حضرات ایادی امر اللّه علیهم نفحات الرّحمن که بافق اعلی صعود کردند از جمله جناب اسم اللّه الأصدق از جمله جناب نبیل از جمله جناب نبیل اکبر آقا محمّد قائنی از جمله جناب ملّا علی اکبر از جمله جناب شیخ محمّد رضای یزدی از جمله حضرت شهید آقا میرزا ورقا و دیگرانند
حضرت اسم اللّه الأصدق حقیقةً از بدو حیات تا نفس اخیر خدمت بحقّ کردند در ایّام جوانی در دائرۀ سیّد مرحوم بودند و از تلامذۀ ایشان محسوب و بنهایت تقدیس در ایران مشهور و به ملّا صادق مقدّس ملقّب و معروف بسیار نفس مبارکی و شخص عالم فاضل محترمی بودند اهل خراسان نهایت تعلّق بایشان داشتند زیرا فیالحقیقه فاضل نحریر بود و از مشاهیر علمای بی مثیل و نظیر در تبلیغ لسان فصیحی و قوّۀ عجیبی داشت نفوس را بنهایت سهولت اقناع میکرد
وقتی به بغداد آمدند و بشرف لقا فائز شدند روزی در بیرونی در کنار باغچه نشسته بودند و من در بالای سر ایشان در اطاقی نشسته بودم در این اثنا شاهزاده نوۀ فتحعلی شاه وارد بیرونی شد از ایشان سؤال نمود که شما کی هستید فرمودند من بندۀ این درگاهم و پاسبان این آستان و بنای تبلیغ گذاشتند من از بالا گوش میدادم شاهزاده در نهایت استیحاش باعتراض پرداخت ولی در ظرف ربع ساعت بکمال ملاطفت شاهزاده را ساکت فرمودند بعد از آنی که شاهزاده در نهایت انکار بود و آثار حدّت از شمائلش آشکار حدّتش منقلب ببشاشت شد و نهایت مسرّت اظهار نمود که بسیار مسرورم که خدمت شما رسیدم و کلام شما را شنیدم
خلاصه در نهایت بشاشت تبلیغ میکرد و از طرف مقابل هر چه حدّت میدید بملایمت و خنده مقابلی میفرمود وضع تبلیغشان بسیار خوب بود فیالحقیقه اسماللّه بود و کینونتش مبعوث نه نامش معروف
احادیث بسیاری حفظ داشت و در مطالب شیخ و سیّد مرحوم نهایت مهارت داشت و در بدایت امر در شیراز مؤمن شده شهرت یافت و چون بیمحابا بتبلیغ پرداخت ایشان را در شیراز مهار کردند و در کوچه و بازار گرداندند ولی در نهایت سرور و بشاشت صحبت میداشت و در چنین حالت ابداً از برایش فتور و سکوت حاصل نشد بعد از آنی که در شیراز آزاد شد به خراسان سفر کرد و در آنجا لسان تبلیغ گشود و بعد در معیّت جناب بابالباب بقلعۀ طبرسی رفت و صدمات شدید تحمّل کرد و از جملۀ فدائیان بود و چون در قلعه اسیر شد او را تسلیم سران مازندران نمودند تا او را باطراف ببرند و در بلوکی از بلوکات مازندران شهید کنند بعد از آنی که بمحلّ معهود رسیدند و در بند و زنجیر بودند خدا شخصی را الهام کرد که ایشان را نصف شب از زندان رها کرد و همراهی نمود تا بمحلّ امان رسیدند و در امتحانات شدیده ثابت و راسخ ماندند
مثلاً ملاحظه کنید در قلعه محصور و ستمکاران قلعه را بتوپهای قلعهکوب متّصل گلوله میریختند و حضرات احباب از جمله جناب اسماللّه هیجده روز بی قوت ماندند بدرجهئی که چرم کفشها را خوردند عاقبت بآب تنها رسید هر روز صبحی یک جرعۀ آب میخوردند و از ضعف جمیع بر روی زمین افتاده بودند وقتی که لشکر بر قلعه هجوم میکرد فوراً یک قوّتی من عند اللّه حاصل میشد که برمیخاستند و لشکر را از قلعه میراندند این گرسنگی مدّت هیجده روز طول کشید خیلی امتحان شدید بود از یک جهت محصوری و غریبی و از جهت دیگر شدّت گرسنگی و از طرفی هجوم لشکر و وقوع گلولههای خمپاره که در وسط قلعه میافتاد و میترکید خیلی مشکل است که انسان در چنین موقعی صبر و تحمّل کند و ثابت و راسخ بماند و ابداً از برای او تزلزل حاصل نشود
باری با وجود این مصیبتهای شدیده جناب اسماللّه بهیچ وجه فتوری نیاورد بعد از آزادی بتبلیغ بیش از پیش پرداخت انفاس حیات را جمیع وقف ندای بملکوت اللّه نمود و در عراق بشرف لقا فائز شد و همچنین در سجن اعظم بساحت اقدس مشرّف شد و مظهر نهایت عنایت گردید
فیالحقیقه بحر پرموجی بود و باز بلندپرواز وجهی نورانی داشت و لسانی فصیح و بلیغ و قوّت و استقامتی عجیب چون زبان بتبلیغ میگشود برهان مانند سیل روان بود و چون بدعا و مناجات میپرداخت چشم گریان مانند ابر نیسان بود چهره نورانی بود اخلاق رحمانی بود علم کسبی و لدنّی بود همّت آسمانی بود انقطاع و زهد و ورع و تقوی ربّانی بود
قبر منوّرش در همدان است و از قلم اعلی در حقّ او الواح شتّی نازل و همچنین بعد از صعودش زیارتی مخصوص نازل شد بسیار شخص بزرگواری بود از جمیع جهات کامل بود
این نفوس مبارکه از عالم رفتند الحمد للّه نماندند که این بلایای بعد از صعود را ببینند و این امتحانات شدیده را مشاهده کنند که یتزلزل منها الجبال الرّاسخة و القلل الشّامخة
بحقیقت اسماللّه بود طوبی لنفس طاف حول جدثه و استبرک بتراب رمسه و علیه التّحیّة و الثّنآء فی ملکوت الأبهی