کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

١۴

جناب آقا شیخ صادق یزدی


و از جملۀ مهاجرین بغداد جناب شیخ صادق یزدی بود این جناب صادق بوستان الهی را نخل باسق بود و افق محبّت اللّه را نجم بارق

در ایّام عراق بظلّ نیّر آفاق شتافت انقطاع و انجذاب این نفس مبارک بوصف نیاید محبّت مجسّم بود و عشق مشخّص در شب و روز آنی از ذکر حقّ فراغت نداشت و ابداً از دار دنیا و ما فیها خبر نداشت همیشه مستغرق تذکّر و تبتّل و تضرّع بود و اکثر اوقات میگریست جمال مبارک یک نظر عنایت خاصّی باو داشتند و هر وقت باو عطف نظر مینمودند نهایت عنایت ظاهر بود

روزی خبر دادند که آقا شیخ صادق دم عروج است رفتم بعیادت ملاحظه شد که نفس آخر است قولنج ایلاقوس نموده است بساحت اقدس شتافتم کیفیّت را عرض نمودم

فرمودند برو دست بموضع قولنج نه و بگو یا شافی

رفتم ملاحظه شد که محلّ قولنج ورم کرده نظیر سیبی مثل سنگ بالا آمده و مانند مار بر خود میپیچد و بی‌تاب است دست بر آن موضع نهاده و توجّه نموده بلسان تضرّع یا شافی گفتم فوراً برخاست قولنج زائل شد و آن ورم بتحلیل رفت

باری این روح مجسّم بحالت خوشی در عراق بسر میبرد تا آنکه موکب مبارک حرکت نمود امتثالاً للأمر در بغداد ماند ولی نائرۀ محبّت اللّه چنان شعله میزد که بعد از وصول جمال مبارک به موصل دیگر او را تحمّل نماند پای برهنه سر برهنه در رکاب چاپار دوید دوید تا آنکه در آن صحرا در جوار رحمت کبری آرمید

سقاه اللّه کأساً مزاجها کافور و انزل علی جدثه المطهّر المآء الطّهور و عطّر ترابه بالمسک الزّکیّ فی ذلک الصّحرآء و انزل علیه طبقات من النّور