کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

۴

ترجمۀ حال حضرت شیخ سلمان


هواللّه

حضرت شیخ سلمان علیه بهآء اللّه الأبهی این قاصد امین و پیک مبین در سنۀ ١٢۶۶ در هندیان ندای الهی شنید و مانند طیور باوج سرور برپرید چنان منجذب شد که از هندیان پیاده بتاخت و به طهران شتافت شور و ولهی و سرور و شعفی داشت چون به طهران وارد شد خفیّاً با یاران الهی همراز و هم‌آواز بود تا روزی با آقا محمّد تقی کاشانی علیه بهآء اللّه الأبهی در بازار میگذشت فرّاشان از عقب روان شدند و محلّ او را یافتند روز ثانی چاوشان داروغه و فرّاشان بجستجوی او افتادند عاقبت گرفتند نزد محتسب شهر آوردند

سؤال نمود که تو کی هستی

گفت من از اهل هندیانم به طهران آمده‌ام و عزم خراسان دارم تا بزیارت حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شوم

گفت دیروز با این شخص قباسفید بچه سبب راه میرفتی

گفت عبائی روز پیش باو فروختم و بهای آن را روز بعد میخواستم

گفت تو شخص غریبی چگونه اعتماد باو نمودی

گفت شخص صرّافی کفیل شد جناب آقا محمّد صرّاف علیه بهآء اللّه را ذکر کرد

محتسب گفت ای فرّاش او را نزد صرّاف بر و تحقیق کیفیّت نما

چون نزد صرّاف رفتند فرّاش پیش افتاد گفت مسئلۀ عبا و کفالت شما چگونه است بیان کن

گفت من خبر ندارم

فرّاش به سلمان گفت بیا مسئله معلوم گشت که تو بابی هستی

چون از چهارسو مرور کردند و عمّامۀ پیک امین مانند عمّامۀ اهل شوشتر بود شخصی شوشتری از حجرۀ تجارت برون آمد و دست در آغوش شیخ نمود و گفت خواجه محمّد علی کجا بودی کی آمدی خوش آمدی

جواب داد چند روز است آمده‌ام و حالا گیر داروغه افتاده‌ام

بفرّاش گفت چه میخواهی از جان این شخص

گفت بابی است

شخص شوشتری گفت استغفراللّه من این خواجه محمّد علی را میشناسم مرد مسلمانی است متّقی و از شیعیان علی و مبلغی بفرّاش داد و جناب شیخ را خلاص کرد

چون داخل حجره شدند آن شخص استفسار از احوالات نمود مشار الیه گفت من خواجه محمّد علی نیستم

خواجه شوشتری حیران ماند و گفت سبحان‌اللّه بعینه مثل او هستی بدون امتیاز حال که نیستی آنچه بفرّاش داده‌ام بده

جناب سلمان فوراً آن مبلغ را داد و از آنجا رو بدروازه گذاشت و به هندیان شتافت

باری تا آنکه جمال مبارک به عراق عرب تشریف آوردند اوّل قاصدی که بساحت اقدس آمد آن پیک رحمانی بود و بشرف حضور مثول یافت و با لوحی خطاب بیاران هندیان مراجعت کرد این نفس مبارک هر سال پیاده عزم کوی دوست مینمود و با الواح مراجعت به اصفهان و شیراز و کاشان و طهران و شهرهای دیگر میکرد و الواح الهی را میرساند

از سنۀ ١٢۶٩ تا ایّام صعود مبارک سنۀ ١٣٠٩ هر سال بساحت اقدس میشتافت و عرایض میرساند و الواح حامل میشد و محفوظ و مصون بصاحبان الواح میرساند در این مدّت مدیده هر سال پیاده از ایران به عراق و یا به ادرنه و یا بسجن اعظم در نهایت شوق و شعف میآمد و مراجعت میکرد

فی‌الحقیقه تحمّل شدید داشت سفر پیاده مینمود و غذایش اکثر نان و پیاز بود و در این مدّت مدیده در جمیع اسفار چنان حرکت نمود که ابداً در جائی گیر نکرد و عریضه و لوحی از دست نداد جمیع عرایض را رسانید و جمیع الواح را بصاحبانش واصل کرد با وجود اینکه در اصفهان بکرّات و مرّات در تعب و مشقّت شدید افتاد صبور و شکور بود بیگانگان لقب او را جبرئیل بابیان نهاده بودند

در تمام عمر خدمتی عظیم بامر اللّه نمود زیرا سبب ترویج شد و مورث سرور احبّای الهی گشت در هر سال بشارات الهی را بشهرها و قرای ایران میرساند و در ساحت اقدس مقرّب بود و نظر عنایت مخصوصی باو بود الواحی بنام او در کتب الهی موجود

و بعد از صعود جمال مبارک روحی لأحبّائه الفدآء ثابت و راسخ بر میثاق بود و بکمال قوّت بخدمت امر میپرداخت و بر نهج سابق هر سال بسجن اعظم وارد و مکاتیبی از احّبا همراه داشت و جواب آن را گرفته رجوع به ایران میکرد تا آنکه در شیراز بال و پر گشود و بملکوت ابهی پرواز کرد

از بدایت تاریخ بشر الی یومنا هذا چنین پیک امینی و قاصد نور مبینی در عالم وجود موجود نگشت حال بازماندگان محترمی در اصفهان دارد بجهت انقلاب ایران پریشانند البتّه احبّای الهی مراعات آنها را خواهند داشت علیه بهآء اللّه الأبهی و علیه التّحیّة و الثّنآء