوار در حقائق نفوس ساطع و لامع گردید. اینست که میفرماید من نان نازل از آسمان هستم و هر کس از این نان تناول نماید نمیرد۸۰یعنی هر کس از این غذای الهی نصیب بَرد بحیات ابدیّه رسد. اینست که هر کس از این فیض نصیب بُرد و از این کمالات اقتباس کرد حیات ابدیّه یافت و از فیض قدیم استفاضه نمود از ظلمات ضلالت رهائی یافت و بنور هدایت روشن گشت.
۱۳ صورت این حبّه فدای شجره شد ولی کمالات حبّه بسبب این فدا ظاهر و آشکار گردید زیرا شجره و اغصان و اوراق و ازهار در حبّه مستور و پنهان بود و چون صورت حبّه فدا گشت کمالات او در کمال ظهور بصورت برگ و شکوفه و ثمر آشکار گردید.
۱ سؤال. حقیقت مسئلۀ حضرت آدم و اکل شجره چگونه است.
۲ جواب. در تورات مذکور که خداوند آدم را در جنّت عدن نهاد تا عامل و حافظ باشد و فرمود که از جمیع درختان جنّت تناول نما مگر شجرۀ خیر و شرّ را و اگر تناول نمائی مبتلای بموت گردی۸۱تا آنکه میفرماید که خداوند آدم را بخواب انداخت پس استخوانی از اضلاع او گرفت و او را زنی آفرید تا با او مؤانست نماید تا آنکه میفرماید مار زن را دلالت بر اکل شجره کرد و گفت که خداوند شما را از تناول این شجره بجهت این منع نمود تا چشمانتان گشوده نگردد و خیر و شرّ را ندانید.۸۲پس حوّا از شجره تناول نمود و بآدم داد او نیز موافقت کرد دیدههاشان بینا شد و خود را برهنه یافتند و از برگ درخت ستر عورت نمودند. پس بعتاب الهی معاتب گشتند خدا بآدم گفت آیا از شجرۀ ممنوعه تناول نمودی آدم در جواب گفت که حوّا مرا دلالت کرد. پس خداوند عتاب بحوّا نمود حوّا گفت که مار مرا دلالت کرد. پس حیّه ملعون شد و دشمنی بین مار و بین حوّا و سلالۀ آنان حاصل گردید و خداوند فرمود که انسان نظیر ما شد و بخیر و شرّ آگاه گشت شاید از شجرۀ حیات تناول نماید و الی الابد باقی ماند و شجرۀ حیات را خدا محافظه نمود.۸۳
۳ این حکایت را اگر بمعنی ظاهر عبارات مصطلح بین عوام گیریم در نهایت غرابت است و عقل در قبول و تصدیق و تصوّر آن معذور زیرا چنین ترتیب و تفصیل و خطاب و عتاب از شخص هوشمندی مستبعد است تا چه رسد بحضرت الوهیّت الوهیّتی که این کون نامتناهی را در اکمل صورت ترتیب داده و این کائنات نامتناهیه را در نهایت نظم و اتقان و کمال آراسته.
۴ قدری تفکّر لازم. اگر ظواهر این حکایترا بشخص عاقلی نسبت دهند البتّه عموم عقلا انکار کنند که این ترتیب و وضع یقیناً از شخص عاقل صدور نیابد. لهذا این حکایت آدم و حوّا و تناول شجره و خروج از جنّت جمیعاً رموز است و از اسرار الهیّه و معانی کلّیّه و تآویل بدیعه دارد و جز محرمان راز و مقرّبین درگاه حضرت بینیاز واقف آن اسرار نه.
۵ لهذا این آیات تورات معانی متعدّده دارد. یک معنی از معانی آن را بیان کنیم و گوئیم مقصد از آدم روح آدم است و از حوّا نفس آدم زیرا در بعضی مواضع از کتب الهیّه که ذکر اناث میشود مقصد نفس انسانیست و مقصد از شجرۀ خیر و شرّ عالم ناسوتیست زیرا جهان روحانی الهی خیر محض است و نورانیّت صرفه امّا در عالم ناسوتی نور و ظلمت و خیر و شرّ حقائق متضادّه موجود.
۶ و مقصد از مار تعلّق بعالم ناسوتیست. آن تعلّق روح بعالم ناسوتی سبب شد که نفس و روح آدم را از عالم اطلاق بعالم تقیید دلالت کرد و از ملکوت توحید بعالم ناسوت متوجّه نمود و چون روح و نفس آدم بعالم ناسوت قدم نهاد از جنّت اطلاق خارج گشت در عالم تقیید افتاد. بعد از آنکه در علوّ تقدیس بود و خیر محض بعالم خیر و شرّ قدم نهاد.
۷ و مقصود از شجرۀ حیات اعلی رتبۀ عالم وجود مقام کلمة اللّه است و ظهور کلّی لهذا آن مقام محفوظ مانده تا در ظهور اشرف مظهر کلّی آن مقام ظاهر و لائح گشت زیرا مقام آدم من حیث ظهور و بروز بکمالات الهیّه مقام نطفه بود و مقام حضرت مسیح رتبۀ بلوغ و رشد و طلوع نیّر اعظم رتبۀ کمال ذاتی و کمال صفاتی بود. اینست که در جنّت اعلی شجرۀ حیات عبارت از مرکز تقدیس محض و تنزیه صرف یعنی مظهر کلّی الهی است. و از دور آدمی تا زمان حضرت مسیح چندان ذکری از حیات ابدیّه و کمالات کلّیّۀ ملکوتیّه نبود. این شجرۀ حیات مقام حقیقت مسیح بود که در ظهور مسیحی غرس گشته و باثمار ابدیّه مزیّن شد.
۸ حال ملاحظه نمائید که چه قدر این معنی مطابق حقیقت است زیرا روح و نفس آدمی چون تعلّق بعالم ناسوتی یافتند از عالم اطلاق بعالم تقیید آمدند تناسل بوجه مثلی تسلسل یافت و این تعلّق روح و نفس بعالم ناسوتی که گناه است در سلالۀ آدم موروث گردید. و آن تعلّق ماری بود که الی الابد در میان ارواح سلالۀ آدم و آن ضدّیّت مستمرّ و برقرار است زیرا تعلّق ناسوتی سبب تقیّد ارواح گردیده و این تقیّد عین گناه است که از آدم سریان در سلاله نموده چه که این تعلّق سبب گردیده که نفوس بسبب آن از آن روحانیّت اصلیّه و مقامات عالیه بازماندند.
۹ و چون نفحات قدس حضرت مسیح و انوار تقدیس نیّر اعظم منتشر گردید حقائق بشریّه یعنی نفوسی که توجّه بکلمة اللّه نمودند و استفاضه از فیوضات کردند از آن تعلّق و گناه نجات یافتند و بحیات ابدیّه فائز گشتند و از قیود تقیید خلاص شدند بعالم اطلاق پی بردند و از رذائل عالم ناسوت بری گردیدند و از فضائل عالم ملکوت مستفیض شدند. اینست معنی بیانی که میفرماید من خون خویشرا بجهت حیات عالم انفاق نمودم۸۴یعنی جمیع بلایا و محن و رزایا حتّی شهادت کبری را بجهت حصول این مقصد و عفو گناه یعنی قطع تعلّق ارواح از عالم ناسوت و انجذاب بعالم لاهوت اختیار کردم تا نفوسی مبعوث شوند که جوهر هدی شوند و مظاهر کمالات ملکوت اعلی.
۱۰ ملاحظه نمائید که اگر بحسب تصوّر اهل کتاب مقصد این معنی ظاهر ظاهر باشد ظلم محض است و جبر صرف. اگر آدم در تقرّب بشجرۀ ممنوعه گناهی نمود خلیل جلیل را چه ذنبی و موسای کلیم را چه خطائی نوح نبیّ را چه عصیانی یوسف صدّیق را چه طغیانی انبیای الهی را چه فتوری و یحیای حصور را چه قصوری. آیا آن عدالت الهی قبول نماید که این مظاهر نورانیّه بجهت گناه آدم در جحیم الیم مبتلا گردند تا آنکه حضرت مسیح آید و قربان گردد و آنان از عذاب سعیر نجات یابند. چنین تصوّر از هر قواعد و قوانینی خارج است و ابداً نفس هوشمندی قبول ننماید.
۱۱ بلکه مقصد چنانست که ذکر شد. آدم روح آدمی است و حوّا نفس آدم و شجره عالم ناسوت و مار تعلّق بعالم ناسوتی. این تعلّق که گناه است سریان در سلالۀ آدمی نمود و حضرت مسیح نفوسی را از این تعلّق بنفحات قدس نجات داد و از این گناه خلاص کرد.
۱۲ و این گناه در حضرت آدم بالنّسبه بمراتب است. هرچند از این تعلّق نتائج کلّیّه حاصل ولی تعلّق عالم ناسوتی بالنّسبه بتعلّق عالم روحانی لاهوتی گناه شمرده گردد و حسنات الابرار سیّئات المقرّبین ثابت شود مانند قوای جسمانی که بالنّسبه بقوای روحانی قاصر است بلکه این قوّت بالنّسبه بآن قوّت ضعف محض شمرده گردد. و همچنین حیات جسمانی بالنّسبه بوجود ملکوتی و حیات ابدی ممات شمرده شود چنانکه حضرت مسیح حیات جسمانی را ممات نامیده و فرمود ”مردگانرا بگذار تا مردگان دفن نمایند“۸۵و حال آنکه آن نفوس حیات جسمانی داشتند ولی در نظر مسیح آن حیات ممات بود.
۱۳ این یک معنی از معانی حکایت حضرت آدم در تورات است. دیگر شما تفکّر نمائید تا بمعانی دیگر پی برید والسّلام.
۲ جواب. حقائق مقدّسۀ مظاهر الهیّه را دو مقام معنویست یکی مظهریّت است که بمنزلۀ کرۀ شمس است و یکی جلوه و ظهور است که بمثابۀ نور و کمالات الهیّه است و روح القدس است زیرا روح القدس فیوضات الهیّه و کمالات ربّانیّه است و این کمالات الهیّه بمنزلۀ شعاع و حرارت آفتابست. و شمس باشعّۀ ساطعه شمس است و اگر اشعّۀ ساطعه نبود شمس نبود. اگر ظهور و تجلّی کمالات الهیّه در مسیح نبود یسوع مسیح نبود. از این جهت مظهر است که کمالات الهیّه در او تجلّی فرموده. انبیای الهیّه مظاهرند و کمالات ربّانیّه ظاهر یعنی روح القدس.
۳ اگر نفسی از مظهر دوری جوید شاید متنبّه شود زیرا نشناخته و نداند که آن مظهر ظهور کمالات الهیّه است امّا اگر از نفس کمالات الهیّه که روح القدس است بیزار باشد دلیل بر این است که خفّاش است و از آفتاب بیزار.
۴ این بیزاری از انوار چاره ندارد و این عفو نمیشود یعنی ممکن نیست که بخدا نزدیک شود. این سراج سراج است بسبب این نور اگر نور نبود سراج نبود. حال اگر نفسی از انوار سراج بیزار شود کور است و نور را نتواند ادراک کند و کوری سبب محرومی ابدی.
۵ و این معلوم است که نفوس استفاضه از فیض روح القدس کنند که در مظاهر الهیّه ظاهر است نه از شخصیّت مظهر. پس اگر نفسی از فیوضات روح القدس استفاضه ننماید از فیض الهی محروم ماند و نفس محرومیّت عدم مغفرت است.
۶ اینست که بسیار نفوس بودند که بمظاهر ظهور عداوت داشتند و نمیدانستند که مظهر ظهور است بعد که دانستند دوست شدند. پس عداوت بمظهر ظهور سبب محرومیّت ابدیّه نشد زیرا دشمن شمعدان بود و نمیدانست که مظهر سراج نورانی الهی است. دشمن نور نبود و چون ملتفت شد که این شمعدان مظهر انوار است دوست حقیقی گشت.
۷ مقصود اینست که دوری از شمعدان سبب محرومیّت ابدی نیست شاید متنبّه و متذکّر گردد ولی دشمنی نور سبب محرومیّت ابدیّه است و چاره ندارد.
۲ جواب. بدان که نظم و کمال در جامعیّت عالم وجود چنین اقتضا نماید که وجود منحلّ بصور غیر متناهی گردد لهذا موجودات در یک رتبه و یک مقام و یک نحو و یک جنس و یک نوع تحقّق ننماید. لا بدّ از تفاوت مراتب و تمایز صنوف و تعدّد اجناس و انواع است. یعنی ناچار از رتبۀ جماد و رتبۀ نبات و رتبۀ حیوان و رتبۀ انسان است چه که عالم وجود بانسان تنها ترتیب و تزیین و تنظیم و تکمیل نیابد و بهمچنین بحیوان محض یا نبات محض یا جماد محض این عالم منظر بدیع و ترتیب قویم و تزیین لطیف حاصل ننماید. لا بدّ از تفاوت مراتب و مقامات و اجناس و انواع است تا وجود در نهایت کمال جلوه فرماید.
۳ مثلاً این شجر اگر بتمامه ثمر گردد کمال نباتی حاصل نشود بلکه برگ و شکوفه و بار جمیع لازم تا نبات در نهایت زینت و کمال جلوه نماید.
۴ بهمچنین در هیکل انسان ملاحظه نمائید که لا بدّ از تفاوت اعضا و اجزا و ارکان است. جمال و کمال وجود انسانی مقتضی وجود سمع و بصر و مغز حتّی ناخن و شعر است. اگر سراپا مغز و یا چشم و یا گوش گردد عین نقص است. مثلاً عدم زلف و مژگان و عدم ناخن و دندان عین نقص است ولو بالنّسبه بچشم بیاحساس و حکم جماد و نبات دارند ولکن فقدان آن در وجود انسان بینهایت مکروه و مذموم است.
۵ ما دام مراتب موجودات مختلف است و متفاوت بعضها فوق بعض. پس انتخاب بعضی از اشیا برتبۀ اعلی مثل انسان و ترک بعضی در رتبۀ اوسط مثل نبات و وضع بعضی در رتبۀ ادنی مثل جماد چون بمشیّت و ارادۀ پروردگار است پس تخصیص انسان برتبۀ اعلی از فضل پروردگار است. و تفاوت بین نوع انسان از حیثیّت ترقّیات روحانیّه و کمالات ملکوتیّه نیز بانتخاب حضرت رحمان است زیرا ایمان که حیات ابدیّه است از آثار فضل است نه نتائج عدل. شعلۀ نار محبّت بقوّت انجذاب است نه بسعی و کوشش در جهان خاک و آب بلکه بسعی و اجتهاد اطّلاع و علم و کمالات سائره حاصل گردد. پس باید انوار جمال الهی روح را بقوّۀ جاذبه در وجد و حرکت آرد لهذا میفرماید ”المدعوّون کثیرون و المختارون قلیلون.“۸۹
۶ امّا کائنات جسمانیّه در مراتب و مقامات خود مذموم و محکوم و مسئول نیستند. مثلاً جماد در رتبۀ جمادی و حیوان در رتبۀ حیوانی و نبات در رتبۀ نباتی مقبولند ولی در آن رتبۀ خود اگر ناقص مانند مذموم گردند بلکه آن رتبه عین کمال است.
۷ ولکن تفاوت بین نوع انسان بر دو قسم است یک قسم تفاوت من حیث المراتب است این تفاوت مذموم نیست و قسم دیگر تفاوت از حیثیّت ایمان و ایقان است و عدم آن و آن مذموم زیرا آن نفس بهوی و هوس خویش مبتلا گردید تا آنکه از چنین موهبت محروم شد و از قوّۀ جاذبۀ محبّت اللّه مأیوس گشت. هرچند آن انسان در رتبۀ خود ممدوح و مقبول است ولی چون از کمالات آن رتبه محروم لهذا معدن نقص گشته و باین جهت مسئول.
۱ سؤال. بیانی از مسئلۀ رجعت بنمائید.
۴ ولی در یوم تجلّی در جبل طابور حضرت مسیح تصریح فرمودند که یحیی ابن زکریّا ایلیای موعود بود. در فصل نهم آیۀ یازدهم از انجیل مرقس میفرماید ”پس از او استفسار کردند و گفتند چرا کاتبان میگویند که الیاس باید اوّل بیاید. او در جواب ایشان گفت که الیاس البتّه اوّل میآید و همه چیز را اصلاح مینماید و چگونه در بارۀ پسر انسان مکتوبست که میباید زحمت بسیار کشد و حقیر شمرده شود لکن بشما میگویم که الیاس هم آمد و با وی آنچه را خواستند کردند.“ و در انجیل متّی فصل هفدهم آیۀ سیزدهم میفرماید ”آنگاه شاگردان دریافتند که در باب یحیای تعمیددهنده بایشان سخن میگفت.“
۵ حال از یوحنّای معمدان پرسیدند که آیا تو ایلیا هستی گفت نیستم و حال آنکه در انجیل میفرماید یوحنّای معمدان نفس ایلیای موعود بود و مسیح نیز تصریح میفرماید. پس اگر حضرت یوحنّا حضرت ایلیا بود چرا فرمود من ایلیا نیستم و اگر ایلیا نبود چگونه حضرت مسیح میفرماید که او ایلیا بود.
۶ پس در این مقام نظر بشخصیّت نیست نظر بحقیقت کمالات است یعنی آن کمالاتی که در حضرت ایلیا بود آن کمالات بعینه در یوحنّای معمدان تحقّق داشت پس حضرت ایلیای موعود یوحنّای معمدان بود. اینجا نظر بذات نیست نظر بصفات است.
۷ مثلاً پارسال گلی بود امسال هم گل آمده است. من میگویم گل پارسال بازآمد. حال مقصدم نیست که نفس آن گل بشخصیّت خویش بعینه آمده است امّا چون این گل بصفات آن گل پارسال است یعنی بهمان رائحه و لطافت و رنگ و شکل است لذا میگویند گل پارسال آمده است و این گل آن گل است. بهار میآید میگوئیم باز بهار پارسال آمد بجهت آنکه آنچه که در بهار پارسال بود در این بهار نیز موجود. اینست که حضرت مسیح میفرماید آنچه در زمان انبیای سلف واقع جمیع را خواهید دید.۹۲
۸ و بیان دیگر نمائیم. دانهئی سال گذشته کاشته شد شاخه و برگ پیدا شد شکوفه و ثمر هویدا گشت نهایت باز دانه شد. این دانۀ ثانی چون کشته گردد شجر روید باز آن ورق آن شکوفه آن شاخه و آن ثمر عود و رجعت نماید و آن شجر ظاهر شود. چون اوّل دانه آخر هم دانه گوئیم که دانه رجوع کرده. چون نظر بمادّۀ شجر نمائیم این مادّۀ دیگر است و چون نظر بشکوفه و برگ و ثمر نمائیم همان رائحه و طعم و لطافت حاصل است پس آن کمال شجری دوباره عود نمود.
۹ بهمچنین چون نظر بشخص کنیم شخص دیگر و چون نظر بصفات و کمال کنیم همان صفات و کمال عود نموده. پس حضرت مسیح فرمود این ایلیاست یعنی این شخص مظهر فیض و کمالات و اخلاق و صفات و فیوضات ایلیاست و یوحنّای معمدان گفت من ایلیا نیستم یعنی من شخص ایلیا نیستم. حضرت مسیح نظر بصفات و کمالات و اخلاق و فیوضات هر دو داشتند و یوحنّا نظر بمادّه و شخصیّت خویش داشت. مثل این چراغ حاضر شبِ پیش بوده و امشب نیز روشن و شب آینده ایضاً لامع. گوئیم که چراغ امشب همان سراج دیشب است و آن چراغ رجوع کرده. مقصد نور است نه روغن و فتیل و شمعدان.
۱۰ و این تفاصیل در رسالۀ ایقان مشروح و مفصّل.
۳ چون دیگران در جواب حضرت مسیح گفتند ایلیائی و بعضی گفتند یحیای تعمیددهنده و بعضی ارمیا یا یکی از انبیا حضرت خواست که بکنایه و اشاره تصدیق بیان بطرس فرماید این بود که بمناسبت اینکه اسمش صخره بود فرمودند ”انت الصّخرة و علیک ابنی کنیستی“ یعنی این عقاید تو که مسیح ابن اللّه حیّ است اساس دین اللّه میشود و بر این عقاید اساس کنیسة اللّه که شریعت اللّه است وضع خواهد گشت.۹۵
۴ و وجود قبر بطرس در رومیّه نیز مشکوک است مسلّم نیست بعضیها گویند که در انطاکیّه است.
۵ و از این گذشته اعمال بعضی از پاپها را بشریعت حضرت مسیح تطبیق کنیم. حضرت مسیح گرسنه و برهنه در این برّیّه گیاه میخوردند و راضی بر این نشدند که خاطر کسی آزرده شود پاپ در کالسکۀ مرصّع نشیند و در نهایت عظمت بجمیع لذائذ و شهوات وقت گذراند که ملوک را چنین نعمت و خودپرستی میسّر نه.
۶ مسیح خاطر نفسی را آزرده نکرد ولی بعضی از پاپها نفوس کثیرۀ بیگناه را کشتند. بتاریخ مراجعه کنید که محض حکومت دنیوی پاپها چه قدر خونها ریختند و بجهت عدم موافقت رأی هزاران خادمان عالم انسانی اهل معارف را که کشف اسرار کائنات کردند زجر کردند حبس و محو نمودند و چه مقدار معارضۀ بحقیقت نمودند.
۷ و وصایای مسیح را ملاحظه کنید و احوال و اطوار پاپها را تجسّس فرمائید. ملاحظه نمائید که آیا هیچ مشابهتی میانۀ وصایای مسیح و اطوار حکومت پاپ مشاهده میشود. ما خوش نداریم که مذمّت نفوس نمائیم والّا صفحات تاریخ واتیکان بسیار عجیب است. مقصود اینست که وصایای مسیح چیز دیگر و اطوار حکومت پاپ چیز دیگر ابداً با هم مطابق نیست. ببینید که چه قدر از پروتستانها را کشتند و کلّ بفتوای پاپ بود. چه ظلمها و ستمها روا داشتند چه شکنجه و عقوبتها نمودند. آیا هیچ رائحۀ طیّبۀ مسیح از این اعمال استشمام میشود لا واللّه. اینها اطاعت مسیح را نکردند بلکه این مقدّسۀ برباره که صورتش در مقابل است اطاعت مسیح را نمود و بر قدم مسیح حرکت کرد و وصایای مسیح را جاری نمود.
۸ و در میان پاپها نفوس مبارکی نیز بودند که بر قدم مسیح حرکت نمودند علی الخصوص در قرون اولای مسیحی که اسباب دنیوی مفقود و امتحانات الهیّه شدید ولی وقتی که اسباب سلطنت فراهم آمد و عزّت و سعادت دنیوی حاصل گشت حکومت پاپ مسیح را بکلّی فراموش نمود و بسلطنت و عظمت و راحت و نعمت دنیوی پرداخت. قتل نفوس کرد و معارضۀ بنشر معارف نمود و ارباب فنون را اذیّت کرد و نور علم را حائل گشت و حکم قتل و غارت نمود و هزاران نفوس از اهل فنون و معارف و بیگناهان در سجن رومیّه هلاک گشتند. حال با وجود این روش و حرکت چگونه خلافت حضرت مسیح تصدیق میشود.
۹ کرسیّ حکومت پاپ همیشه معارضۀ بعلم نمود. حتّی در اروپا مسلّم شد که دین معارض بعلم است و علم مخرّب بنیان دین و حال آنکه دین اللّه مروّج حقیقت و مؤسّس علم و معرفت و مشوّق بر دانائی و ممدّن نوع انسانی و کاشف اسرار کائنات و منوّر آفاق است با وجود این چگونه معارضه بعلم نماید استغفر اللّه بلکه در نزد خدا علم افضل منقبت انسان و اشرف کمالات بشر است. معارضۀ بعلم جهل است و کاره علوم و فنون انسان نیست بلکه حیوان بیشعور زیرا علم نور است حیاتست سعادت است کمال است جمال است و سبب قربیّت درگاه احدیّت است شرف و منقبت عالم انسانی است و اعظم موهبت الهی. علم عین هدایت است و جهل حقیقت ضلالت.
۱۰ خوشا بحال نفوسی که ایّام خویش را در تحصیل علوم و کشف اسرار کائنات و تدقیق حقیقت صرف نمایند و وای بر نفوسی که بجهل و نادانی قناعت کنند و بتقالیدی چند دل را خوش دارند و در اسفل درکات جهل و نادانی افتادند و عمر خویش را بباد دادند.
۱ سؤال. چون علم الهی تعلّق بعملی از شخصی یافت و در لوح محفوظ قدر مثبوت گشت آیا مخالفت آن ممکن است.
۲ جواب. علم بشئ سبب حصول شئ نیست زیرا علم ذاتی حقّ محیط بر حقائق اشیا قبل وجود اشیا و بعد وجود اشیا یکسانست سبب وجود شئ نگردد. این کمال الهی است.
۳ و امّا آنچه بوحی الهی از لسان انبیا اخبار از ظهور موعود تورات شده این اخبار نیز سبب ظهور حضرت مسیح نگشت امّا بر انبیا اسرار مکنونۀ استقبال وحی گشت و واقف بر وقایع مستقبله شدند و اخبار نمودند. این اطّلاع و اخبار سبب حصول وقایع نگشت. مثلاً امشب جمیع خلق میدانند که بعد از هفت ساعت آفتاب طلوع کند. این علم جمیع خلق سبب تحقّق و طلوع آفتاب نگردد.
۴ پس علم الهی در حیّز امکان نیز حصول صور اشیا نیست بلکه از زمان ماضی و حال و مستقبل مقدّس و عین تحقّق اشیاست نه سبب تحقّق اشیا.
۵ و همچنین ثبت و ذکر شئ در کتاب سبب وجود شئ نگردد. انبیا بوحی الهی مطّلع شدند که چنین خواهد شد. مثلاً بوحی الهی واقف بر این شدند که مسیح شهید خواهد شد و اخبار نمودند. حال آیا علم و اطّلاع انبیا سبب شهادت حضرت مسیح است بلکه این اطّلاع کمال انبیاست نه سبب حصول شهادت.
۶ ریاضیّون بحساب فلکی واقف شوند که چندی بعد خسوف و کسوف واقع خواهد گشت البتّه این کشف سبب وقوع خسوف و کسوف نه. این من باب تمثیل است نه تصویر.