و از جملۀ مهاجرین و مجاورین جناب آقا ابراهیم اصفهانی علیه التّحیّة و الثّنآء است این نفوس مبارکه چهار برادر بودند آقا محمّد صادق آقا محمّد ابراهیم آقا حبیباللّه آقا محمّد علی در بغداد با عمّ بزرگوار جناب آقا محمّد رضا المعروف به عریض در یک خانه بودند و شب و روز معاشر و مجالس طیورآسا لانه و آشیانۀ واحد داشتند و بمثابۀ گل و لاله همواره در نهایت لطافت و طراوت جلوه مینمودند
و چون جمال قدم بخطّۀ عراق قدم گذاشت خانه و کاشانۀ آنان در جوار بیت مبارک بود و بدین سبب در عبور و مرور بمشاهدۀ جمال مشعوف و مسرور میشدند اندکاندک حرکات و سکنات مبارک و مشاهدۀ روی دلجوی محبوب آفاق در آنها اثر کرد تشنۀ زلال هدایت شدند و طالب الطاف و عنایت چون بدر خانه آمدند مانند شقایق و لاله رخ برافروختند و شیفتۀ انوار ساطع از جبین مبین گردیدند و آشفتۀ روی یار نازنین گشتند حجبات را بدون مبلّغ خود دریدند و بمقصود دل و جان رسیدند
جمال قدم میرزا جواد ترشیزی را امر فرمودند یک شب بخانۀ آنان رفت و بمجرّد القای کلمه پذیرفتند ابداً توقّف ننمودند استعداد عجیبی داشتند اینست که در قرآن میفرماید یکاد زیتها یضیء ولو لم تمسسه نار نور علی نور یعنی دهن استعداد بدرجهئی شدید است که نزدیک است بنفسه مشتعل شود ولو بآتش نرسد یعنی استعداد و قابلیّت هدایت بدرجهئی رسد که بدون القای کلمه نور هدایت بتابد این نفوس زکیّه چنین بودند فیالحقیقه در نهایت ثبوت و استقامت و توجّه بحضرت احدیّت بودند
برادر ارشد جناب آقا محمّد صادق از عراق در رکاب دلبر آفاق به قسطنطنیّه شتافت و بارض سرّ حرکت نمود و در کمال روح و ریحان ایّامی در جوار حضرت رحمن بسر میبرد حلیم بود و سلیم و صبور بود و شکور دائماً لب خندان داشت و دلی خرّم و شادمان و روحی منجذب روی جانان بعد مأذون برجوع عراق گشت زیرا عائله در آنجا بود و بذکر و فکر ایّامی چند بزیست
و چون در عراق امتحان و شدّت بلوی رخ داد هر چهار برادر با عموی پاکگهر از اسرا شدند و مظلوماً اسیراً به حدباء رسیدند حضرت آقا محمّد رضای عمو پیر مردی بود نورانی جان و دل رحمانی ذکر و فکر سبحانی و از هر قیدی آزاد با وجود آنکه در عراق متموّل بود و خوشگذران و از هر جهت در رفاهیّت بیپایان ولی در حدباء سرخیل اسرا شد و باحتیاج شدید مبتلا گشت در نهایت عسرت زندگانی مینمود با وجود این صابر و شکور بود و راضی و وقور شب و روز شکرانه مینمود و در زاویهئی معتکف و منزوی بود تا آنکه جان بجانان داد و از قیود این عالم فانی رهائی یافت و بجهان بیپایان پرواز کرد اغمسه اللّه فی بحار العفو و الغفران و ادخله فی جنّة الرّحمة و الرّضوان و اخلده فی فردوس الجنان
و امّا جناب آقا محمّد صادق او نیز در حدباء در سبیل الهی بعسرت مبتلا بود ولی نفس مطمئنّه بود راضیه و مرضیّه گشت و نهایت خطاب ربّ عزّت را لبّیک گفت و مظهر یا ایّتها النّفس المطمئنّة ارجعی الی ربّک راضیة مرضیّة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی گردید
و امّا آقا محمّد علی از موصل بعد از اسارت ببقعۀ مبارکه شتافت و در جوار الطاف الیالآن بسر میبرد هرچند در بقعۀ مبارکه در عسرتست ولی در نهایت مسرّت و امّا داداش ابراهیم مومی الیه او نیز از حدباء به عکّا آمد ولی در بلاد مجاوره در نهایت صبر و سکون و قناعت و مشقّت بکسب و سعی مشغول بود و شب و روز از صعود حضرت مقصود در آتش غم میگداخت و بتذلّل و انکسار و توجّه بملکوت اسرار قطع انفاس میکرد عاقبت سالخورده و از حرکت افتاده به حیفا آمد و در مسافرخانه لانه و آشیانه نمود و اوقات را بتذکّر و تضرّع روز و شبانه و تبتّل بخداوند یگانه میگذراند کمکم از سالخوردگی وجود انحلال آغاز نمود تا عاقبت قمیص جسم را درید و با جان عریان بملکوت رحمن برپرید از عالم ظلمانی بفضای نورانی انتقال نمود و مستغرق بحر انوار گشت نوّر اللّه رمسه بسطوع الأنوار و روّح اللّه روحه بنفحات العفو و الغفران و علیه الرّحمة و الرّضوان
و امّا آقا حبیباللّه او نیز در عراق از خیل اسرا گشت و به موصل حدباء سرگون شد مدّتی مدیده در آن مدینه بعسرت و قناعت گذران میکرد ولی بر ایمان و ایقان میافزود در زمان قحطی و غلا در حدباء هرچند بر غربا بسیار بد گذشت ولی قلوب مطمئن بذکر اللّه بود و جانها غذای روحانی داشت و دلها طعام رحمانی لهذا صبر و شکیب نمودند و تحمّل غریب داشتند هر کس حیران بود که این غریبان چرا مانند دیگران از قحطی و غلا سرگشته و پریشان نیستند و شب و روز شکرانه مینمایند عجیب اطمینانی دارند
خلاصه جناب آقا حبیب از صبر و شکیب نصیب موفور داشت و قلبی بینهایت شاد و مسرور بغربت وطن مألوف بود و همیشه مشعوف و مشغوف اسرای حدباء بعد از حرکت از زوراء همیشه در ساحت جمال ابهی مذکور بودند و مورد الطاف نامحصور جناب حبیب بعد از سنین معدوده بجوار رحمت کبری شتافت و در افنان سدرۀ منتهی لانه و آشیانه ساخت و بالحان بدیعه بتسبیح و تقدیس ربّ کریم در جنّت نعیم پرداخت