کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

۶۷

حرم حضرت سلطان‌الشّهدآء


و از جملۀ مهاجرات حرم حضرت سلطان‌الشّهدآء امةاللّه المحزونه فاطمه بیگم است این ورقۀ مقدّسۀ شجرۀ الهیّه از بدایت جوانی در سبیل الهی ببلایای نامتناهی گرفتار گشت اوّل مصیبت پدر پاک‌گهرش در اطراف بدشت بعد از مشقّتهای عظیمه در بیابان در کاروانسرائی بزحمت بی‌پایانی در غربت و کربت و ناتوانی وفات نمود

و این مخدّره یتیم گشت چندی گرفتار بود تا آنکه بدرقۀ عنایت رسید و در ظلّ عفّت و عصمت حضرت سلطان‌الشّهدآء درآمد و چون سلطان‌الشّهدآء ببهائی شهیر آفاق و دلدادۀ دلبر رحمانی و سرگشته و سودائی بود و ناصرالدّین شاه در نهایت خونخواری و اعدا در کمین بودند هر روز سعایتی مینمودند و فتنه و آشوبی میانداختند لهذا خاندان سلطان‌الشّهدآء روزی در حقّ او امین نبودند و همیشه مترصّد شهادت او بودند و در نهایت اضطراب ایّام بسر میبردند خاندان مشهور ببهائی اعدا در نهایت ظلم و بیدادی حکومت در تعرّض نامتناهی پادشاه اقلیم در غایت خونخواری

دیگر معلوم است که این خانواده ایّام را چگونه بسر میبردند هر روز صدائی بود هر دم ضوضائی در هر نفس غوغائی تا آنکه شهادت حضرت سلطان‌الشّهدآء بمیان آمد حکومت چنان درندگی ظاهر نمود که عالم انسانی بجزع و فزع آمد و جمیع اموال بتالان و تاراج رفت و آن خانواده بقوت ضروری محتاج شد

فاطمه بیگم هر شب زار زار گریه مینمود و تا بامداد همدم چشم اشکبار بود چون نظر باطفال مینمود از آتش حسرت مانند شمع میگداخت ولی بشکرانۀ حضرت پروردگار میپرداخت که الحمد للّه این مصائب و نوائب در سبیل نیّر آ فاق و در محبّت کوکب اشراق است مظلومیّت خاندان حضرت سیّدالشّهدآء علیه السّلام را بخاطر میآورد که بچه مصائب شدیده در راه خدا امتیاز یافتند چون متذکّر میشد قلبش پرواز مینمود که الحمد للّه ما نیز با خاندان نبوّت همدم و همراز شدیم

و چون تضییق بر خاندان سلطان‌الشّهدآء شدید بود لهذا جمال مبارک امر بحضور آنان نمودند تا در سجن اعظم در جوار موهبت کبری تلافی مافات گردد چندی در نهایت شکر و شادمانی در جوار رحمانی زندگانی نمود و هر دم حمد و ستایش ربّانی بر زبان میراند با وجود آنکه سلیل سلطان‌الشّهدآء آقا میرزا عبدالحسین در سجن اعظم وفات نمود والده‌اش فاطمه بیگم در نهایت تسلیم و رضا بود ابداً آه و فغان ننمود و ماتم نگرفت و کلمه‌ئی متأثّرانه و متحسّرانه بر زبان نراند

این امةاللّه بی‌نهایت صبور و شکور و وقور بود ولی بوقوع مصیبت کبری و رزیّۀ عظمی صعود سراج ملأ اعلی صبر و قرار نماند اضطراب و احتراق بدرجه‌ئی رسید که دائماً مانند ماهی لب‌تشنه بر روی خاک میغلطید و جمیع اعضا در اضطراب و انقلاب بود عاقبت مقاومت فراق نماند اطفال را وداع کرده بجوار رحمت کبری صعود نمود و بظلّ عنایت حضرت احدیّت بشتافت و در بحر انوار مستغرق گشت علیها التّحیّة و الثّنآء و علیها الرّحمة و البهآء و طیّب اللّه ترابها بصیّب الرّحمة من السّمآء و اکرم اللّه مثواها فی ظلّ سدرة المنتهی

هواللّه

و انّک انت یا الهی تری فی جوار روضتک الغنّآء و حوالی حدیقتک الغلبا مجمع احبّائک و اجتماع ارقّائک فی یوم من ایّام عیدک الرّضوان یوم السّعید الّذی فیه اشرقت بأنوار تقدیسک علی الممکنات و اظهرت انوار توحیدک علی الآفاق و خرجت من الزّورآء بقدرة و سلطنة احاطت الآفاق و عظمة خرّت لها الوجوه و ذلّت لها الرّقاب و عنت لها الوجوه و خضعت لها الأعناق متذکّرین بذکرک منشرحین الصّدر بأنوار الطافک و منتعشین الرّوح بآثار احسانک و ناطقین بالثّنآء علیک و متوجّهین الی ملکوتک و متضرّعین الی جبروتک لیتذکّروا بذکر امتک المقدّسة النّورآء و ورقة شجرة رحمانیّتک الخضرآء الحقیقة النّورانیّة و الکینونة المتضرّعة الرّحمانیّة الّتی ولدت فی حضن العرفان و رضعت من ثدی الایقان و نشأت فی مهد الاطمئنان و انتعشت فی حجر محبّتک یا رحیم و یا رحمن

و بلغت اشدّها فی بیت انتشرت منها نفحات التّوحید علی الآفاق و اصابتها الضّرّآء و البأسآء فی صغر سنّها فی سبیلک یا وهّاب و تجرّعت کؤوس الأحزان و الآلام منذ نعومة اظفارها حبّاً بجمالک یا غفّار

الهی انت تعلم بلایا الّتی احتملت بکلّ سرور فی سبیلک و الرّزایا الّتی قابلتها بوجه طافح بالسّرور فی محبّتک فکم من لیال استراحت النّفوس فی مضاجعهم و هی تبتهل و تتضرّع الی ملکوتک و کم من ایّام اطمأنّت عبادک فی حصن امنک و امانک و هی مضطربة القلب ممّا جری علی اصفیائک

فیا الهی مضت علیها ایّام و اعوام کلّما اصبحت بکت علی مصائب ارقّائک و کلّما امست ضجّت و صرخت و احترقت حزناً علی ما ورد علی امنائک و قامت بجمیع قواها علی عبادتک و التّضرّع الی سمآء رحمتک و التّبتّل الیک و التّوکّل علیک و ظهرت بازار التّقدیس فی حلل التّنزیه عن شؤون خلقک الی ان دخلت فی ظلّ عصمة عبدک الّذی اکرمت علیه بمواهبک الکبری و اظهرت فیه آثار رحمتک العظمی و نوّرت وجهه بنور البقآء فی ملکوتک الأبهی و اسکنته فی نزل اللّقآء فی الملإ الأعلی و رزقته کلّ الموائد و الآلآء و لقّبته بسلطان‌الشّهدآء

فعاشت اعواماً فی حمی ذلک النّور المبین و خدمت بروحها عتبتک المقدّسة النّورآء بما کانت تهیّأ الموائد و المنازل و المضاجع لعموم احبّائک و لیس لها سرور الّا ذلک فخضعت و خشعت و بخعت لکلّ امة من امائک و خدمتها بروحها و ذاتها و کینونتها حبّاً بجمالک و طلباً لرضائک الی ان اشتهر بیتها باسمک و شاع صیت قرینها بنسبته الیک و اهتزّت و ربت ارض الصّاد بنزول ذلک الفیض المدرار من ذلک الجلیل المغوار و انبتت ریاحین معرفتک و اوراد موهبتک و اهتدی جمّ غفیر الی معین رحمانیّتک

فقاموا علیه جهلآء خلقک و الزّنمآء من بریّتک و افتوا بقتله ظلماً و عدواناً و سفکوا دمه الطّاهر جوراً و اعتسافاً و ذلک الرّجل الجلیل یناجیک تحت اهتزاز السّیف و یقول لک الحمد یا الهی علی ما وفّقتنی علی هذا الفضل المشهود فی الیوم الموعود و احمرّت الغبرآء بثأری فی سبیلک و انبتت بأزهار حمرآء لک الفضل و لک الجود علی هذه الموهبة الّتی کانت اعظم آمالی فی حیّز الوجود و لک الشّکر بما وفّقتنی و ایّدتنی و سقیتنی هذا الکأس الّذی مزاجها کافور فی یوم الظّهور عن ساقی الشهادة الکبری فی محفل الحبور انّک انت المعطی الکریم الوهّاب

و بعدما قتلوا اغاروا الی بیته المعمور و هجموا هجوم الذّئاب الکاسرة و السّباع الضّاریة و نهبوا الأموال و سلبوا الأمتعة و الحلیّ و الحطام فکانت هی مع افلاذ کبدها فی خطر عظیم و کان هذا الهجوم الشّدید عند انتشار نبإ قتل الشّهید فضجّ الأطفال و ارتعب قلوب الأولاد و بکوا و صرخوا و ارتفع العویل من ضواحی ذلک البیت الجلیل فلم‌ یرث لهم احد و لم ‌ترقّ لهم نفس بل زادوا الظّلمة طغیاناً و اشتدّ جحیم الاعتساف نیراناً فما ابقوا من عذاب الّا اجروه و ما بقی من عقاب الّا نفّذوه و بقت هذه الورقة المبارکة مع اطفالها تحت سلطة الظّالمین و تعرّض الغافلین بلا ناصر و معین

و قضت ایّامها و انیسها بکائها و جلیسها ضجیجها و قرینها احزانها و خدینها آلامها و ما وهنت یا الهی مع کلّ هذه الآلام فی حبّک و لا فترت یا محبوبی مع هذه الأحزان فی امرک فتتابعت علیها المصائب و الرّزایا و ترادفت علیها المحن و البلایا و تحمّلت و صبرت و شکرت و حمدت علی هذه المحنة العظمی و عدّتها انّها هی المنحة الکبری یا ذا الأسمآء الحسنی

ثمّ ترکت وطنها و راحتها و مسکنها و مأواها و طارت کالطّیور مع افراخها الی هذه الأرض المقدّسة النّورآء حتّی تتعشّش فی اوکارها و تذکرک کالطّیور بألحانها و تشتغل بحبّک بجمیع قواها و خدمتک بقلبها و روحها و کینونتها و خضعت لکلّ امة من امائک و خشعت لکلّ ورقة من ورقات حدیقة امرک و انقطعت عن دونک

و تذکّرت بذکرک و کان یرتفع ضجیجها فی الأسحار و صوت مناجاتها فی جنح اللّیالی و رابعة النّهار الی ان رجعت الیک و طارت الی ملکوتک و التجأت الی عتبة رحمانیّتک و صعدت الی افق صمدانیّتک ای ربّ احیها بمشاهدة لقائک و ارزقها من مائدة بقائک و اسکنها فی جوارک و ارزقها ما تحبّ و ترضی فی حدیقه قدسک و اکرم مثواها و ظلّل علیها بسدرة رحمانیّتک و ادخلها فی خیام ربّانیّتک و اجعلها آیةً من آیاتک و نوراً من انوارک

انّک انت المکرم المعطی الغفور الرّحیم